چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۴ - ۰۸:۵۷
فردوسی، سعدی و بیهقی برای من ادبیات معاصرند/مینوی و هدایت از دوستان نزدیک بودند

محمد دهقانی، پژوهشگر و مترجم، گفت: هیچ فرقی میان امروز و دیروز نیست. فردوسی، سعدی، بیهقی و بسیاری دیگر همچنان برای من ادبیات معاصراند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) محمد دهقانی، پژوهشگر، مترجم و استاد زبان و ادبیات فارسی، در سال ۱۳۴۴ در اراک زاده شد و تحصیلات ابتدایی تا پایان دبیرستان را در همان شهر گذراند. او در سال ۱۳۶۷ دورهٔ کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه چمران اهواز و سپس در سال ۱۳۷۳ کارشناسی ارشد را در دانشگاه فردوسی مشهد به پایان رساند. دهقانی در سال ۱۳۷۷ با نگارش رساله‌ای با عنوان «تاریخ نقد ادبی در ایران» به راهنمایی عبدالحسین زرین‌کوب، دورهٔ دکتری خود را در دانشگاه تهران به اتمام رساند. پس از آن مدتی در دانشگاه سمنان تدریس کرد و دو سال بعد به دانشگاه تهران دعوت شد. او در سال تحصیلی ۱۳۸۴–۱۳۸۵ به عنوان استاد مدعو در دانشگاه پکن فعالیت داشت.

دهقانی از نویسندگان فعال در نشریاتی چون «نگاه نو» و فصلنامهٔ «نقد کتاب ادبیات» است و آثار تألیفی مهمی از او منتشر شده که از میان آن‌ها می‌توان به «وسوسهٔ عاشقی»، «پیشگامان نقد ادبی در ایران»، «از شهر خدا تا شهر انسان»، «حدیث خداوندی و بندگی» و «یادداشت‌های پکن» اشاره کرد.

او همچنین در مجموعهٔ «تاریخ و ادبیات ایران» نشر نی کتاب‌هایی دربارهٔ چهره‌های برجستهٔ علمی و ادبی ایران، از جمله «ابن سینا»، «ابوریحان بیرونی»، «دقیقی»، «رودکی»، «ناصرخسرو»، «منوچهری»، و نیز آثاری پژوهشی دربارهٔ متون مهمی چون «شاهنامهٔ ابومنصوری»، «تاریخ بلعمی»، «ترجمهٔ تفسیر طبری» و «شاهنامهٔ فردوسی» نوشته است.

دهقانی همچنین مترجمی فعال است و ترجمه‌های او طیف گسترده‌ای از موضوعات ادبی، تاریخی، فلسفی و روان‌شناختی را دربرمی‌گیرد. از میان ترجمه‌های برجستهٔ او می‌توان به «تاریخ اجتماعی ایران در عصر آل بویه»، «خرد و فرزانگی»، «گدا»، «دانش خطرناک»، «روانشناسی دین»، «علم و دین»، «روشنفکران ایران در قرن بیستم»، «اسطوره»، «تاریخ‌نگاری فارسی»، و «فردریش نیچه: زندگی‌نامه‌ای فلسفی» اشاره کرد. او همچنین آثاری از نیکوس کازانتزاکیس، از جمله «بودا»، «به سوی آزادی» و «چین و ژاپن» را به فارسی برگردانده است.

دهقانی برای فعالیت‌های ادبی و ترجمه‌های خود جوایزی نیز دریافت کرده که از جملهٔ آن‌ها می‌توان به دیپلم افتخار انجمن ادبی پارناسوس یونان برای ترجمهٔ آثار کازانتزاکیس (۲۰۰۶) و جایزهٔ بهترین نقد کتاب در حوزهٔ تاریخ و جغرافیا از خانهٔ کتاب ایران (۱۳۹۲) اشاره کرد.

محمد دهقانی با حضور در خبرگزاری کتاب ایران از خاطرات دوران دانشجویی خود، از نقش تاثیرگذار ادبیات در بازتاب حال و هوای انسان و جامعه و نیز از اسناد کتابخانه مینوی و فعالیت‌هایی که در این کتابخانه انجام شده و در حال انجام است، سخن گفت. این گفت‌و گو را در ادامه می‌خوانید:

فردوسی، سعدی و بیهقی برای من ادبیات معاصرند/مینوی و هدایت از دوستان نزدیک بودند

ممکن است ابتدا کمی به عقب برگردیم و از خاطرات دوران دانشجویی‌تان صحبت کنید؟ چون من ندیده‌ام جایی درباره آن دوران صحبت کرده باشید: پایان‌نامه‌تان، تجربه‌هایی که از محضر اساتید (از جمله دکتر زرین‌کوب) داشته‌اید…

گمان می‌کنم اولین بار دکتر زرین‌کوب را در سال ۱۳۷۴ دیدم؛ زمانی که به راهنمایی و اشاره دکتر شفیعی به منزل ایشان رفتم، چون می‌خواستم پایان‌نامه دکتری بگیرم. دکتر شفیعی فرمودند: «چون قصد داری در نقد ادبی کار کنی و پیش از تو نیز دوستان دیگری همین مسیر را با دکتر زرین‌کوب طی کرده‌اند، بهتر است ایشان استاد راهنمای رساله‌ات باشند و من استاد مشاور.» آدرس منزل را دادند و من هم رفتم. آن زمان بسیار جوان بودم؛ برعکس اکنون که تمام سر و ریشم سفید شده، آن موقع ریش پری داشتم و به اقتضای روزگار کت‌وشلوار سبز با پیراهن سبز پوشیده بودم و یقه‌ام را هم کاملاً بسته بودم؛ خلاصه ظاهری کاملاً حزب‌اللهی داشتم. در زدم. خانم جوانی در را باز کرد که اکنون به خاطر ندارم چه کسی بود. طبق گفته دکتر شفیعی باید دوشنبه‌ها می‌رفتم، چون «مجلس بار عام» آقای دکتر در آن روز برقرار بود و همه بدون تعیین وقت قبلی پذیرفته می‌شدند.

بنابراین کسی انتظار نداشت پشت در با چنین ظاهری روبه‌رو شود. خانمی در را باز کرد و از دیدن من بسیار تعجب کرد. وقتی گفتم با دکتر زرین‌کوب کار دارم، خودِ استاد دم در آمدند. توضیح دادم که دکتر شفیعی مرا فرستاده‌اند. چون غریبه بودم مرا کنار خودشان نشاندند. در آن مجلس، اگر درست در خاطرم مانده باشد، دکتر شرف خراسانی حضور داشت و وقتی رسیدم، ایشان شعر می‌خواندند. دوستان دیگری هم بودند؛ آقای دولتشاهی (اگر اشتباه نکنم) و شاید داریوش فروهر.

پس از اینکه شعرخوانی دکتر شرف تمام شد و پذیرایی آغاز شد و فرصت صحبت پیش آمد، دکتر زرین‌کوب از من پرسیدند برای چه آمده‌ام. ماجرا را شرح دادم. سپس پرسیدند: «شما که محاسن دارید، ببخشید سؤال می‌کنم، سهمیه‌ای هستید یا خودتان قبول شده‌اید؟» پاسخ دادم: «نه استاد، خودم قبول شده‌ام؛ سهمیه‌ای نیستم و در امتحان کتبی دانشگاه تهران نفر اول شده‌ام.» آن زمان امتحان‌ها جداگانه برگزار می‌شد؛ من در مشهد هم قبول شده بودم ولی به تهران آمدم.

استاد گفتند: «من به این امتحان‌های دانشگاه اعتقادی ندارم. اگر می‌خواهید با من رساله بردارید، یک روز به کتابخانه‌ام بیایید.» آن زمان کتابخانه ایشان در خیابان میرزای شیرازی بود؛ خانه‌ای مستقل و دو یا سه طبقه. قرار گذاشتیم و هفته بعد رفتم. گفتند: «هرچه نوشته‌اید چه چاپ شده و چه چاپ‌نشده بیاورید.» من هم نوشته‌هایم را، از جمله رساله فوق‌لیسانس که آن زمان چاپ نشده بود، بردم. در مجموع، کارهایم را پسندیدند. گفتم: «استاد، من آماده‌ام از من امتحان بگیرید.» فرمودند: «نه، همین که کارهایت را دیدم، امتحان را گرفته‌ام؛ نیازی نیست.» همان‌جا نامه‌ای خطاب به گروه نوشتند و اعلام کردند که راهنمایی رساله مرا پذیرفته‌اند. آن نامه را هنوز هم دارم. این آغاز آشنایی من با دکتر زرین‌کوب بود که متأسفانه چندان طولانی نشد؛ زیرا تقریباً سال بعد بود که کم‌کم بیماری در ایشان ظاهر شد و تا زمانی که من رساله‌ام را نوشته بودم و قصد دفاع داشتم، ایشان دیگر در ایران نبودند و برای معالجه به آمریکا رفته بودند. سپس نامه‌ای نوشتند و زحمت راهنمایی به عهده دکتر پورنامداریان گذاشته شد. دکتر شفیعی هم که استاد مشاور من بودند در آن زمان به ژاپن سفر کرده بودند. ایشان هم نامه‌ای نوشتند و در جلسه دفاع، زحمت هر دو بزرگوار را دکتر پورنامداریان کشیدند.

فردوسی، سعدی و بیهقی برای من ادبیات معاصرند/مینوی و هدایت از دوستان نزدیک بودند

در آن سال‌ها، بیشتر دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در حوزه تصحیح متون و ادبیات کلاسیک فعالیت می‌کردند. چه شد که توجه شما به ادبیات معاصر جلب شد؟

عرض کنم که ادبیات برای من هیچ‌گاه «غیرمعاصر» نبوده است. اساساً با این تقسیم‌بندی زمانی موافق نیستم. تقسیم‌بندی زمانی، مثلاً اینکه می‌گوییم ادبیات معاصر و غیرمعاصر، بیشتر به این معناست: ادبیاتی که در روزگار ما پدید می‌آید و ادبیاتی که مربوط به گذشته و به تعبیر اروپایی‌ها ادبیات کلاسیک و به تعبیر خودمان ادبیات کهن یا قدیم است.

اما ادبیات، در جوهره خود، همواره معاصر است. چگونه ممکن است رودکی معاصر ما نباشد؟ گرچه از او شعرهای‬ بسیار اندکی، ‬ کمتر‬ از‬ هزار‬ بیت، باقی مانده اما وقتی امروز شعرش را می‌خوانیم و مثلاً می‌خوانیم که: «ای آنکه غمگنی و سزاواری / ‏ وندر نهان سرشک همی باری» که در واقع می‌خواهد به کسی که عزیزی را از دست داده تسلیت بگوید؛ یا می‌خوانیم: «رفت آنکه رفت و آمد آنک آمد / ‏بود آنکه بود، خیره چه غمداری؟»‬ این مضامین هرگز کهنه نمی‌شوند؛ همه اینها درد انسان است و چون درد انسان است، معاصر است.

هیچ فرقی میان امروز و دیروز نیست. فردوسی، سعدی، بیهقی و بسیاری دیگر همچنان برای من ادبیات معاصرند. شما تاریخ بیهقی را بخوانید؛ سازوکار سیاسی و حکومت‌داری در آن روزگار را ببینید؛ چه تفاوتی با امروز دارد؟ بسیاری از آن سازوکارها، چه در ایران و چه در دیگر جاهای دنیا، همچنان زنده‌اند و به همان شکل عمل می‌کنند. بنابراین ادبیات برای من همیشه معاصر است.

اما این تقسیم‌بندی که ادبیات بعد از مشروطه بیشتر به سمت نثر می‌رود، گرچه شعر هم هست، طبیعی است؛ زیرا داستان‌نویسی مدرن وارد کشور می‌شود و جریان داستان‌نویسی شکل می‌گیرد. پیش‌تر، داستان‌نویسی به معنای امروزین وجود نداشت؛ حکایت‌هایی بود یا نثرهایی مثل تاریخ بیهقی که هرچند تاریخ است، اما به نثر شیوا و زیبا نوشته شده است.

تاریخ، خود نوعی داستان است. کلمه «History» و «Story» در زبان‌های اروپایی هم‌ریشه‌اند. هر روایت منسجمی که آغاز و انجام دارد، داستان است؛ برخی روایت‌ها واقعی‌اند، برخی ساختگی‌اند، برخی هم معلوم نیست چه کسی آنها را ساخته است، مثل روایت‌های فولکلور. همه اینها «داستان»‌اند. در دوران مدرن، یعنی حدود قرن شانزدهم، تقریباً از دوره رنسانس، در اروپا کم‌کم رمان به وجود می‌آید؛ مثل «ماجراهای رابینسون کروزوئه» یا «دن‌کیشوت». این آثار چون به جهان واقع نزدیک‌اند و عناصر تخیلی و جادویی داستان‌های کهن را کنار گذاشته‌اند، عناصری که نمونه‌هایش را در تراژدی‌های شکسپیر یا در یونان باستان یا رمانس‌ها می‌بینیم، رمان مدرن را می‌سازند.

در رمانس‌ها معمولاً شوالیه‌ای عاشق زنی می‌شود و برای رسیدن به او، مانند هفت‌خان رستم، با ماجراهای عجیب روبه‌رو می‌شود؛ از جمله کشتن اژدها. اما در رمان مدرن چنین عناصری وجود ندارد؛ زیرا به زندگی واقعی نزدیک شده است. «دن‌کیشوت» خود نوعی نقد رمانس‌نویسی در اروپا و نوعی طنز و تسخر نسبت به آن است، ولی درعین‌حال می‌توان آن را آغاز رمان‌نویسی دانست. اینها همه قصه‌اند، داستان‌اند؛ و رمان که جدیدترین شکل داستان‌نویسی در دوران مدرن، یعنی از رنسانس به این‌سو در غرب، است به‌عنوان شاخصه ادبیات جدید شناخته می‌شود. اما به‌نظر من میان بسیاری از عناصر ادبی تراژدی‌های کهن و آنچه در رمان‌های جدید امروز می‌بینید، تفاوت بنیادین وجود ندارد.

در آغاز، رمان‌ها حال‌وهوای رمانتیک داشتند؛ جریان رمانتیک در فرانسه به‌ویژه مشهور بود. سپس رمان‌ها رئالیستی شدند. پس از آن دوره‌ای از سوررئالیسم پدید آمد. در آمریکای لاتین نیز «رئالیسم جادویی» به وجود آمد که شما با آن آشنا هستید. امروز هم جریان‌هایی مانند فمینیسم یا پست‌مدرنیسم در ادبیات داستانی حضور دارند و ادبیات خاص خود را می‌آفرینند؛ در ایران نیز همین‌گونه است، و در دیگر نقاط جهان نیز. اما من همه این‌ها را یک‌کاسه می‌بینم. این باعث نمی‌شود بگویم: «این ادبیات معاصر است و به درد ما می‌خورد، اما ادبیات گذشته چه اروپایی، چه ایرانی، چه عربی از ما جداست.» من چنین انقطاعی را نمی‌بینم.

اگر در ایران گاهی چنین بریدگی‌هایی دیده می‌شود، به‌خاطر آن است که ما در دوره مدرنیسم پس از مشروطه، داعیه بریدن کامل از سنت را داشتیم. بسیاری چیزها تقلیدی شد؛ تقلید از فرنگ، از روسیه، و… اما به‌طور طبیعی، در کشورهای دیگر چنین شکافی وجود نداشته است.

یادم هست دوست ترکیه‌ای که اهل مطالعه بود و فلسفه خوانده بود و چند سالی در آمریکا زندگی کرده و تقریباً دنیا را گشته بود برای نخستین بار به ایران آمد، خواهش کرد چند جای تاریخی را نشانش بدهم. او می‌گفت ایران از ترکیه جلوتر است؛ زیرا شما پیوند خود را با گذشته قطع نکرده‌اید. می‌گفت از وقتی خط ما (ترکیه) عوض شد، انگار اراده‌ای عجیب حاکم شد: امروز بچه‌های ترک نه خط ترکی دارند و نه حتی تلفظ ترکی‌شان به اصل نزدیک است. اما در ایران هنوز می‌توان حافظ و فردوسی را خواند؛ حتی مردم عادی نیز—گرچه شاید همه اشعار و متون کهن را متوجه نشوند- درک کلی‌ای دارند. این پایداری، این امتداد فرهنگی، به‌گفته او مهم بود.

ادبیات ایران مهم‌ترین ابزار بیان احوال ماست. تنها رشته‌ای است که ما ایرانیان را به هم پیوند می‌دهد و ما را به صورت یک جامعه درمی‌آورد و تاریخمان، سرنوشتمان و وضعیت اجتماعی‌مان را به هم متصل می‌کند؛ مانند رشته‌ای که حس «جامعه بودن» را در ما حفظ می‌کند.

به همین دلیل است که ایرانیان هنوز برای شاعران خود چنین احترامی قائل‌اند.

اصلاً این تصور غلط است که زبان فارسی به ایران تعلق دارد؛ برعکس، این ایران است که به زبان فارسی تعلق دارد. این زبان فارسی است که به ایران معنا داده است، نه ایران به زبان فارسی.

فردوسی، سعدی و بیهقی برای من ادبیات معاصرند/مینوی و هدایت از دوستان نزدیک بودند

شما با کتاب‌هایی که در این سال‌ها منتشر کرده‌اید، نوعی رویکرد جدید را در حوزه تاریخ ادبیات‌نویسی ارائه داده‌اید؛ رویکردی که شاید کمی در کارهای غربی دیده بودیم، اما در ایران کمتر بود. لطفاً کمی درباره این کتاب‌ها توضیح دهید و درباره لزوم ادامه‌دار بودن این پروژه و اهمیت آن و اینکه اکنون در چه مرحله‌ای است، صحبت کنید.

من البته نام آن مجموعه را «تاریخ ادبیات» نگذاشتم، بلکه آن را «تاریخ و ادبیات» نامیدم. یعنی این مجموعه به معنای معهود و متعارفِ «تاریخ ادبیات» نیست؛ آن‌گونه که مثلاً تاریخ ادبیات دکتر صفا، یا آثار ادوارد براون و دیگران هستند. پروژه‌ای که من در آن دوره داشتم و همچنان امیدوارم ادامه پیدا کند، این بود که نوعی تاریخ فرهنگ و تاریخ اندیشه بنویسم. اساس و بنیان فرهنگ ما، بیش و پیش از هر چیز، بر ادبیات استوار بوده. منظورم این نیست که چیزهای دیگر، نظیر معماری یا موسیقی، نداشته‌ایم، ولی زبان و ادبیات اصلی‌ترین صورت بیان تاریخ و فرهنگ ما بوده است. برای همین من عنوان «تاریخ و ادبیات» را برای آن مجموعه انتخاب کردم. شخص دیگری می‌تواند بیاید و بگوید «تاریخ و هنر»، «تاریخ و معماری» یا هر چیز دیگر. اما من چون می‌خواستم تاریخ اندیشه و فرهنگ را بیان کنم، آن را با عنوان «تاریخ و ادبیات» نوشتم.

همچنین خواستم خوانندگان با نمونه‌هایی از متونی که کارم بر پایه آنهاست آشنا شوند؛ به همین دلیل گزیده‌هایی از آن متون را نیز در کتاب‌ها آوردم. در ابتدا طراحی کرده بودم که تا حدود قرن هفتم هجری، نزدیک به پنجاه کتاب بنویسم و برای دوره‌های بعد تا پیش از مشروطه، حدود هفتاد تا هشتاد جلد در نظر گرفته بودم. اما متأسفانه چون دیدم حمایت کافی وجود ندارد و کتاب‌ها برخلاف انتظار نشر نی که انتشارشان را برعهده داشت در آغاز فروش نمی‌رفت، به‌تدریج به ناشر بدهکار شدم. نشر نی لطف داشت و به من حقوق ماهانه می‌پرداخت تا این پروژه ادامه پیدا کند، اما از آنجا که فروش بازنمی‌گشت، سرمایه‌گذاری‌ها جبران نمی‌شد و بدهی من به ناشر بیشتر می‌شد. بعد از چهار پنج سال دیدم بیش از صد میلیون تومان بدهکار شده‌ام. هرچند می‌دانستم بعدها با چاپ‌های بعدی جبران خواهد شد، اما نمی‌خواستم چنین بدهی سنگینی باقی بماند. بنابراین پیشنهاد دادم که فعلاً پروژه «تاریخ و ادبیات» را متوقف کنیم تا وضع مالی جبران شود؛ و خودم رفتم سراغ کارهای دیگر و ترجمه‌ها و تألیف‌های متفاوت، تا ضرر ناشر جبران شود.

فردوسی، سعدی و بیهقی برای من ادبیات معاصرند/مینوی و هدایت از دوستان نزدیک بودند

عجیب است آن مجموعه از منابع بسیار مهم و خوب برای تدریس در دانشگاه می‌تواند باشد، حد اقل استادان می‌توانند به عنوان منابع درسی از دانشجویان بخواهند این کتاب‌ها را تهیه کنند..

می‌دانید، چون من خارج از دانشگاه هستم، از نظر نظام دانشگاهی تقریباً «غیرخودی» به حساب می‌آیم؛ حتی «ملحد» به تعبیر خودشان، چون اجازه تدریس در هیچ دانشگاهی به من داده نشد. دانشگاه، در این زمینه‌ها، بیرونی‌ها را رقیب می‌بیند.

مثلاً یکی از استادان که لطف زیادی به من داشت و برای یک کتاب که من ترجمه کرده بودم، جلسه برگزار کرد، اما در مورد کتاب‌های «تاریخ و ادبیات» نه ایشان و نه هیچ‌یک از همکاران دانشگاهی من حتی یک‌بار نگفتند: «یکی از این کتاب‌ها را خواندم» یا «در کلاس معرفی کردم» یا «نقدی نوشتم، حتی اگر مخالفم».

در حالی که این چهارده کتاب، به‌طور کامل می‌توانند مواد درسی دانشجویان ادبیات باشند. امّا در دانشگاه‌ها سکوت مطلق حاکم است. آنچه دکتر صفا نوشته «تاریخ ادبیات» نیست؛ آنچه براون صد سال پیش نوشته، تاریخ ادبیات است. اما اثر دکتر صفا ملغمه‌ای از همه‌چیز است: تاریخ علم کلام، تاریخ فلسفه، تاریخ فلان و… سپس چند نمونه شعر. این بخش‌ها هیچ ارتباط منطقی و توضیح‌داده‌شده‌ای با هم ندارند. مثلاً اینکه تاریخ علم کلام در قرن چهارم و پنجم چه ارتباطی با شعر فرّخی و منوچهری دارد؟ من نمی‌گویم ارتباط ندارد، اما اگر ارتباطی هست، باید توضیح داده شود، نه اینکه صرفاً کنار هم قرار گیرد.

بدون تبیین، اینها مجموعه‌هایی پراکنده‌اند، که نه تاریخ اندیشه‌اند، نه تاریخ اجتماعی، نه تاریخ ادبیات. من می‌خواستم این پیوند را روشن کنم؛ تاریخ فرهنگ، تاریخ ذهن ایرانی، و نسبت میان ادبیات و اندیشه را. باید بگویم که در بسیاری از موارد حتی اشاره‌ای هم وجود ندارد؛ شما اگر به آن منابع مراجعه کنید، می‌بینید که هیچ توضیحی ارائه نشده است. در حالی که من اگر درباره زکریای رازی نوشته‌ام، که نخستین کتاب آن مجموعه است، تفکر رازی، فلسفه او، ارتباط آثارش با روزگار و سیاست زمانه‌اش را به‌طور کامل توضیح داده‌ام. یا اگر درباره تاریخ بلعمی نوشته‌ام، یا شاهنامه فردوسی یا هر اثر دیگر، بیان کرده‌ام که این اثر چه تأثیری داشته یا مثلاً درباره شاهنامه گفته‌ام که چه شرایطی موجب شده که فردوسی اساساً به سراغ کار شاهنامه برود تا مخاطب بتواند به‌صورت همه‌جانبه با موضوع آشنا شود. با این حال، متأسفانه سکوت کامل وجود دارد؛ حتی از نسل‌های پس از ما هم انتظاری ندارم. اما دست‌کم از استادان بزرگوار، انتظار می‌رفت.

مثلاً آقای دکتر محمدعلی موحد به من گفت: «ناصر خسرو را خواندم؛ بسیار عالی بود.» اما هرگز کسی در هیچ تریبون علمی درمورد آثار من حرف نزد.

اما ان‌شاءالله در اولین فرصت حتماً ادامه می‌دهم و قصد دارم همچنان با همان انتشارات نی کار را پیش ببرم؛ چون دلیلی ندارد تغییر بدهم. آغاز کار با آن‌ها بوده و ترجیح می‌دهم ادامه‌اش هم همان‌جا باشد.

همین پروژه تاریخ ادبیات را نخستین بار به «سمت» پیشنهاد کردم. توضیح دادم که این کار هزینه‌بر است، اما حاضر نشدند بپذیرند. می‌گفتند مدتی بدون دریافت هزینه کار کن و در پایان مبلغی می‌پردازیم. چون کتاب‌ها را در واقع می‌خرند و با این شیوه، من به‌کلی بیچاره می‌شدم. بنابراین نپذیرفتم.

فردوسی، سعدی و بیهقی برای من ادبیات معاصرند/مینوی و هدایت از دوستان نزدیک بودند

اگر اجازه دهید کمی هم درباه کتابخانه مینوی صحبت کنیم. لطفاً هر نکته تازه، دستاورد جدید یا مسائلی که فکر می‌کنید مهم است، بفرمایید. الان آنجا در چه وضعیتی است؟

من از سال ۱۳۹۶، تقریباً تابستان یا پاییز آن سال، به دعوت هیئت امنای کتابخانه مینوی، به این مجموعه پیوستم. دوستانی که در هیئت امنا حضور داشتند، از جمله خانم دکتر زهرا پارساپور و خانم دکتر شکوفه شهیدی، مستقیماً با من آشنا بودند. آن‌ها از من خواستند که به کتابخانه بیایم و ببینم چه کمکی می‌توانم ارائه کنم. من هم مشتاق بودم؛ درباره کتابخانه مینوی شنیده بودم و می‌خواستم از نزدیک آن را ببینم.
پس از مراجعه، هنگامی که کتاب‌ها را بررسی کردم و حواشی مینوی را کنار آن‌ها دیدم، متوجه شدم این اسناد و یادداشت‌ها اهمیت زیادی دارند. پیشنهاد کردم اجازه دهند من درباره این حواشی مینوی کار کنم و آن‌ها را استخراج کنم؛ چرا که این یادداشت‌ها شامل اطلاعات تاریخی، ادبی، نحوی و لغوی بسیار ارزشمندی است و از نظر تصحیح و ویرایش نیز اهمیت بالایی دارند. این حواشی، حاصل خوانش آثار بزرگ‌ترین مترجمان و نویسندگان معاصر ایران است و اشکالات و نکاتشان در آن‌ها ثبت شده است؛ بنابراین می‌تواند جنبه آموزشی بسیار خوبی داشته باشد. این پروژه را آغاز کردم و کم‌کم خودم عضو هیئت امنا شدم. با گذشت زمان، اعتماد بیشتری به من شد و کلیدها و دسترسی به اتاق‌هایی که اسناد مینوی در آن نگهداری می‌شد، به من سپرده شد.
وقتی به وضعیت اسناد نگاه کردم، متوجه شدم که بسیاری از آن‌ها در وضعیتی فاجعه‌بار انبار شده‌اند و در حال از بین رفتن هستند. تعداد زیادی نامه پیدا کردیم؛ تقریباً پنج هزار برگ نامه از افراد مختلف، شامل شخصیت‌های سیاسی، فرهنگی، نویسندگان و شاعران که بسیاری از آن‌ها امروزه نام‌آور شده‌اند. این نامه‌ها در حال نابودی بودند، بنابراین آن‌ها را به ایوان کتابخانه آوردیم. شرایط خیلی نامساعد بود. برگه‌ها پر از گرد و خاک بودند و لازم بود هر برگ را پاک و تمیز کنیم.
این نخستین مرحله کار بود. سپس شروع به خواندن، تایپ و اسکن این اسناد کردیم. این فرایند همچنان ادامه دارد؛ زیرا حجم آن بسیار زیاد است. در این مسیر دو تا سه همکار علاقه‌مند هم به ما پیوستند. برخی از آن‌ها دانشجویان خودم بودند؛ یکی فوق لیسانس ایران‌شناسی و دیگری دکترای ادبیات. همچنین خانم دکتر گلزار مصفا، دختر دکتر مظاهر مصفا، به ما کمک کردند و اکنون حدود دو سال است که ایشان نیز با ما همکاری دارند.
علاوه بر این، خانم دکتر خانلرخانی از طرف پژوهشگاه به ما کمک می‌کنند و مسئول اسکن و ثبت اسناد هستند. ما برنامه‌ای کامپیوتری طراحی کرده‌ایم تا پس از آماده‌سازی، اسناد و یادداشت‌ها همراه با تصاویر آن‌ها در اختیار عموم قرار گیرد.
به این ترتیب، مخاطبان می‌توانند یادداشت‌های مینوی و نامه‌ها را مشاهده کنند و در صورت تمایل، تصویر سند اصلی را نیز ببینند. به هیچ عنوان مطلبی از خودمان در آن‌ها نیست و این کار کاملاً بر اساس منابع اصلی انجام می‌شود. تمام این کارها تاکنون به هزینه خود من انجام شده است و دوستانی که با من همکاری دارند، حقوقشان نیز از همین منابع تأمین می‌شود.
خودم هم تمام وقتم را به‌طور داوطلبانه صرف این پروژه کرده‌ام. هیچ بودجه دولتی یا حمایت مالی از جانب نهادها دریافت نمی‌کنیم. اگر قرار باشد همه این اسناد منتشر شود، حواشی آن‌ها هم اهمیت زیادی دارد. برخی از این حواشی را به صورت مقاله در نشریه‌های فرهنگ‌بان و دیگر مجلات منتشر کرده‌ام و برنامه داریم در آینده باقی آن‌ها هم منتشر شود. هر شماره‌ای که تاکنون داشته‌ایم، رو به افزایش بوده و اگر قرار باشد به شکل کتاب منتشر شود، احتمالاً به حدود ۴۰ تا ۵۰ جلد خواهد رسید. این آمار صرفاً مربوط به حواشی و یادداشت‌های کنار اسناد است؛ اسناد اصلی هرکدام جایگاه خود را دارند. به عنوان نمونه، کتابی که هم‌اکنون به پژوهشگاه ارائه شده و امیدوارم منتشر شود، شامل نامه‌های علامه قزوینی به مینوی است که ارزش فراوانی دارد و مقدمه مفصلی نیز برای آن نوشته‌ام.
این کتاب جزو یادداشت‌های کنار کتاب‌ها نیست، اما خود یادداشت‌های کنار کتاب‌ها به تنهایی دست‌کم حدود ۲۰ جلد خواهد شد.
فردوسی، سعدی و بیهقی برای من ادبیات معاصرند/مینوی و هدایت از دوستان نزدیک بودند
در بین این نامه‌ها کدام‌شان برایتان جالب‌تر بوده؟
من مقاله‌ای نوشته‌ام با عنوان «کاپوس‌نامه فرای». یک محقق ایران‌شناس آمریکایی بود به نام ریچارد فرای. همان کسی که به عنوان ایران‌دوست مشهور است و وصیت کرده بود در اصفهان دفن شود. این آقای فرای ایران‌دوست، از روی نادانی و بدون اطلاع کامل، مدعی شد که قدیمی‌ترین نسخه قابوس‌نامه را به دست آورده است. خانواده‌ای بودند به نام نصیری که نسخه‌های خطی را جعل می‌کردند و به فروش می‌رساندند؛ نسخه‌ای که او خرید، جعلی بود و نام آن را «کاپوس‌نامه» گذاشته بودند تا قدیمی به نظر برسد. آن‌ها نسخه را به دو قسمت تقسیم کردند؛ نیمی از آن به موزه گورکیان در آمریکا فروخته شد و نیمی دیگر به مجموعه چستربیتی رسید. و چه سر و صدایی هم شد که ببینید ما چه نسخه‌ای از قابوس‌نامه به دست آوردیم و…
این مربوط به چه سالی است؟
این ماجرا مربوط به دهه ۱۳۳۰ است. مقاله من درباره این ماجرا این‌طور شروع می‌شود که: «ماجرا از سال بد ۱۳۳۲ آغاز شد». شاملو یک شعری دارد که می‌گوید: «سال بد / ‏ سال شک» من شروع مقاله‌ام را از آن شعر‬ گرفتم. این مقاله در سایت کتابخانه مینوی هم موجود است. ایرج افشار مقاله فرای درباره آن نسخه را فکر می‌کنم در مجله آینده ترجمه و چاپ کرد. و پس از او، فکر کنم دکتر خانلری در مجله سخن مقاله‌ای منتشر کرد که «بیایید ببینید چه نسخه‌ای پیدا شده و…» و بعد سعید نفیسی نوشت و بعد هم دیگران. آن وقت مینوی، که آن موقع در استانبول رایزن فرهنگی بود، به هدایتِ هنینگ (ایرانشناس آلمانی) و با کمک اطلاعاتی که هنینگ به او داده بود، مقاله‌ای نوشت و این‌ها را رسوا کرد و این مقاله را به هزینه شخصی خودش به صورت کتابچه‌ای چاپ کرد. چون هیچ‌کس در ایران حاضر نشد آن را چاپ کند.
من در بین نامه‌های مینوی ۴۰ نامه از هنینگ پیدا کردم. این نامه‌ها به زبان انگلیسی نوشته شده‌اند و دست‌خط آن‌ها چندان خوش‌خوان نیست، اما من با زحمت آن‌ها را تایپ کردم و در مقاله «کاپوس‌نامه فرای» منتشر کردم. از این نامه‌ها معلوم شد که هنینگ چطور مینوی را هدایت کرده و اطلاعات را به او داده است.
یعنی آن نامه‌ها شامل صحبت‌های مربوط به نسخه جعلی قابوس‌نامه است؟
بله، این مکاتبات، پشت صحنه چگونگی انتقال اطلاعات به مینوی درباره جعلی بودن آن نسخه را روشن می‌کند. مینوی در مقاله‌ای که نوشت و در استانبول چاپ کرد، گفت که یکی از دوستان من که ایران‌شناس و استاد زبان پهلوی است این اطلاعات را به من داده. ولی بعداً من از روی نامه‌ها فهمیدم که آن شخص، هنینگ بوده و هنینگ در نامه‌ها نوشته که اسمی از من نیاور، چون فرای شاگرد من بوده و باهم دوست هستیم و آدم بدی نیست و گمان می‌کرده اطلاعات درست است، اما در واقع گول خورده بوده. هنینگ یکی از بزرگ‌ترین ایران‌شناسان و پهلوی‌دانان جهان بود. اصالتاً آلمانی بود و در زمان هیتلر از آلمان فرار کرد و استاد دانشگاه کمبریج شد و استاد مینوی هم بوده است. بقیه «ارمغان مینوی» را هم که من نوشتم اگر مقالاتش را بخوانید، می‌بینید که هرکدام جذابیت ویژه‌ای دارند؛ از جمله دعوای مینوی با اسلامی ندوشن بر سر چاپ شاهنامه.
فردوسی، سعدی و بیهقی برای من ادبیات معاصرند/مینوی و هدایت از دوستان نزدیک بودند
مینوی از دوستان نزدیک هدایت هم بوده. راجع به هدایت هم در کتابخانه او اسنادی هست؟
بله اصلاً یک پرونده راجع به هدایت دارد. آقای محمود کتیرایی، که چند سال پیش در فرانسه فوت کرد، تمام اسناد کتابش راجع به هدایت را، که همچنان مهم‌ترین کتاب درباره اوست، از مینوی گرفته بود. مینوی خیلی رفیق بوده با هدایت. بعضی کارها را اصلاً مشترک انجام داده‌اند. مینوی بود که هدایت را در رادیو بی‌بی‌سی معرفی کرد و چند برنامه در آنجا راجع به هدایت پخش شد که متن‌هایش به خط مینوی در کتابخانه او هست.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها