دوشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۹ - ۱۳:۳۳
فلاسفه علم بايد از برج عاج خود پايين بيايند

محمدحسين ملايري، كارشناس فلسفه، در نشست بررسي كتاب «فلسفه‌هاي قاره‌اي علم» اين كتاب را نقطه عطفي در فلسفه علم ايران برشمرد و گفت: اين اثر، نماد جرياني جديد است كه در تفكر فلسفي ايران در حال شكل‌گيري است، جرياني كه پيش از اين وجود نداشت. اين نوع از تفكر سال‌هاست در غرب جريان دارد، اما در ايران نظير ساير جريان‌ها با تأخير چند دهه‌اي وارد شد.\

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، در اين نشست،‌ دكتر محمدحسين ملايري، كارشناس فلسفه تحليلي‌، دكتر رضا عليزاده، كارشناس فلسفه علم و ويراستار كتاب و پريسا صادقيه، مترجم، حضور داشتند. ياسر هدايتي نيز دبيري جلسه را عهده‌دار بود.

در ابتداي نشست، ‌پريسا صادقيه عمده‌ترين مشكل در برگردان كتاب را وجود زبان و دستگاه‌هاي فكري گوناگون دانست و گفت: علاوه بر تسلط بر زبان مقصد و مبدأ، شناخت زبان نويسنده و جهان فكري‌اش نيز براي ترجمه بسيار مهم است، در حالي كه حصول اين شناخت در اين اثر چندان ساده و ميسر نبود، زيرا مقالاتي از فلاسفه مختلف در آن گردآمده بودند. به همين دليل هر يك از مقالات اثر پس از ترجمه به دست متخصصان و مترجمان هر فيلسوف داده شد تا اصلاحات و ويرايش‌هاي لازم بر آنها صورت گيرد.

سپس ملايري ترجمه اين كتاب را به عنوان نخستين كتابي كه مترجم برگردان فارسي آن را انجام داد، ترجمه‌اي شجاعانه خواند و گفت: با وجود كاستي‌هايي كه در اين ترجمه به چشم مي‌خورد، مترجم به عنوان نخستين كار خود به‌خوبي از عهده آن برآمده است.

وي افزود: ترجمه اين كتاب نقطه عطفي در فلسفه علم ايران است، چرا كه نمادي از جرياني جديد است كه در پوست تفكر فلسفي ايران در حال شكل‌گيري است كه پيش از اين وجود نداشت. اين نوع از انديشيدن سال‌هاست كه در غرب جريان دارد، اما در ايران نظير ساير موارد با تأخير چند دهه‌اي وارد شده است.

ملايري درباره گرايشي كه تاكنون در فلسفه علم ايران وجود داشت، گفت: در پي مشروطه و گسترش تعامل ايرانيان با غرب به‌ويژه فرانسه، تفكري در اين حوزه شكل گرفت كه رنگي فرانسوي داشت. در اين نوع از تفكر تخاصم دين و علم روز به روز افزايش يافت.

نويسنده كتاب «فرهنگ و حكومت» ادامه داد: اين نوع از انديشيدن تا دوره انقلاب ادامه داشت، اما در دهه 1960 يك چرخش پارادايمي نسبت به مبحث علم شكل گرفت. ورود فلسفه علم به ايران در واقع در تقابل با انديشه ماركسيستي مطرح شد، انديشه‌اي كه در آن روزگار طرفداران بسيار داشت. دهه 60 را مي‌توان دامن‌گير شدن تفكر تحليلي ـ پوپري در ايران دانست.

ملايري با اشاره به دوره دوم فلسفه علم ايران گفت: اين دوره به نسبت طولاني بود و تاكنون نيز ادامه دارد. در اين دوره تركيب نگاه آگوست كنتي و تحليلي ـ پوپري را شاهديم. از اين نظر، كار مترجم اين اثر قابل توجه است، زيرا ارايه اثري طبع شده را سبب شد كه زمينه را براي يك پارادايم شيفت در حوزه فلسفه علم به وجود آورد.

مرزبندي اين دو پارادايم كجاست؟ نسبت سوژه و ابژه چيست و آيا سوژه در شناسايي ابژه نقش دارد؟ نقش زمينه‌هاي اجتماعي و سياسي و در فلسفه علم چيست؟ آيا علم ماهيت تفسيري دارد؟ اينها سوالاتي بود كه ملايري مطرح كرد و گفت: پاسخ به اين سوال‌ها به دو مكتب مختلف مربوط مي‌شود.

وي دباره معناي فلسفه علم گفت: در هفتاد سال گذشته وفاق كاملا اكثريت‌پسندي درباره تعريف فلسفه علم اتفاق نيفتاد، اما چنين به نظر مي‌رسد اين فلسفه به اين سوال پاسخ مي‌دهد كه علم چگونه برساخته مي‌شود.

ملايري سپس توضيحاتي درباره فسلفه كانتيننتال يا قاره‌اي ارايه كرد و ترجمه قاره‌اي براي آن را چندان صحيح ندانست و گفت: فلسفه اروپايي ترجمه بهتري براي اين واژه به نظر مي‌رسد.

فلسفه علم به عنوان فلسفه‌اي مضاف شناخته مي‌شود كه در فلسفه تحليلي كه در آمريكا در جريان است، شكل گرفته. ملايري در اين باره گفت: تفكر اروپايي معتقد است يك جريان سياسي سبب شد تفكر تحليلي، محور اصلي جريان انديشه شود، زيرا طلايه‌داران اين تفكر هنگام جنگ جهاني دوم براي امان يافتن از دست نازيسم از اروپا به آمريكا مهاجرت كردند، اين افراد به دليل اين كه جزيي از جريان جنگ بودند، در كانون توجهات بيشتري قرار گرفتند و بنابراين تفكر آنان نيز بيشتر مطرح شد.

وي خاطرنشان كرد: فلسفه علم در اروپا با ديلتاي به اوج خود رسيد و با هوسرل و سپس هايدگر به مقام رفيع‌تري دست يافت كه تاكنون نيز ادامه دارد.

سپس عليزاده ابتدا درباره برخي دلايل كه سبب شد فلسفه علم در انديشه تحليلي آمريكا طرح و متعلق به اين جريان تلقي ‌شود، گفت: نخستين دليل كه مهم‌ترين آنها نيز هست، به نخستين گروهي مربوط مي‌شود كه به صورت نظام‌مند علم را موضوع مطالعات فلسفي خود قرار دادند. اين گروه پوزيتيويست‌ها يا اثبات‌گرايان نام داشتند و روشي كه براي بررسي علم استفاده كردند، در واقع روش فلسفه تحليلي بود.

وي افزود: گروه‌هاي نخستين فلسفه علم به صورت سيستماتيك به جنگ مابعدالطبيعه رفتند،‌ چراكه پوزيتيويست‌ها شمشير را از رو بر مابعد‌الطبيعه كشيده بودند. آنان مدعي بودند كه با روش تحليل زباني‌شان مي‌توانند نشان دهند كه نظام‌هاي مابعدالطبيعي نتيجه استفاده دم‌دستي از مقوله زبان است و اگر منطق صوري را درباره فلسفه‌هاي متعارف به كار بريم، ‌بخشي زيادي از آنها بايد دور ريخته شوند.

عليزاده درباره دليل ديگر بيان فلسفه علم با ادبيات فلسفه تحليلي گفت: فلاسفه تحليلي و علم در ابتداي قرن بيستم ريشه‌هاي مشترك آكادميك در رياضيات و فيزيك دارند. آنان به لحاظ معرفتي در نقطه‌اي بودند كه تأثير تحولات علم را به خوبي درمي‌يافتند، بنابراين بي‌دليل نيست كه ادبيات فلسفه تحليلي، زبان فلسفه علم شد. اين موضوع در كشور خودمان نيز صادق است، زيرا نخستين كرسي فسلفه علم كشورمان در دانشگاه صنعتي شريف شكل گرفت.

وي خاطرنشان كرد: امروز در دهه دوم قرن بيستم دلايلي به دست آمده كه نشان مي‌دهد رويكرد نخستين فلاسفه علم در بي معنا نشان دادن مابعدالطبيعه شكست خورده است. فلسفه‌هاي برساختي متأثر از انديشه نوكانتي، فلسفه علم پوزيتيويست‌ها را تضعيف كردند. آنان دو رويكرد توصيفي به مابعدالطبيعه داشتند كه بسيار فروتنانه تحولات علم را بررسي مي‌كند.

عليزاده گفت: به عنوان نتيجه بايد گفت كه فلاسفه علم بايد از برج عاج خود پايين بيايند و نظرات فيلسوفان قاره‌اي را نيز درباره علم بشنوند. اين كتاب فرصتي را فراهم آورده است تا اين نظرات را به خوبي دريابيم.

ملايري در پايان نشست فلسفه علم را در نظريه‌پردزاي‌ها موثر دانست و گفت: نظريه‌پردازي نيازمند جابه‌جايي در حوزه فرانظريه‌هاست و اين جابه‌جايي نيز نيازمند فلسفه علم است. تا پيشرفتي در فلسفه علم به دست نيايد، در نظريه‌پردزاي پيشرفت نمي‌كنيم، زيرا افق‌هاي تازه‌اي را پيش روي خود نخواهيم يافت.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

اخبار مرتبط

تازه‌ها

پربازدیدها