
ترجمه «عید پاک به یاد ماندنی» به انگلیسی نیم قرن پس از نگارش؛
روایت یک هنرمند اسکیزوفرنی از حضور در شهر/ تجربهای که الهامبخش گاتاری و دلوز شد
کتاب «عید پاک به یاد ماندنی: گشت و گذار» نوشته ژاک بسه، آهنگساز فرانسوی، به تازگی و برای نخستین بار به انگلیسی ترجمه و منتشر شده است. این کتاب برای نخستین بار سال 1969 به زبان فرانسه منتشر شد و پس از آنکه ژیل دلوز و فلیکس گاتاری در کتاب مهم خود با عنوان «ضد ادیپ» به بسه-به عنوان یک بیمار اسکیزوفرنی- و این کتاب اشاره کردند، مشهور شد.
بسه، بهگفته خودش، بدون قصد خودکشی، صرفا به «موسیقی ذاتی» خودروهایی که با صدای پای عابران پیاده قاطی میشد، پاسخ میداد. او بیرون کشیدن «سمفونیهایی را که بدنها و مکانیسمها در خود دارند» وظیفه خود میدانست این مداخله او، رقصی مستانه و پرواز کلارینتهای خیالی را در پی داشت که با ریتم ترمز خودروها گره میخورد. بسه هم به طور واقعی و هم به طور استعاری، در میان ترافیک پیش رویش پیش میرود. جهان تبدیل به رقصی هماهنگ میشود، حتی «بورژواها در اثر صدای ترمزهایی که هماهنگتر میشوند، با هارمونی بیشتری قدم میزنند.»
وقتی بسه به آن سوی خیابان میرسد، متوجه خودروهایی میشود که توقف کرده بودند تا او عبور کند و حالا رانندههایشان با شادی، گروه کُر دیونیسوسی را تشکیل میدهند. در ادامه، راهبهای را میبیند که به سمت او حرکت میکند و دستانش را به نشانه تبرک بالا میبرد. بسه در چهارمین روز از یک دوره روانپریشی است که در نهایت منجر به بازگشت دوباره او به کلینیک روانپزشکی لابورد در لور ولی، در فاصله بیش از صد مایلی از پاریس محبوبش میشود.
لابورد قرار بود چیزی بین یک بیمارستان و یک جامعه هدفمند باشد، چیزی شبیه یک ترکیب رهبانی. این مکان در سال 1953 توسط ژان اوری، روانکاو و عضو سابق جبهه مقاومت که شاهد بود چگونه همدستی سازمان روانپزشکی فرانسه با نازیها منجر به مرگ خودخواسته تدریجی پناهجویان از طریق گرسنگی و بیتوجهی میشود، راهاندازی شد.
مدتها قبل از اینکه فوکو کتاب «پیدایش کلینیک» را بنویسد، اوری فهمیده بود که چگونه بیمارستانهای روانی میتوانند به عنوان شکل دیگری از اردوگاه کار اجباری عمل کنند. مدل مقاومتی-رواندرمانی که اوری در لابورد ایجاد کرد، درمانهای حرفهای و خلاقانه را با سیاستهای مشارکتی آنارشیستی درهم آمیخت: در حالی که ساکنان آنجا، به طور کامل پناهگاه را اداره نمیکردند، در تصمیمگیریها مشارکت داشتند. در چنین فضایی بود که بسه، با اینکه تحت مراقبت روانکاو، فلیکس گاتاری بود، تشویق شد تا داستانی از ماجرای خود را با عنوان «عید پاک به یاد ماندنی» بنویسد که سال پس از انقلاب 1969 در فرانسه منتشر شد.
یادداشتها و تجربههای بسه، بعدها بهعنوان منبعی در کتاب «ضد ادیپ»- جدل تاثیرگذار گاتاری و ژیل دلوز علیه روانکاوی سازمانیافته فرویدی- به کار گرفته شد. آنها نوشتند: «یک فرد اسکیزوفرنی که برای پیادهروی بیرون آمده، مدل بهتری نسبت به روانرنجوری است که روی کاناپه تحلیلگر دراز کشیده است.» آنها معتقدند اگر همه ما بیاموزیم که شیزوفرنیکتر، فکر و بهتر عمل کنیم، دنیای بهتری خواهیم داشت.
اکنون که نوشته بسه برای نخستین بار به انگلیسی، ترجمه و توسط امآیتی پرس، در قالب کتابی با عنوان «عید پاک به یاد ماندنی: گشت و گذار» منتشر شده است، بازی او در ترافیک، با فاصله و ایمنی، جذابیت فرانسوی عجیبی پیدا میکند، انگار کارتونی از سمپه جان بگیرد یا صحنهای از فیلم ژاک تاتی ببینیم. مترجم این کتاب به انگلیسی، کیت هریس، استاد طراحی و برنامهریزی شهری در دانشگاه واشنگتن است.
بسه زمان زیادی را در خیابانهای پاریس میگذراند، زیرا با تشدید بیماری اسکیزوفرنی، شغل و بسیاری از دوستانش را از دست داده بود. کتاب «عید پاک به یاد ماندنی» در روز «جمعه خوب» آغاز میشود، زمانی که بسه تصمیم میگیرد پولش را با بخشش بیشتر آن به غریبهای که «احساس خاصی از شعر اسطورهای دربارهی او» داشت- و بخش دیگر به دو روسپی که از خدمت دادن به او امتناع کردند، به باد دهد. (او می نویسد: «آنها حقه کثیفی به من زدند، اما ما مشکلات مشابهی داریم.»
بسه گاهی میتواند در یک برخورد واحد، پارانوئید، باشکوه، شمع مجلس، خندهدار و به ظاهر طعنهآمیز باشد. یک جا، هنگام قدم زدن در پار دو بوته شامون، او تصمیم میگیرد که مشهور باشد و همه او را بشناسند. او در عجب است که چگونه باید با این شهرت کنار بیاید: آیا او باید به اندازه لازم متواضع باشد و لبخند بزند که با وجود کت کثیف با کمربند چروکیده، مورد توجه قرار گرفته است؟ اما لحظه شناخت با این احساس او پوشانده شده که مرد کتپوش، فقط یکی از چندین شبیهسازی او از خودش است.
او این احساس را از دو نوجوان میگیرد که به نظر میرسد درباره او صحبت میکنند. «ببین، یک ژاک بسه. او دیوانه است!» پس از خروج از پارک، او متوجه می شود که «دیوانه» برچسبی قدرتمند است، بنابراین، وقتی صاحب یک اغذیهفروشی از دادن یک لیوان آب به او خودداری میکند، بسه انتقام خود را با حرف زدن از مالکان اغذیهفروشیهای دیگر که ممکن است به او سرویس بدهند، میگیرد: «پاریس پر از دیوانههای کثیف است که در روزنامهها حرفی از آنها زده نمیشود. من فقط یکی از آنها را پیدا کردم. این کار را برای مردم کردم.»
تا عید پاک سال 1960، بسه به مدت پنج سال، مقیم لابورد بود. براساس دستورالعملهای درمانی کلینیک، گاتاری به بیمارش اجازه میداد هر از گاهی برای گشت و گذارهای تنهایی، به پاریس بازگردد. بنابراین محال است بتوانیم بگوییم که کدام یک از اپیزودهای روایت شده در «عید پاک به یاد ماندنی»- خاطرات ساختگی و کدام یک ناشی از پیادهرویهای واقعی در سال 1960 است. زمان، برای بسه خطی نیست: او فقط در پاریس قدم نمیزند، بلکه در طول تاریخ پاریس، از جمله تاریخ شخصی خودش در پاریس، سیر میکند.
در کتاب بسه، محله به معنای واقعی کلمه با صداها و تصویر دوستداران و دوستان سابق بازتاب مییابد، به طوری که یادآوری، رنگ واقعیت به خود میگیرد. بسه با عبور از لس هالز میگوید: «ژاکلین به وضوح یکی از خاطرات ما را برای من میفرستد.» این، آهنگساز داستان ما در شفافترین وضعیتش در برخورد با این پدیدههاست.
متن بسه مانند خود شهر، همانطور که او آن را تجربه کرد، بین یک خاطره اصیل، یک بازسازی شاعرانه و یک طرح اصلی زیربنایی شناور است. او داستان تعریف میکند. مداخلات «موسیقایی» بسه در منظره، تلاشی برای تبدیل موسیقی به این اپرای زندگی روزمره است، موسیقی متفاوتی که توسط موجودی نوشته شده است که بِسه گاهی آن را آپولو یا «خواننده بالا» یا «فرشته» مینامد. او که بسیار شبیه گاتاری و دلوز به نظر میرسد، میگوید: «تصمیم میگیرم همه چیز را تغییر دهم زیرا این دعوای پوچ بین پدر و پسر را نمیخواهم».
کتاب «عید پاک به یاد ماندنی» صدای مستقل خود از میانهی قرن را به گروه کر اسطورهای فلانور پاریسی، «خیالپردازیهای مسافر تنها» روسو (نوشته شده در دوره بحران پارانوئید روسوی فیلسوف)، «پیادهروی و خاطرات» ژرار دو نروال که پس از مرگش منتشر شد، بودلر «ملال پاریس» و «دهقان پاریس»، رمان تجربی لویی آراگون تحت تاثیر سوررئالیستها، پیوند میزند.
مجموعه خاطرات بسه باید برای خواننده معاصر آمریکایی بیش از علایق بالینی یا زیباییشناسی باشد. هریس، مترجم «عید پاک به یاد ماندنی» معتقد است این کتاب «به عنوان راهی برای اندیشیدن در مورد شهرهایی که میسازیم و در آنها زندگی میکنیم» باید منبع مکتوب مهمی برای «شهرنشینان» در نظر گرفته شود. چنین شهرهایی دارای فضاهای عمومی باز و چندمنظوره هستند- همانطور که هانری لوفور، شهرساز، آن را «هتروتوپیا» نامیده است- جایی که مردمی که سگ دارند، علاقهمندان به یوگا در فضای باز، خانوادهها و ساکنان جهانهای موازی، هرکدام میتوانند با خیالپردازیهای جداگانه خود درباره زندگی شهری، با آرامش و هر یک در حباب خود زندگی کنند.
کاش به همین سادگی بود! نیازی نیست فرد اسکیزوفرنی بوده یا مدرکی در نظریه فرانسوی یا مطالعات شهری داشته باشد تا بفهمد شهرها از جریانهای پیچیده متنوع و مرتبط با یکدیگر تشکیل شدهاند: مردم، ترافیک، اطلاعات، کالاها، فاضلاب، زباله. سازمانهای شهری برای مدیریت این جریانها وجود دارند و به دنبال راههایی برای تحمیل نظم مورد نظر خود بر آنها هستند.
اگر از غفلتهای طراحی که شامل فضایی برای بیخانمانها، به ویژه آنهایی که از اسکیزوفرنی و سایر بیماریهای روانی رنج میبرند، صرف نظر کنیم، شهرها به طور کلی به تلاش برای حذف یا محدود کردن حضور این افراد ادامه میدهند. به عنوان مثال، در شهر نیویورک، این دستورالعملهای «تک موضوعی» یا «تکفرهنگی» را میتوان حتی در فضاهای ظاهرا باز مانند پارکها نیز دید. در کوچکترین و ظریفترین سطح، آن تیزیهای مثلثی شکل روی نردهها، تاقچهها و گلدانها وجود دارد که باعث میشود کسی نتواند روی آنها استراحت کند. نیمکتها اکنون دارای جداکنندههای فلزی هستند که دراز کشیدن را غیرممکن میکند. پارکها و خیابانها با نورافکنهای بزرگ روشن میشوند و آبپاشهایی که زمانبندی دقیقی دارند، اطمینان میدهند که هر کسی که روی چمن بخوابد، خیس از خواب بیدار میشود. همچنین علاوه بر دوربینهای امنیتی، شاهد حضور بیشتر افسران پلیس و نظارت گسترده هستیم.
با وجود این اقدامات متقابل، جمعیت بیخانمانهای شهر همچنان پابرجاست و هنوز هم هیچ چیزی مانع از این نشده است که گاه به گاه اسکیزوفرنیها با رفتن در ترافیک یا حرکت در مسیرهای مترو، موسیقی فضا را هدایت کنند.
دلوز و گاتاری در کتاب «ضد ادیپ: سرمایهداری و اسکیزوفرنی»، شواهدی ارائه کردند که نشان میدهد اسکیزوفرنی بر اساس روش خاص خود یعنی ضدمنطق جریانها عمل میکند، الگوهای شهری و الگوهای زندگی موجود را میپذیرد و آنها را بر هم میزند یا بازآرایی میکند، و به دنبال الگوی شخصی خودش است.
وقتی این اختلالات روانی در میان کارکنان فرهیخته سیلیکون ولی رخ میدهد که ممکن است دلوز و گاتاری را در دانشگاه براون یا استنفورد اشتباه خوانده یا نخوانده باشند، معمولا جامعه آنها را تحسین کرده یا یاد گرفته که آن را بپذیرد. اما وقتی فرد اخلالگر، فردی تنها در حال پیادهروی در شهر است که سرمایه خاصی هم ندارد، بیشتر اوقات، مردم با پلیس تماس میگیرند.
کتاب «عید پاک به یاد ماندنی» همانقدر که گزارشی مستند از جریانات و حرکتهای یک ذهن اسکیزوفرنی است، به همان اندازه آن را بازتاب و نیز محیط اطرافش را تغییر میدهد، و از گزارش شیوه معمول برخورد پلیس با یک فرد اسکیزوفرنی (یا به قول گاتاری و دلوز، شیزو) میدهد، چیزی کم ندارد.
اسکیزوفرنی ها و پلیس، به طور طبیعی در برابر هم هستند. وقتی بیمار اسکیزوفرنی سعی میکند راه جدیدی برای فکر یا حرکت ایجاد کند، پلیس برای نصب تابلوی ایست حضور دارد. مواجهه با پلیس، در متن بسه مورد تاکید قرار گرفته است. «میخواهم روی نیمکت استراحت کنم. مراقب پلیس باش، یادت باشد من امسال هفت بار دستگیر شدهام.»
در خیابان، «زن جوانی دوباره به من نگاه می کند، باعث افتخار من است. بعد از آن، پلیسی متوجه من میشود (قیافهام در هم میرود.)» در نهایت، بسه پس از رهبری موسیقایی ترافیک، توسط یک پلیس دستگیر شده و کاملا مودبانه از او خواسته میشود افسر را تا ایستگاه محلی همراهی کند. با این حال، این برخورد او را تکان میدهد. بسه، هوادار استقلال الجزایر و مبارز کمونیست، میداند که پلیس به رهبری موریس پاپون، همکار سابق نازیها، به الجزایریها و تظاهرکنندگان حمله کرده است. «آیا آنها میخواهند من را به خاطر همدردی با جبهه آزادیبخش ملی کتک بزنند؟ آنها من را چگونه خواهند دید... یک مرد خسته که باید به جایی تحویل داد تا این صبح عجیب تمام شود؟»
نیویورکیها اکنون ممکن است «عید پاک به یاد ماندنی» را بخوانند و خواستار اجرای شدیدتر قانون موجود شوند که به آژانسهای شهری، به ویژه پلیس نیویورک اجازه میدهد «کمک ضروری» را برای بیماران ذهنی، حتی کسانی که نشانهای از آسیب رساندن زودهنگام به خود یا دیگران ندارند، فعال کند. در عمل، این کمک به معنای حذف افرادی با برچسب «دیوانه»- مانند ژاک بسه- از خیابان و مترو و حبس آنها در بخشهای روانپزشکی و پناهگاه بیخانمانهاست. اگر مانند صاحب عصبانی آن اغذیهفروشی که یک لیوان آب را از یک انسان تشنه دریغ کرد، دیوانه هستید، بهتر است سر جایتان بمانید.
نظر شما