چهارشنبه ۵ آذر ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
ورهولست مرگ را روندی مشترک از زوالی جمعی می‌داند

فرزانه قیاسی‌ نوعی، ‌مترجم رمان «مادام ورونا از تپه پایین می‌آید» نوشته دیمیتری ورهولست گفت: مرگ یکی از هسته‌های ثابت و تکرارشونده در آثار دیمیتری ورهولست است و آن را نه یک واقعه فردی، بلکه روندی مشترک از زوالی تدریجی و جمعی می‌بیند، مثل آنچه در طبیعت رخ می‌‏دهد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا اخیراً به همت نشر عینک، رمان «مادام ورونا از تپه پایین می‌آید» نوشته دیمیتری ورهولست با ترجمه فرزانه قیاسی نوعی به بازار آمده است. دیمیتری ورهولست، نویسنده بلژیکی در این رمان کوتاه با نثری شاعرانه و طنزی گزنده، از عشق و سوگواری، پیری و تنهایی و ناتوانی در گریز از سرنوشت می‌نویسد و داستانی تلخ و درخشان را روایت می‌کند درباره انسانی که میان گذشته و آینده گیر افتاده و در جست‌وجوی لحظه‌ای آرامش به سفری ناگزیر پا می‌گذارد.

به بهانه انتشار این اثر گفت‌وگویی با فرزانه قیاسی نوعی، مترجم آن، داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

چه چیز در رمان «مادام ورونا از تپه پایین می‌آید» شما را به ترجمه این رمان ترغیب کرد؟

انگیزه‌‎ها و معیارهای متفاوتی برای انتخاب و ترجمه یک کتاب از سوی مترجم وجود دارد. وقتی مترجم با متنی مواجه می‌شود که او را تحت تأثیر قرار می‌دهد، به‌دلیل فضا، زبان، جهان‌بینی یا حس انسانی آن، میل طبیعی‌اش این است که این تجربه زیبایی‌شناختی و احساسی را با دیگران به اشتراک بگذارد. این کار از طرف ناشر به من پیشنهاد شد و باید بگویم که در وهله اول شناختی درباره ادبیات امروز هلند یا این نویسنده نداشتم. او یکی از برجسته‌‎ترین و رادیکال‎‌ترین چهره‎‌ها در محافل ادبی و هنری هلندی‌‎زبان است؛ نمایش‏نامه‏‌نویس، فیلمساز، شاعر و نویسنده‌ای که بی‌هیچ ملاحظه‌ای به لایه‌های پنهان و گاه ناخوشایند تجربه زیسته انسان اروپایی در حاشیه‌ها سرک می‌کشد. حال و هوای سرد و مالیخولیایی اثر مرا جذب کرد که برخلاف سایر کارهای ورهولست که در هیاهوی خشونت و فقر می‌‎گذرد، در سکوت دهکده‌‎ای مه‌گرفته و دورافتاده در فضایی برفی و کوهستانی شکل می‌گیرد. رمانی موجز و درخشان که در مرز میان افسانه و واقعیت، حال و گذشته، زندگی و مرگ در رفت‌وآمد است و تصویری شاعرانه، تلخ و انسانی از مقاومت آدمی در برابر زوال به دست می‌دهد. به نظر من آثاری همچون آثار ورهولست که طنز تلخ، بیان بی‎‌پرده، نگاه فلسفی به زندگی، مرگ و عشق یا چنین نثر شاعرانه‎‌ای داشته باشند در ادبیات ترجمه ما کم‌نظیرند. این کتاب به دلیل ساختار مینیاتوری و روایت نغز و چندلایه‌اش، در میان سایر آثار او نیز از جایگاه خاصی برخوردار است. نثر ورهولست در این کتاب در مقایسه با عمده کارهای دیگرش که گاه در طنز و کنایه تند و تیز است، از ریتمی ملایم‎تر و موسیقایی برخوردار است و ورهولست داستانی ساده اما سرشار از احساسات، ‬ عواطف، شوریدگی و روابط انسانی را با زبانی ستودنی، جمله‎‌بندی‎‌هایی پیچیده، دلنشین و حال و هوایی شاعرانه و مالیخولیایی روایت می‎‌کند تا آنجا که بسیاری بر این باورند که‬ هریک از تصاویری که او در این رمان ارائه می‎‌دهد خود به منزله یک قاب کوچک نقاشی است. از دید من هم همین‌طور است و ترجمه چنین آثاری می‌تواند مثل افزودن یک رنگ تازه به پالت ادبیات معاصر فارسی باشد. علاوه بر این، اثر، حس انسانی عمیقی را در خواننده برمی‌‏انگیزد و با وجود موضوع به‏‌ظاهر غم‌‏انگیزی که دارد، زبان، لحن و فرم روایت به سانتی‌مانتالیسم کشیده نمی‎‌شود.

آیا پرداختن به موضوع مرگ در سایر آثار دیمتری ورهولست سابقه دارد؟

مرگ یکی از هسته‌های ثابت و تکرارشونده در آثار دیمیتری ورهولست است، هرچند معمولاً از موضع تراژیک به آن نگاه نمی‌‎کند و آن را صرفاً وضعیتی انسانی می‎‌بیند؛ یک جنبه واقعی، بی‌‎تعارف و روزمره. بنابراین با زبانی آمیخته به طنزی تلخ و شیرین به آن می‌‎پردازد. در این رمان مرگ، آغازگر روایت و محرک عاطفی داستان است و از نامیرایی عشق می‌‏گوید و اینکه عشق پس از مرگ، چگونه ادامه می‏‌یابد؟ ورونا نه می‏‌خواهد جای خالی محبوبش را پر کند و نه می‏‌خواهد از عشق او رها شود و رفتارهای او، تصمیمش به ماندن در خانه بالای تپه، حتی برای پایین آمدن از آن همه ناشی از نوعی گفت‌وگوی مداوم با فقدان است. در این فضای منحصربه‌فرد که نویسنده خلق کرده، طبیعت، انسان، زمان و مرگ درهم تنیده‌اند و هیچ‌چیز از دیگری جدا نیست. ورهولست مرگ را نه یک واقعه فردی، بلکه روندی مشترک از زوالی تدریجی و جمعی می‌بیند، مثل آنچه در طبیعت رخ می‌‏دهد. در طبیعت، وقتی یک درخت می‌افتد، فقط یک درخت از میان نمی‌رود، جهت تابش نور عوض می‌‎شود، گونه‌های دیگری رشد می‌کنند، یا برخی از میان می‌‏روند، پرنده‎‌ای بی‌لانه می‌‏شود، ریشه‌‎ها می‏‌پوسند یا زیر خاک تغییر مسیر می‎‌دهند… لحن سکوت یا هیاهوی جنگل عوض می‌‎شود. مرگ موسیو پاتر مثل افتادن یک درخت در جنگل، رابطه‌ها، فضاها و آدم‌های اطراف را جابه‌جا می‌کند.

ورهولست مرگ را روندی مشترک از زوالی جمعی می‌داند

برداشتی که نویسنده دارد و می‌گوید: «اما انسان شاید اصلاً نباید به او اجازه می‌دادند از دل آب بیرون بخزد» آیا بر اساس یک نظریه در باب پیدایش انسان است و آیا ورهولست دستی در فلسفه و علم دارد؟

حتماً این جمله بار فلسفی دارد و البته تنها جمله هم در این رمان نیست که بی‌گمان فقط کارکرد یک تعبیر شاعرانه ساده را ندارد و در امتداد نگاهی قرار می‌گیرد که در بسیاری از آثار ورهولست قابل ردیابی است. به‎‌طور کلی می‌‏توان گفت او آگاهانه از سنت فلسفه بدبینانه اروپایی متاثر است. درست است که او فیلسوف نیست اما فلسفه‎‌ورزی روایی خود را دارد. در این جمله می‎‌توان اشاره‌‎ای طنزآمیز به نظریه تکامل را دید و انتقاد از اینکه درنهایت تکامل ما را به اینجا رسانده که حیات زمین را به مخاطره انداخته‌‎ایم و اینکه شاید خطا از همان لحظه‌‎ای آغاز شد که اولین موجود از اقیانوس به خشکی آمد و مسیر تکامل، ما را به سمت انسان‎‌شدن سوق داد. درواقع می‏‌بینیم که او با نگاه انتقادی‏ خاص خودش، به جای تقدیس تکامل، با نیشخندی شاعرانه سرنوشت بشری را از همان نقطه آغاز زیر سؤال می‌برد.

چرا شوهر مادام ورونا خودش را حلق‌آویز کرد؟

مرگ موسیو پاتر از طریق حلق‌آویز کردن خودش از درخت، یکی از لحظات جذاب در رمان است و در امتداد نوعی هم‌ذات‌پنداری او با طبیعت و قانونمندی آن قرار می‌گیرد. در رمان آمده که پاتر از بیماری‌اش مطلع می‌‎شود و نمی‌خواهد پایان زندگی‌اش روی تخت بیمارستان رقم بخورد و این دیدگاه از هنرمندی چون او با ذکر آن توصیفات مالیخولیایی چندان بعید نیست. می‏‌توان گفت او نمی‌خواهد مرگی مصنوعی به تعبیری بی‌ریشه و جداشده از جهانی داشته باشد که خود را متعلق به آن می‎‌داند. همان‌طور که سال‌ها درختان بیمار و پوسیده را قطع می‌کرد تا به سلامت جنگل و چرخه زندگی کمک کند، اکنون احساس می‌کند نوبت خودش رسیده؛ من این لحظه دراماتیک را میل به همذات‏‌پنداری با طبیعت و به‎‌ویژه درختان می‏‌بینم؛ گویی او نیز بخشی از همان اکوسیستم است و باید مثل درختی که دیگر توان ادامه ندارد، بی‌سروصدا از چرخه حذف شود. اگر هم منظور، خود عمل خودکشی است یکی از دلایلش می‏‌تواند این باشد که دوست ندارد خود را این‎‌گونه به زندگی معشوقش- ورونا- تحمیل کند که در رمان، نشانه‏‌هایش را می‌‏بینیم.

چرا در آن شهر مدتی بود که دختری دنیا نمی آمد؟

اینکه در دهکده دختری به دنیا نمی‌‎آمد می‎‌تواند اشاره به نقش پر رنگ تقدیر در زندگی ساکنان دهکده باشد. مردانی که محتوم به پذیرش سرنوشت‌اند، چون خودشان کاری برای تغییر آن نمی‌کنند. آنها بیشتر تماشاگرند تا کنشگر و عشق در ذهن اغلب آنها، بیشتر به سطح نیازهای جسمانی، معاشرتی و روزمره تقلیل یافته است؛ اما در مقابل، ورونا عشق را امری زنده می‌بیند حتی پس از مرگ معشوق و با این اوصاف، عدم تولد دختران در دهکده، استعاره‌‏ای از غیبت عنصر خیال، لطافت، زایش، آینده و امکان تغییر است؛ دهکده‌ای که تنها مرگ و فرسایش را ادامه می‌دهد، زیرا مردمانش با تقدیر سازش کرده‌اند و از شکستن چرخه زوال هراسانند.

آیا سگی که در کنار مادام ورونا بود نمادی از وفاداری وی به شوهرش بود؟

درست است؛ سگ در اکثر فرهنگ‎ها نماد وفاداری است اما نمی‎‌شود گفت در اینجا دارد وفاداری ورونا را به محبوب از دست‎‬ رفته‌‎اش نشان می‌‏دهد، بلکه نویسنده این مفهوم را به‎‌طور کلی و در سطحی گسترده‌‎تر مطرح می‏‌کند. پیش از اینکه ورونا با موسیو پاتر ازدواج کند هم از ‏پیوند عاطفی با سگ‎ها و حیوانات گفته شده و در دوران زندگی مشترکشان نیز به همین صورت این همراهی ادامه دارد. البته منکر نمی‎‌شوم که سگ حامل معنای فرهنگی و عاطفی است که لحن و مضمون وفاداری را در داستان تثبیت می‌کند اما صرفاً نشان‌دهنده آن نیست.‬ در‬ جایی اشاره می‎‌شود این سگی که در کنار پای ورونا چمباتمه زده و او را در مرگ خودخواسته‌‏اش همراهی می‎‌کند از یک نژاد کمیاب است که به دلیل تفاوت در رنگ و خال‏های پوستش، نقاشی از آن برای نقاشان چالش‏‌برانگیز بوده است. در این رمان می‎‌بینیم که خود ورونا هم بارها اشاره می‏‌کند که سگ، سطحی از ارتباط او را با جهان پوشش می‏‌دهد. این ارتباط خود انگیزه‌‏بخش است برای ادامه زندگی؛ زندگی‎‌ای که در نهایت ورونا در مورد آن با تردید مواجه شده و از این نوع درگیری‎های فکری با تم فلسفی در سراسر رمان، در نوع روایت، طنز بی‏‌پیرایه و منتقدانه، رفتن در ذهن شخصیت‎ها، پرداختن به جزئیات و معانی کوچک زندگی و تصمیم ورونا برای مردن به خواست خودش بسیار دیده می‏‌شود.

آیا اثر تازه‌ای در دست انتشار دارید؟

رمانی از نویسنده استرالیایی، ملانی چنگ را در آستانه انتشار دارم و نیز یک مجموعه داستان آمریکایی که اخیراً مجوز چاپ دریافت کرده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها