سرویس اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مسعود تقیآبادی: در روزگاری که اضطراب، فشار روانی و احساس سردرگمی به بخشی از زندگی روزمره بسیاری از ما بدل شده، کتابهای روانشناسی عامهپسند با وعدههایی چون «حال خوب»، «زندگی بهتر» و «موفقیت فوری» با استقبال کمنظیری روبهرو شدهاند. اما این موج پرفروش و فراگیر، پرسشهایی جدی را نیز به همراه دارد: چرا جامعه امروز ما تا این اندازه مشتاق شنیدن صدای این کتابهاست؟ چه خلأهایی در ساختارهای فرهنگی و اجتماعیمان وجود دارد که این آثار میکوشند آنها را پر کنند؟ و آیا واقعاً میتوان رنج انسانی را با فرمولهای ساده و نسخههای فردگرایانه درمان کرد؟ برای پاسخ به این پرسش، پای صحبت دکتر نعمتالله فاضلی نشستهایم؛ انسانشناس و استاد مطالعات فرهنگی که سالهاست با نگاهی دقیق و دلسوزانه، فرهنگ ما را زیر ذرهبین میبرد. او در این گفتوگو از لایههای پنهان روانشناسی زرد میگوید و با بهرهگیری از رویکردی جامعهشناختی و فرهنگی، پدیدهی روانشناسی زرد را در پیوند با مناسبات بازار، ساختارهای نابرابری، رسانههای همگانی و بحران معنا در زندگی روزمره ایرانیان مورد واکاوی قرار میدهد. این گفتوگو تلاشی است برای عبور از تحلیلهای سطحی و رفتن به عمق لایههای فرهنگی شکلگیرنده این پدیده.
***
آقای دکتر همان طور که در جریانید، این روزها کتابهای روانشناسی، بهویژه آنچه اصطلاحاً «روانشناسی زرد» نامیده میشود، بخش بزرگی از بازار کتاب را در اختیار دارند. به نظر شما این یک پدیده جهانی است یا صرفاً در کشورهای خاصی مثل ایران شدت بیشتری دارد؟
کتابهای روانشناسی و بهویژه روانشناسی زرد، پدیدهای است که امروزه و طی دههها بهعنوان مسئلهای جهانی مطرح بوده است. در ایران نیز، مانند سایر کشورها، با این موضوع مواجه هستیم. طی این سالها، جریانهای انتقادی متعددی نسبت به گسترش روانکاوی و روانشناسی شکل گرفته است و اقبال عمومی به کتابهای روانشناسی اصطلاحاً زرد، بهعنوان بخشی از این جریان، به چالش کشیده شده است. این مسئله ابعاد گستردهای دارد که برای فهم آن کافی است به برخی از کتابهایی که به زبان فارسی ترجمه شدهاند، نگاهی بیندازیم. یکی از مطرحترین محققان و منتقدان جهانی در این حوزه، ایوا ایلوز است که دو کتاب مهم از او به زبان فارسی منتشر شده است: «شکلگیری سرمایهداری هیجانی» با عنوان فرعی «در نقد صنعت روانکاوی» و «نجات روح مدرن» با عنوان فرعی «درمان، هیجان و فرهنگ خودیاری». ایلوز در این آثار، از منظر جامعهشناختی به نقد روانشناسی میپردازد. علاوه بر این، کتاب «روانشناسی و سرمایهداری» با عنوان فرعی «دستکاری ذهن» نوشته ران رابرت که به تازگی ترجمه شده است و همچنین کتاب «نقدی بر روانشناسی» نوشته توماس تئو که اخیراً منتشر شده، نمونههایی از نقدهای جدی روانشناسی و روانکاوی هستند که در ایران نیز بازتاب یافتهاند
آیا این نگاه که رگه های انتقادی دارد، فقط محدود به فضای تخصصی و دانشگاهی است یا مخاطبان عام نیز در معرض این نقدها قرار گرفتهاند؟.
این نگاه انتقادی صرفاً محدود به محافل تخصصی روانشناسی نیست، بلکه کل گفتمان روانکاوی و روانشناسی را از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار داده است. مرور جامع این نقدها نیازمند زمان بیشتری است، اما وجود این کتابها در بازار کتاب ایران فرصتی است تا خوانندگان فرهیخته، بهویژه علاقهمندان به روانشناسی و روانکاوی، سویه انتقادی این حوزه را نیز در نظر بگیرند. این گفتوگوهای انتقادی به شناخت بهتر نظریهها و دیدگاههای روانشناسی کمک میکند.
نکته دیگر مربوط به صنعت کتاب است؛ اغلب مطبوعات علاقهمند به برخی کتابهای ضعیف هستند، زیرا به روشنگری درباره این کتابها میپردازند. روزنامهنگاران همواره تلاش دارند گفتوگویی انتقادی درباره بازار کتاب، کتابهای خوب و بد ایجاد کنند. پیش از آنکه تحلیل خود را ارائه دهم، لازم میدانم به نکتهای که در کتاب «الفبای زندگی» مطرح شده اشاره کنم: خواندن و نوشتن به مثابه زیستن است. خواندن، فارغ از محتوای آن، بهویژه اگر کتاب چاپی باشد، برای سلامت مغز سودمند و حتی ضروری است. در این زمینه، علوم اعصاب و علوم شناختی نشان دادهاند که چرا و چگونه سلامت مغز انسان به خواندن کتاب چاپی وابسته است. ماریان ولف در کتاب «آهسته به شتاب» که به تازگی به زبان فارسی منتشر شده، با تکیه بر پژوهشهای علمی و تجربی گسترده، توضیح میدهد که خواندن کتاب چاپی چگونه میتواند به افزایش تمرکز، بهبود قدرت توجه و ارتقای سلامت مغز کمک کند. از این منظر، معتقدم اگر فردی میان نخواندن و خواندن کتابهای ضعیف مخیر باشد، بهتر است کتابهای ضعیف را بخواند. حتی اگر برخی کتابهای روانشناسی یا روانشناسی زرد را ضعیف بدانیم، بهویژه آنچه برخی روزنامهنگاران مطرح میکنند، باز هم ترجیح میدهم افراد این کتابها را مطالعه کنند تا اینکه اصلاً کتاب نخوانند. زیرا خواندن، همانطور که گفته شد، به سلامت مغز، افزایش قدرت توجه، تمرکز، برداشت، تفکر انتزاعی و عمومی کمک میکند و انسان به اینها نیازمند است.
اگر خواندن هر متنی حتی — کتابهای ضعیف و زرد — برای مغز سودمند است، آیا میتوان به صرف تقویت ذهن، از محتوای گمراهکننده چشمپوشی کرد؟ آیا ذهنی قوی اما تغذیهشده با مفاهیم سطحی، همچنان ذهنی سالم است؟
واقعیت این اسات که اگر فراتر از این نکات برویم و به این توجه کنیم که خوانندگان در دنیای کتاب آزاد هستند و میتوانند کتابهای مختلفی را انتخاب کنند، آیا در این صورت میتوانیم خوانندگان را از مطالعه کتابهای روانشناسی اصطلاحاً زرد منع کنیم؟ پاسخ روشن من منفی است. به دلایل مختلف نمیتوان و نباید خوانندگان را از خواندن این کتابها بازداشت. این بدان معنا نیست که آنها را تشویق به خواندن این کتابها کنیم یا با محتوای آنها موافق باشیم، بلکه به این معناست که این کتابها دارای برخی آگاهیها هستند که میتوانند به افراد در مسیر زندگی ایدههایی ارائه کنند. کتابهای موفقیت و خودیاری تلاش میکنند به توسعه فردی بپردازند و افراد را در مسیر شادی، کامیابی، موفقیت و سلامتی یاری کنند. این کتابها گاه با عنوان روانکاوی و گاه با عنوان خودیاری شناخته میشوند. اگرچه این کتابها کاستیهای آشکاری دارند و به آنها اشاره خواهد شد، اما اینگونه نیست که هیچ کمکی به خواننده نکنند.
تاریخچه این نوع کتابها به سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی بازمیگردد؛ زمانی که دیل کارنگی با نوشتن کتابهایی چون «آیین دوستیابی» و «آیین سخنوری» موفقیت عظیمی کسب کرد و میلیونها نسخه از آثارش به فروش رفت. پس از آن، مؤسسه خیریه جهانی به نام مؤسسه دیل کارنگی تأسیس شد. از آن زمان تاکنون، کتابهای خودیاری، روانکاوی و روانشناسی بخش بزرگی از بازار جهانی کتاب را تشکیل دادهاند.
این کتابها چه صفات ممیزه و جهانشمولی دارند که آنها را در زمره کتابهای مبتنی بر محتوای روانشناسی زرد دستهبندی میکند؟
کتابهای روانشناسی زرد ویژگیهای مشترکی دارند که یکی از مهمترین آنها زبان مشترک در سراسر جهان است. نویسندگان این کتابها اغلب از چهرههای پاپیولار و شناختهشده جهانی هستند. ویژگی دیگر این آثار این است که در همه جا، در کانون توجه مردم قرار دارند و به ویژه برای عموم مردم جذابیت دارند. نکته قابل توجه این است که در همه کشورها، چه آنهایی که این کتابها را میخوانند و چه آنهایی که نمیخوانند، این آثار با برچسب «روانشناسی زرد» شناخته شده و مورد نقد قرار میگیرند. بنابراین، پارادوکس جالبی وجود دارد؛ این کتابها به گستردگی منتشر و فروخته میشوند، و در عین حال، همانهایی که این کتابها را عرضه یا خریداری میکنند، غالباً آنها را با نگاه انتقادی و برچسب «روانشناسی زرد» مینگرند. اگر برنامهها و محتواهای رایج در شبکههای اجتماعی مانند یوتیوب را درباره خودیاری و روانشناسی بررسی کنیم، این فراگیری نگاه انتقادی نسبت به روانشناسی زرد را نیز مشاهده میکنیم. اما نکته جالبتر این است که وجود و گسترش گفتار انتقادی درباره روانشناسی زرد، نه تنها لطمهای به عرضه، فروش و استقبال از این آثار وارد نکرده، بلکه ظاهراً به محبوبیت آنها افزوده است. برای درک بهتر این موضوع، میتوان به مثال هشدارهای روی پاکت سیگار اشاره کرد؛ بر روی تمام پاکتهای سیگار نوشته شده است که سیگار برای سلامتی زیانآور است و تصاویر ریههای سرطانی و آسیبدیده بهعنوان هشدار درج شدهاند. با این حال، این هشدارها نه تنها مصرف سیگار را کاهش ندادهاند، بلکه گاه به نوعی به جذابیت آن افزودهاند.
با توجه به این پارادوکس موجود، چرا وجود نقدهای گسترده و برچسب «روانشناسی زرد» نه تنها باعث کاهش محبوبیت این کتابها نشده، بلکه به افزایش جذابیت آنها نیز کمک کرده است؟ آیا این مسئله نشاندهنده ناکارآمدی رویکردهای انتقادی موجود است؟
مشابه این وضعیت در مورد کتابهای روانشناسی زرد نیز صادق است؛ گفتوگو درباره این آثار و برچسب زدن به آنها به عنوان «روانشناسی زرد» نه تنها مخاطبان را از خواندن باز نمیدارد، بلکه آنها را به خواندن بیشتر ترغیب میکند. این موضوع تاکنون کمتر مورد بررسی علمی قرار گرفته است، اما به نظر میرسد چند نکته ظریف در این زمینه وجود دارد. اول اینکه، وقتی به خوانندگان گفته میشود این کتابها «روانشناسی زرد» هستند، این عبارت برای آنها دلالت بر لذتبخش بودن و سرگرمکننده بودن متن دارد. کافی است تا این عبارت خواننده را به سوی این کتابها جذب کند. این کتابها مجموعهای از عناوین جذاب دارند که ما را به شادی، موفقیت، زیبایی، کامیابی، خوشبختی، پیروزی، ثروتمند شدن و امثال اینها دعوت میکنند. بنابراین، لقب «روانشناسی زرد» برای خواننده به معنای لذتبخش بودن و حتی سودمند بودن این کتابها است و بار منفی چندانی در ذهن بسیاری از خوانندگان ندارد. این وضعیت شبیه هشدارهای سیگار است که به جای کاهش مصرف، به افزایش جذابیت آن منجر میشود.
نکته دوم آن است که نقدهای وارد بر کتابهای روانشناسی زرد، اگرچه از نظر منطق، استدلال و محتوا نکات مهم و ارزشمندی دارند، اما با دو چالش عمده مواجهاند. چالش اول این است که بخش زیادی از منتقدان این حوزه، رویکردی ایدئولوژیک و عمدتاً چپگرایانه دارند. این منتقدان به نقد سرمایهداری و کاپیتالیزم جهانی میپردازند و آثارشان در چارچوب ایدئولوژی مشخصی شکل گرفته است. به همین دلیل، این نقدها نمیتوانند توجه همه مخاطبان را جلب کنند و برای همه خوانندگان اثرگذار نباشند. نمونههایی از این آثار شامل کتاب «روانشناسی و سرمایهداری» نوشته ران رابرت و «شکلگیری سرمایهداری هیجانی» ایوا ایلوز است که از منظر نقد سرمایهداری نوشته شدهاند. چالش دوم این است که منتقدان کتابهای روانشناسی زرد معمولاً با رویکردی نخبهگرایانه به فرهنگ عامه و آثار عامهپسند نگاه میکنند. واقعیت این است که بسیاری از کتابهای پرفروش و بازاری، از نظر برخی منتقدان، «بازاری» به معنای منفی کلمه هستند و نقدهای انتقادی بر آنها وارد است. اما اینکه بخواهیم همه کتابهای روانشناسی زرد و عامهپسند را بهطور کامل رد کنیم و نادیده بگیریم، به معنای نادیده گرفتن ذائقه و نیازهای عامه مردم است. فیلمها، موسیقیها و هنرهای عامهپسند نیز همین وضعیت را دارند؛ محبوبیت آنها به معنای ایراد داشتن مردم یا آثار نیست. کتابهای روانشناسی زرد که طیف وسیعی از مردم آنها را میخوانند و دوست دارند، لزوماً به معنای نادرستی یا ایراد داشتن خوانندگان یا آثار نیست، بلکه میتواند نشاندهنده پاسخ به نیازها و علایق عمومی باشد.
چگونه میتوان میان خواستههای نخبگان فرهنگی و نیازهای ساده و روزمره مردم در حوزه کتابهای روانشناسی عامهپسند تعادل برقرار کرد؟
باید در نظر داشت که همه مردم نمیتوانند کنشگر، مبارز یا انقلابی باشند. برخی منتقدان گفتمان روانشناسی زرد انتظار دارند که مردم به سراغ کتابهایی بروند که ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه را نشان میدهند و مردم را نسبت به ریشههای تعارضات و ناکامیها آگاه میسازند. این ایده البته خوب و ارزشمند است، اما واقعبینانه نیست که از همه مردم بخواهیم به صف مبارزان و آگاهان بپیوندند و با روحیه انقلابی برای تغییر ساختارهای اجتماعی قیام کنند. بخش بزرگی از مردم درگیر زندگی روزمرهاند و میخواهند در کنار زندگی روزمره، گاهی کتاب هم بخوانند. برای این افراد که کنشگر یا مبارز نیستند و نگاهی روزمره و عادی به زندگی دارند، خواندن کتابهای روانشناسی زرد لزوماً به معنای حمایت از ایدئولوژی خاصی مانند سرمایهداری نیست. این خوانندگان عادی به موضوعات سادهای مانند موفقیت، کامیابی و مسائل زندگی روزمره علاقهمندند و این کتابها را برای پاسخ به نیازهای فردی و حتی پر کردن اوقات فراغت خود مطالعه میکنند. بنابراین، شناخت دقیق موضع و موقعیت این گونه خوانندگان ضروری است. این گونه خوانندگان، اگرچه لزوماً همه آنچه میخوانند علمی یا درست نیست، اما کنش خواندن آنها را نمیتوان نادیده گرفت یا بیاهمیت دانست. از سوی دیگر، همانطور که اشاره شد، اگر ما به ارزشهای دموکراتیک پایبند باشیم، باید سلیقههای عامهپسند را نیز در بازار فرهنگ، هنر و کتاب به رسمیت بشناسیم و این واقعیت را در نظر بگیریم که خوانندگان کتابهای عامهپسند ارزشها، علایق و شیوههای فکری، اجتماعی و فرهنگی خود را دنبال میکنند. لزوماً نباید از همه انتظار داشت که نخبهگرایی داشته باشند یا مطالب مورد علاقه نخبگان را بفهمند.
از طرف دیگر، ما دقیقاً نمیدانیم که آثار عامهپسند، از جمله کتابهای روانشناسی زرد، چه تأثیری بر خوانندگان دارند. نمیدانیم آیا خوانندگان ایرانی که این آثار را میخوانند، برداشت و فهمشان از این کتابها همان است که منتقدان مطرح میکنند یا خیر. خوانندگان ممکن است خوانشهای متفاوت و دنیاهای خاص خود را از این آثار بسازند. اغلب ما بر اساس دیدگاهها و محتوای کتابهای روانشناسی زرد، آنها را نقد میکنیم، ولی نکته مهم این است که خوانندگان چگونه با این آثار مواجه میشوند و آیا آنها این کتابها را در چارچوب زندگی فردی و متناسب با مشغلههای خود به نحو سازندهای میفهمند یا خیر.
آیا تاکنون پژوهشهای میدانی یا تجربی درباره نحوه تأثیر کتابهای روانشناسی زرد بر رفتار یا سبک زندگی خوانندگان ایرانی انجام شده است؟
تاکنون پژوهشی تجربی که نشان دهد گروهی از خوانندگان کتابهای روانشناسی زرد از خواندن این آثار آسیب دیدهاند، دیده نشده است. البته ممکن است برای برخی افراد چنین پیامدهایی رخ داده باشد، اما نمیتوان این موضوع را بهطور کلی تعمیم داد. همچنین، این آثار ممکن است برای برخی خوانندگان پیامدهای سازنده و مثبت نیز داشته باشند. این نکته درباره کتابهای خوب نیز صادق است؛ ما نمیدانیم همه خوانندگان از کتابهایی که آنها را خوب میدانیم، برداشتهای مثبت و سازندهای داشتهاند.بنابراین، تأکید میکنم که نمیتوان خواندن کتابهای روانشناسی زرد را صرفاً بر پایه جهتگیریهای ایدئولوژیک، بهویژه جهتگیریهای چپگرایانه و ضدسرمایهداری، یا نقدهای کلی که این آثار را بهعنوان متونی عامهپسند نفی میکنند، ارزیابی کرد. این بدان معنا نیست که نباید این کتابها را نقد کرد یا جریان روانشناسی زرد را ستود، بلکه منظور این است که عبارت «روانشناسی زرد» که سالها در جامعه ایران و جهان رایج بوده، نه تنها مانع خواندن این آثار نشده، بلکه احتمالاً مانند هشدارهای روی پاکت سیگار موجب گسترش و محبوبیت بیشتر آنها شده است.
نقدهای وارد بر این آثار با چالشهایی مواجهاند که عمدتاً ایدئولوژیک هستند و مانع از آن میشوند که منتقدان و روانشناسان بتوانند نفوذ کلامی مؤثری در میان خوانندگان داشته باشند. کاملاً بدیهی است که اگر از منظر نخبهگرایانه و متکبرانه به جامعه خوانندگان نگاه کنیم و آنها را به خواندن یا نخواندن کتابهای خاصی مجبور کنیم، طبیعی است که مردم گوش به فرمان نخبگان نخواهند بود. این شیوه سخن گفتن درباره روانشناسی زرد تا کنون نتوانسته ذائقه و سلیقه خوانندگان را به مسیر دلخواه منتقدان هدایت کند و به احتمال زیاد در آینده نیز نخواهد توانست.
نظر شما