یکشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۲
داستان روشن‌شدن شعله شور و اشتیاق در مرغان برای دیدن سیمرغ

خراسان رضوی - در قسمت قبل تا آنجا گفتیم که مرغان اسرار کهن را دریافت می‌کنند و مشتاق سفر می‌شوند.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفری‌پور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: عطار پس از اینکه حکایت‌های گوناگونی را توسط هدهد برای مرغان بیان می‌دارد و سخن‌ها از سایه و خورشید بازگو می‌کند به این اصل مهم اشاره می‌کند که اگر دری از غیب (فتح) به روی تو باز شود، آنگاه می‌توانی در دنیا و آخرت اصل خداوند را ببینی و بیان می‌کند که زمانی که مرغان این سخنان را شنیدند و داستان‌ها و حکایت‌های گذشتگان و کهن را شنیدند آنگاه پی به اسرار کهن بردند و میل و رغبت آنان به سفر زیاد شد چرا که رابطه و ارتباط میان خویشتن و سیمرغ را دریافتند:

چون همه مرغان شنودند این سخن

نیک پی بردند اسرار کهن

جمله با سیمرغ نسبت یافتند

لاجرم در سیر رغبت یافتند

آنگاه درد شور، اشتیاق، طلب و جدایی آنان بیشتر شد و از نو به راه افتادند:

زین سخن یکسر به ره باز آمدند

جمله هم درد و هم آواز آمدند

مرغان از هدهد پرسیدند که ای رهبر و راه بلد سفر! بهترین کار چیست و چگونه می‌شود حق سفر را به بهترین نحو ادا کرد؟

چرا که مرغان فهمیده بودند این شیوه آنان کامل نیست و هر کدام نقصی دارند و ضعیف و ناتوان هستند.

بنابراین به هدهد گفتند: تو بگو که چگونه می‌توانیم با این روش که گفتی از جان بگذریم و کار را به خوبی انجام دهیم و منتظر پاسخ هدهد شدند.

زو بپرسیدند کای استاد کار

چون دهیم آخر در این ره داد کار؟

زان که نبود در چنین عالی مقام

از ضعیفان این روش هرگز تمام

هدهد دانا که شور و اشتیاق دیگر مرغان را نظاره‌گر بود و فهمید که اکنون زمان آن فرا رسیده که درد اشتیاق را پاسخ گوید، به شرح کامل وظایف یک عاشق پرداخت چرا که برای عاشقی باید آنان را آماده می‌ساخت و در راه رسیدن به سیمرغ راهی بس سخت و طاقت‌فرسا در پیش دارند و مرد سفر لازم دارد و باید که عاشق شد تا در این راه قدم نهاد بدین‌گونه و با توجه به نیاز مرغان این‌گونه پاسخ داد که اگر فاسق باشی و یا زاهد باشی در عاشقی تفاوتی نمی‌کند، بلکه همین قدر که ترک جان بگویی و از خویشتن بگذری، بدان که عاشق شده‌ای و می‌توانی راهی سفر شوی. زمانی که دل تو به دشمنی با جانت برخاست، عاشق شده پس همان زمان است که راه به پایان آمده است به تعبیر دیگر کسی که دل ببازد عاشق می‌شود:

چون به ترک جان بگویی عاشقی

خواه زاهد خواه باشی فاسقی

چون دل تو دشمن جان آیدت

جان بر افشان ره به پایان آیدت

هدهد دانا بسیار زیبا توصیف عاشقی می‌کند بدین‌گونه که در وصف عاشق می‌گوید آن چیز که باعث شده به جانان برسی جان است و باید که جان را ایثار کنی (منظور خویشتن خویش است) آنگاه می‌توانی در پس پرده آن سیمرغ حقیقت و وجود حقیقی خداوند را ببینی پس اگر به تو بگویند حتی ایمان خود را کنار بگذار و جان خود را کنار بگذار تو باید که همین هم این ایمان را و هم جان را کنار بگذاری چرا که عشق از هر چیزی بالاتر است حتی به منکران بگو که عشق از کفر و ایمان برتر و پسندیده‌تر است:

سدّ ره، جان است جان، ایثار کن

پس بر افکن پرده و دیدار کن

ور تو را گویند کز ایمان برآی

ور خطا ب آید تو را کز جان برآی

تو هم این را و هم آن را بر فشان

ترک ایمان گوی و جان را بر فشان

منکری گر گوید این بس منکر است

عشق گو از کفر و ایمان برتر است

هدهد دانا در وصف عشق چه زیبا سخن می‌گوید ومرز بین ایمان و کفر را به پایان می‌رساند:

عشق را با کفرو با ایمان چه کار؟

عاشقان را با تن و با جان چه کار؟

عاشق آتش در همه خرمن زند

ارّه بر فرقش نهد او تن زند

در اینجا هدهد اوج عاشقی را جانفشانی می‌داند و تا پای جان عاشق را پیش می‌راند که اگر در راه عاشقی بر فرق سر او اره فرو برند او دم نمی‌زند.

او معتقد است که عاشق باید درد و خون دل بسیار بخورد چرا که عشق قصه‌ای بسیار مشکل و سخت است به قول بزرگان «عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد».

عطار رندانه و عاشقانه در وصف عشق و عاشقی سخن رانده است و جای خالی برای دیگر شاعران باقی نگذاشته است در وصف عشق و این هنرمندی سخندان و بسیاردان است که در منطق‌الطیر از زبان هدهد در جواب مرغان توصیف عشق و عاشق می‌نماید و می‌گوید:

درد و خون دل بباید عشق را

قصه ای مشکل بباید عشق را

عطار رندانه از ساقی و درد و می و شراب سخن پیش می‌راند و درد عاشقیش را وام می‌گیرد:

ساقیا خون جگر در جام کن

گر نداری درد از ما وام کن

چرا که معتقد است عشق باید دردی داشته باشد که مرد را بسوزاند که گاهی پرده‌دری کند و سخن بگوید و گاهی پرده دوزی و سکوت:

عشق را در دیده باید مرد سوز

گاه جان را پرده درگه پرده دوز

و ادامه می‌دهد که:

ذره‌ای عشق از همه آفاق به

ذره‌ای درد از همه عشاق به

عشق مغز کائنات آمد مدام

لیک نبود عشق بی‌دردی تمام

قدسیان را عشق هست و درد نیست

درد را جز آدمی در خورد نیست

هر که را در عشق ثابت شد قدم

بر گذشت از کفر و از اسلام هم

عشق سوی فقر در بگشاید ت

فقر سوی کفر ره بنمایدت

عشق را با کافری خویشی بود

کافری خود مغز درویشی بود

چون تو در این کفر و این ایمان نماند

این و دل گم شد و این جان نماند

بعد از آن مردی شوی این کار را

مرد باید این چنین اسرار را

عطار به بیان وجود عشق می‌پردازد و می‌گوید که در تمام آسمان‌ها و زمین اگر حتی ذره‌ای از عشق در تو وجود داشته باشد بهتر است و هر کسی که در راه عشق ثابت قدم شد و عاشق شد به جز عشق به چیز دیگری نیازمند نیست و حتی ممکن است از اسلام و دین هم بگذرد و کافر شود و کم کم دارایی و دنیا برای او ارزشی ندارد و بنابراین همه چیز را از دست هم بدهد مهم نیست اما اشاره می‌کند فردی که عاشق می‌شود بی درد نیست با اینکه عشق مغز و اصل و ریشه و ذات کائنات است و تنها کسانی که بی درد هستند و عشق در آنان وجود دارد قدسیان و فرشتگان هستند و درد مختص آدمی ست چرا که شایسته احساسات است بنابراین درد عشق زمانی که به سراغ او آمد اگر کافر هم باشد چون عاشق است مردانه‌وار درد عشق را می‌چشد، پس باید که همچون مردان نترسد و از کفر و ایمان بگذرد و مانند شیر مردان این راه را در پیش گیرد و طفلی و خردسالی را رها کرده و خطر کند و راهی سفر شود:

درنه همچون مردان و مترس

در گذر از کفر و ایمان و مترس

چند ترسی دست از طفلی بدار

باز شو چو شیر مردان پیش کار

هدهد به مرغان شیوه عاشقی را بیان می‌کند و از آنان می‌خواهد که در این سفر پرخطر او را همراهی کنند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین

اخبار مرتبط