سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفریپور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: هنگامی که مرغان رهبر خویش را به قید قرعه انتخاب کردند راه برایشان آشکار شد و هراس و بیم بسیاری در آنان راه پیدا کرد، چرا که راه را بیپایان میدیدند.
راهی که سراسر درد بود و درمانی نبود و بینیازی و استغنای پادشاه (یعنی سیمرغ) در این راه چنان میوزید که پشت آسمان را میشکست حتی خورشید هیچ ارزشی نداشت در آسمان از هیبت سیمرغ. اما عطش و شوق مرغان برای رسیدن به سیمرغ و پیمودن این راه بیشتر شده بود:
جمله مرغان ز هول و بیم راه
بال و پر پُر خون برآوردند آه
راه میدیدند و پایان ناپدید
درد میدیدند و درمان ناپدید
باد استغنا چنان جستی در او
کآسمان را پشت بشکستی در او
در بیابانی که طاووس فلک
هیچ میسنجد در او بی هیچ شک
هنگامی که مرغان به مسیر راه فکر میکردند و راه را بیانتها میدیدند آنگاه ترسی در وجودشان آشکار شد سپس در جایگاهی جمع شدند و به هدهد گفتند که در پیش پادشاه نمیتوانیم اینگونه حاضر شویم، لازم است آداب حضور را به ما یاد بدهی چرا که تو در پیش حضرت سلیمان بسیار بودهای و از آداب و رسوم خدمت به سلطان کاملاً آگاهی داری و جایگاه امن و خطر را نیز میشناسی بنابراین از هدهد خواستند که بر سر منبر شود و آنان را از ساز و کار راه آگاه سازد.
چون بترسیدند آن مرغان ز راه
جمع گشتند آن همه یک جایگاه
پیش هدهد آمدند از خود شده
جمله طالب گشته و بخرد شده
پس بدو گفتند ای دانای راه
بیادب نتوان شدن در پیش شاه
تو بسی پیش سلیمان بودهای
بر بساط ملک سلطان بودهای
رسم خدمت سر به سر دانسته ای
موضع امن و خطر دانسته ای
هم فراز و هم شیب این ره دیدهای
هم بسی گرد جهان گردیدهای
رای ما این است که این ساعت به نقد
چون تویی ما را امام حل و عقل
بر سر منبر شوی این جایگاه
پس بسازی قوم خود را ساز راه
مرغان گفتند که هر کدام از ما در دل خویش مشکلی داریم که باید رفع شود تا با آسودگی و فراغخاطر راهی سفر شویم، پس ابتدا لازم است مشکل دلهای ما را حل کنید تا این راه دراز را بدون شک و با عزمی راسخ طی کنیم:
هر یکی را هست در دل مشکلی
می بباید راه را فارغ دلی
چون بپرسیم از تو مشکل های خویش
بستریم این شبهه از دلهای خویش
مشکل دلهای ما حل کن نخست
تا کنیم از بعد آن عزمی درست
زان که میدانیم این راه دراز
در میان شبهه چون مانیم باز
دل چو فارغ گشت تن در ره دهیم
بی دل و تن سر بدان درگه نهیم
هدهد دانا که به قید قرعه انتخاب شده بود و تاج بر سرش نهاده بودند اینک بر منبر نشست و آنچنان تاج پادشاهی بر دانایی و عظمت و بزرگیاش جلوه میکرد که هرکه او را میدید گویی خوشبخت و نگونبخت شده است. بنابراین خیل عظیمی از پرندگان گویی صد هزاران بیشتر، گرداگرد او صف زدند (برای نشان دادن بیشمار پرندگان از صد هزاران بیشتر استفاده شد که مفهوم اکثریت را نشان دهد)
بعد از آن هدهد سخن را ساز کرد
بر سر منبر شد و آغاز کرد
هدهدی با تاج چون بر تخت شد
هر که رویش دید عالی بخت شد
پیش هدهد صد هزاران بیشتر
صف زدند از خیل مرغان سر به سر
سپس قمری و بلبل برای هنرنمایی و نشان دادن زیبایی صدایشان با هم شروع به آواز خوانی کردند، زمانیکه با هم شروع به آوازخوانی کردند، از زیبایی صدایشان در جهان غلغله و جوششی پدید آمد و هر کس که این صدا به گوشش رسید، مدهوش و بیقرار شد و حالتی در وجودشان پدید آمد که نه از خود بیخود شدند و نه خویش را میشناختند، گویی حالتی خاص که در عاشق پدید میآید به مرغان دست داد. سپس هدهد سخن گفتن را آغاز و راز این معانی را فاش کرد:
پیش آمد بلبل و قمری به هم
تا شوند آن هر دو تن مقری به هم
بلبل و قمری چو همراز آمدند
چون دو مقری خوش آواز آمدند
هر دو الحان بر کشیدند آن زمان
غلغلی افتاد زیشان در جهان
لحن ایشان هر که را در گوش شد
بیقراری آمد و مدهوش شد
هر یکی را حالتی آمد پدید
کس نه با خود بود و نی بی خود پدید
بعد از آن هدهد سخن آغاز کرد
پرده از روی معانی باز کرد
بعد از آن هر کدام از مرغان اشکال خویش را بازگو میکنند و هدهد دانا پاسخ ایشان را بیان میدارد.
نظر شما