محمدي وايمقاني در نشست «مولانا و انسان» گفت: انسان امروز نميتواند عاشق شود، زيرا فرسنگها از خويشتن خويش فاصله گرفته است و از آن ميگريزد. روح ما صفحه گسترده بيكراني است كه پر شده از خاطرات و امضاي ديگران و خبري از خودمان در آن نيست. از خود دور شدهايم چون با خود خلوت نميكنيم و با خود خلوت نميكنيم، چون عاشق نيستيم./
هدايتي در ابتداي اين نشست گفت: مثنوي براي جهان امروز يك متن باز به شمار ميآيد، به ويژه براي افرادي كه فكر هرمنوتيكي دارند.
سپس محمدي وايمقاني با بيان اين كه «انسان در بطن عرفان نهفته است» گفت: مولانا انسانشناسي بزرگ بود و كمتر فردي نظير او زوايا و خفاياي وجود انسان را بررسي كرده است. تعريف انسان، موقعيت او در آفرينش و قرار داشتن او در معرض ديدگاههاي متخالف و متفاوت از موضوعاتياند كه مولانا به بررسي آنها ميپردازد.
وي افزود: در فلسفه، تعاريف گوناگوني براي انسان وجود دارد كه «حيوان متفكر» بهترين آنهاست، اما مولوي علاوه بر اين، تعريف ديگري نيز از انسان ارايه مي دهد كه كمتر به آن توجه شده است. وي انسان را «ديده» مينامد و معتقد است عالم مبتني بر نگاه انسانهاست و آن چه بيرون از ديد او ميماند، از حقيقت و بطن و متن دور است.
محمدي وايمقاني ادامه داد: مولانا در حوزه ماهيت وجودي انسان، او را تركيبي از ظاهر و باطن ميبيند كه تنها موجودي غيببين ميتواند به باطن آن راه يابد. او انسان را با قرآن ميسنجد كه داراي ظاهر و باطن است؛ باطني كه عميق و چندلايه است. بنابراين ادراك باطن انسان نظير قرآن، نيازمند مفسري است كه قدرت تاويل وجود را داشته باشد.
وي به داستان مارگير در مثنوي اشاره كرد و آن را وصف حال انسان امروز برشمرد و گفت: در اين داستان معركهگيري به كوه ميرود تا ماري بگيرد، اما اژدهايي بيحركت در سرماي كوه ميبيند و آن را براي حيرت مردم به شهر ميبرد. مولانا ميكوشد بگويد كه چرا انسانها اسير اين نوع دلخوشيهايند و از موجودي مانند مار به حيرت ميافتند. به اعتقاد او، اين حيرت از ناخودشناسي نشات ميگيرد، زيرا انسان خود موجودي حيرتبرانگيز است و حيرت كردن از يك مار يا اژدها در شان او نيست.
سپس هدايتي با بيان اين كه مولانا انسان را به «ما هو انسان» در نظر ميگيرد، اظهار داشت: دينداري او دينداري عاشقانه است؛ دينداري بيرنگي كه انسان رها شده در مدرنيته امروز به آن نياز دارد.
در ادامه، نبوي مثنوي را انسانشناسي نغز خواند و گفت: گمگشته مولانا انسان است؛ «دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر / كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست» دشوارترين جستوجو براي او جستوجوي انسان است.
وي با بيان اين كه «ما مولانا را در سنت گذشتهمان يافتهايم، اما تفكر او سنتي نيست و حقيقتي مدرن است» گفت: تازگي انديشه او به اين دليل است كه وي وجدان انسان را مخاطب قرار ميدهد؛ وجداني كه ارزشهاي آن هيچگاه رنگ كهنگي نميگيرند.
نبوي ادامه داد: مولانا درباره انسانهايي كه در جوامع كوچك زندگي ميكردند سخن ميگفت، اما سخن او براي انسان امروز نيز كاربردي است، زيرا مصاديق مقدس براي داستانهايش در نظر نميگيرد.
سپس هدايتي گفت: اگر مولانا ديروز با چراغ به دنبال انسان بود، ما امروز به دنبال آن چراغيم، چراكه انسانهاي امروز عاشقي را بلد نيستند.
محمدي وايمقاني درباره دليل عشقناشناسي انسان معاصر گفت: در اين باره داستان عاشق شدن پادشاه بر كنيزك مولانا بسيار گوياست. پادشاهي كه هنگام بيماري سخت و لاعلاج كنيزك در اوج نااميدي با ديدن معنويت مراد مطلوبش كه به در خانهاش آمد، دريافت كه عشق او به كنيزك عشق راستين نيست و همانا مسيري براي رسيدن به عشق واقعي و الهي است.
وي خاطرنشان كرد: انسان امروز بلد نيست و نميتواند عاشق شود، زيرا فرسنگها از خويشتن خويش فاصله گرفته و از آن ميگريزد. هيچ يك از انسانهاي امروز اين قدرت و جرأت را ندارند در خلوتي كه عرفا تعريف ميكنند، قرار گيرند و حقيقت وجودش را دريابند. روح ما صفحه گسترده بيكراني است كه پر شده از خاطرات و امضاي ديگران و خبري از خودمان در آن نيست. از خود دور شدهايم چون با خود خلوت نميكنيم و با خود خلوت نميكنيم، چون عاشق نيستيم.
در ادامه، نبوي مثنوي را تقرير بزرگترين فرهنگ عاشقانه برشمرد و گفت: انسان امروز توفيق عاشقي ندارد، زيرا كارها براي انسان آسان شده و او ديگر حاضر نيست درد عشق را بر خود هموار كند. انواع گرايشها، انسان را به خود مشغول داشته است و وي را از خويشتن دور.
نظر شما