بهگزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – رضا دستجردی: «حق» بهقلم دانکن آیویسن استاد فلسفه سیاسی دانشگاه منچستر با ترجمه امیرحسین خداپرست عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، از تازههای نشر کرگدن است. مولف در این کتاب، درآمدی یگانه و قابلفهم به تاریخ و فلسفه حق پیش مینهد. او، بهطورخاص، بر سیاست حق تمرکز دارد: این واقعیت که حقها همواره بهشکلی عمیق محل نزاع بودهاند و خواهند بود. او از سیاقهای تاریخیای که فیلسوفان استدلالهایشان را درباره حق در آنها صورتبندی کردهاند سخن به میان میآورد. همچنین موضوعات اخلاقی و منطقیای را که ذیل اندیشیدن به ماهیت حق مطرح شدهاند وارسی میکند. آیویسن، در هر گام، انتقادهای گوناگون بر مفهوم حق، ازجمله انتقادهای جماعتگرایان، فمینیستها، مارکسیستها و پستمدرنها، را مدنظر قرار میدهد. آنچه در پی میآید، ماحصل گفتوگوی ایبنا با امیرحسین خداپرست است که پیشتر آثاری چون «ف لسفه غرب و ترجمه»، «هاوس و فلسفه»، «فضیلت»، «در جستوجوی معنا»، «الگوگرایی در اخلاق» و نظایر آن را منتشر کرده است.
***
ظاهراً این نخستین کتاب دانکن آیویسن است که به زبان فارسی ترجمه شده. چه شد که به سراغ ترجمه آثار وی، خاصه این اثر رفتید؟
بله، تا جایی که من میدانم کتاب «حق» نخستین اثر از دانکن آیویسن است که به فارسی ترجمه شده است. واقعیت آن است که من خود قصدی برای ترجمه این کتاب نداشتم. یکی از دوستان و همکارانم طرحی برای ترجمه چند کتاب از مجموعه مسائل اصلی فلسفه داشت و ترجمه این کتاب را به من پیشنهاد کرد. من هم قدری در رودربایستی ماندم و ترجمه کتاب را قبول کردم. البته، پیشتر، به سبب سابقه کاری و گفتوگوها با برخی استادان و دوستان حقوقدانم، با مسائل فلسفه حقوق کمی آشنا بودم ولی مطالعه تخصصی در آن نداشتم. اما، به هر حال، ترجمه کتاب را پذیرفتم و مشغول آن شدم. از قضا، نثر کتاب و محتوای آن واقعاً ساده نیست و ترجمهاش زحمت زیادی را به من تحمیل کرد، بهویژه آنکه وقفههایی متعدد هم در کار افتاد. با این حال، از اینکه کتاب، در نهایت، ترجمه و منتشر شد خوشحالام. اولاً، کتاب محتوایی غنی دارد و مطالعه آن میتواند خواننده را با سیر تأملات درباره مفهوم حق در دوره مدرن بهخوبی آشنا کند. ثانیاً، مسائل نظری درباره مبنا و کاربرد حق از طریق بررسی چند چشمانداز اصلی به آن بهخوبی مطرح شدهاند. ثالثاً، نویسنده آن چشماندازها و آن مسائل نظری را با توجه به مناقشههای جاری درباره حق و حقوق بشر مطرح کرده است. بنابراین، اینگونه نیست که صرفاً در چشماندازهای تاریخی یا مسائل انتزاعی باقی بمانیم بلکه با مسائلی مانند حقوق بشر، جنگ علیه تروریسم و حقوق اقلیتها هم درگیر میشویم که موضوع مناقشههای روزند. و رابعاً، همانطور که شما گفتهاید، با انتشار این کتاب برای نخستین بار اثری از دانکن آیویسن به فارسی ترجمه شده است. دانکن آیویسن فیلسوف و نظریهپرداز سیاسی کانادایی است که در دانشگاه مکگیل و مدرسه اقتصاد لندن تحصیل کرده و در دانشگاههای یورک، تورنتو و سیدنی درس داده است. او از سال ۲۰۲۴ به دانشگاه منچستر رفت و در آنجا به سمت معاونت ریاست و ریاست دانشگاه نیز برگزیده شد. همین جا مناسب است از استاد گرامی، آقای دکتر محمد راسخ، به طور خاص تشکر کنم که سراسر ترجمه را با متن اصلی کتاب مقایسه کرد و از خطاهای آن کاست. گرچه من برخی تغییرات پیشنهادی ایشان را در ترجمه اعمال نکردهام، قطعاً اگر زحمت ایشان نبود، بسیاری از عیب و نقصها از ترجمه کتاب زدوده نمیشد.
به باور شما، در پشت پرده واژه به ظاهر ساده «حق» چه پیچیدگیها و دشواریهایی وجود دارد؟
در پس واژه بهظاهر ساده «حق» جهانی از پیچیدگیهای نظری، تاریخی و سیاسی نهفته است. در واقع، حق فقط عنوانی برای خواسته یا مطالبهای فردی نیست بلکه زبان نوعی از رابطه است، رابطهای بین فرد و دیگران، بین فرد و نهاد قدرت و حتی بین فرد و خودش. نخستین پیچیدگی اینجا است که وقتی از حق سخن میگوییم، در واقع، داریم نوعی وضعیت را توصیف و، در عین حال، مطالبه میکنیم: اینکه فردی در موقعیتی باشد که بتواند امری را ادعا کند و دیگران، اعم از اشخاص یا نهادها، وظیفهای در قبال آن داشته باشند. پس حق فقط خواستهای تنها نیست بلکه ساختاری از تعهدات، قدرتها، آزادیها و محدودیتها را در دل خود دارد. افزون بر این، مفهوم حق در طول تاریخ تفکر سیاسی و فلسفی بشر کارکردهایی گوناگون داشته است. گاهی نماد فردگرایی رادیکال بوده است، گاهی ابزار مقابله با استبداد، گاه زبان اعتراض اقلیتها و گاه ابزاری برای تثبیت نظم موجود. این چهرههای گوناگون نشان میدهد که حق نه صرفاً یک ارزش اخلاقی جهانشمول بلکه پدیدهای تاریخی، متغیر و چندوجهی است. بهعلاوه، واژه حق همواره حامل نوعی کشاکش است. هیچگاه فقط بیان موقعیتی ایجابی یا سلبی نیست بلکه گونهای اعلام ورود به میدان نزاع است. کسی که میگوید «من حق دارم»، در واقع، دارد موقعیتی را مطالبه میکند که ممکن است هنوز نهادینه یا به رسمیت شناخته نشده باشد. از این رو، حق در عین اینکه زبان انصاف و عدالت است زبان اختلاف و مقاومت هم هست. در نهایت، یکی از مهمترین دشواریهای نهفته در مفهوم حق، وابستگی آن به زمینههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خاص است. آنچه در جامعهای حقی بدیهی شمرده میشود در جامعهای دیگر ممکن است اصلاً به رسمیت شناخته نشود. بنابراین، هر گونه دعوی حق نیازمند تفسیر، گفتوگو و نهادسازی است و این فرایندی است که همواره با تنش و دگرگونی همراه است. پس در پسِ واژهی حق مجموعهای از منازعههای فلسفی، روابط قدرت و تجربههای زیسته فردی و جمعی خوابیده است و همین است که آن را به یکی از اساسیترین و، در عین حال، دشوارترین مفاهیم اندیشهی سیاسی بدل میکند.
جایگاه زبان «حق» در گفتمان اجتماعی و سیاسی مدرن کجاست؟
زبان حق در گفتمان اجتماعی و سیاسی مدرن جایگاهی محوری و، در عین حال، پیچیده دارد. این زبان نهتنها یکی از مهمترین ابزارهای بیان مطالبات فردی و جمعی است بلکه چارچوبی مفهومی و عملی برای طرح مسئله، داوری اخلاقی و مواجهه با قدرت فراهم میکند. انسان مدرن، که در گسست از پیوندهای سنتی، خود را در مقام فردی مستقل، مختار و دارای کرامت ذاتی میفهمد، برای ابراز خواستهها و دفاع از خود نیازمند زبانی است که او را همزمان در برابر دیگران، در برابر نهادهای قدرت و حتی در برابر سنت استوار کند. زبان حق دقیقاً چنین نقشی ایفا میکند. وقتی کسی میگوید «من حق دارم»، در واقع، از مرز تمنا و خواهش عبور کرده و وارد قلمرو داوری اخلاقی و الزام اجتماعی- سیاسی میشود. این زبان به انسانها امکان میدهد خواستههای خود را نهفقط به منزله منافع شخصی بلکه به منزله دعاوی مشروع و قابل استناد مطرح کنند. از همین رو، به نظرم، زبان حق در جهان مدرن ابزاری برای ترجمه آزار به ظلم و ظلم به بیعدالتیای شده است که درخور اعتراض و مقابله است. با این حال، جایگاه این زبان در گفتمان سیاسی و اجتماعی فقط در قدرتِ مقاومت یا دفاع از خود خلاصه نمیشود. زبان حق در دل روابط قدرت نیز عمل میکند و گاه خود به ابزار اعمال قدرت بدل میشود. همانگونه که میتوان با تکیه بر زبان حق به دفاع از محرومان پرداخت، میتوان از آن برای توجیه وضع موجود، حفظ امتیازها و حتی مشروعیتبخشی به سلطه بهره گرفت و این نکتهای است که آیویسن در بحث از دیدگاههای مارکس و فوکو درباره حق بهخوبی به آن پرداخته است. ما بهروشنی میبینیم که دولتها، نهادهای بینالمللی و قدرتهای سیاسی و اقتصادی چگونه از زبان حق برای پیشبرد اهداف خاص خود استفاده میکنند و منافعشان را در قالب «حق مسلّم» یا به زبان صلحطلبی به خورد جهانیان میدهند. البته، این بدان معنا نیست که خودِ زبان حق از درون تهی است. به هر حال، حق بار ارزشی، تاریخی و نظری خاصی دارد و به همین دلیل دستاویزی مناسب برای طرح منافع به نظر میآید. مسئله آن است که به طور کلی، استفاده از این زبان همواره حامل مجموعهای از پیشفرضها درباره انسان، جامعه و روابط قدرت است که باید نسبت به آنها حساس بود. با این همه، زبان حق، همچنان، یکی از نیرومندترین ابزارهای بازتعریف هویت و بازآفرینی فعالیت مدنی و سیاسی در دوران مدرن است. این زبان به گروههایی که به حاشیه رانده شدهاند این امکان را میدهد که خود را نه قربانی یا ناتوان بلکه صاحب حق معرفی کنند و عاملانی شوند که میتوانند به میدان بیایند، اعتراض کنند و خواهان دگرگونی باشند. بنابراین، زبان حق همزمان زبان نظم و اعتراض است، زبانی برای تنظیم قواعد بازی و نیز به چالش کشیدن آنها. شاید جایگاه خاص این زبان در گفتمان مدرن دقیقاً در این دوگانگی پویای آن نهفته باشد: هم سازنده روابط مشروع است هم نقاد بنیادهای نامشروع.
چه تفاوتی میان «حق» شهروندان با «حق» سیاستمداران یا فلاسفه متصور هستید؟
گمان نمیکنم فیلسوفان به سبب فیلسوف بودن یا فلسفه خواندنشان واجد حقوقی خاص باشند که آنان را از شهروندان متمایز کند. برخورداری آنان از حق بر آزادی اندیشه، بیان، انتشار و تجمع هم چیزی متمایز از حق دیگر شهروندان بر اینها نیست. البته، شاید بتوان گفت مقید کردن آنان و در تنگنا قرار دادنشان آنان را بیشتر به رنج میافکند و جامعه را از دستاوردهای فکری و رشد اندیشه بیشتر محروم میکند. اما اگر از این بگذریم، میتوانیم گفت که برای شهروندان، حق بیشتر زبانی برای اعتراض، مطالبه و حفاظت از کرامت انسانی است. وقتی شهروندی میگوید «من حق دارم»، اغلب در بستر تجربهای زیسته سخن میگوید: تجربه نادیده انگاشته شدن، سرکوبی، حذف یا تبعیض. در اینجا حق زبانی است برای دستیازی به عدالت در زندگی روزمره؛ برای آنکه فرد بتواند در مقابل ساختارهایی که صدای او را خفه کردهاند، صدایی قابل شنیدن پیدا کند. حق برای شهروند چیزی مانند سپر یا تریبون یا دریچهای برای ورود به عرصه عمومی است. اما برای سیاستمداران، حق اغلب زبانی است برای تنظیم، مدیریت و بازتعریف روابط قدرت. آنها ممکن است از حقوق بشر، حقوق اقلیتها یا حقوق ملتها سخن بگویند اما این سخن معمولاً در چارچوب تصمیمگیریهای نهادی و محاسبات سیاسی صورت میگیرد. در اینجا زبان حق میتواند سازوکار مشروعیتبخشی به سیاستها یا ابزاری برای ضبط و مهار منازعههای اجتماعی باشد. سیاستمدار، برخلاف شهروند، معمولاً در موقعیت عامل واجد قدرت قرار دارد، نه عامل فاقد قدرت. از این رو، وقتی سیاستمدار از حق سخن میگوید، ممکن است مخاطب اصلیاش نه مردم بلکه دیگر بازیگران قدرت، در صحنه داخلی یا بینالمللی، باشد.
«حق» چگونه با ارزشهای اخلاقی و سیاسی ارتباط پیدا میکند؟
پرسش بسیار دشواری است که واقعاً صلاحیت پاسخ به آن را ندارم. اجمالاً به نظرم میرسد که حق همچون پلی است میان ارزشهای اخلاقی و اصول بنیادین اجتماع سیاست، چون هم، به تعبیری قراردادگرایانه، پیشفرضها و پیشنیازهای اخلاقی را سامان میدهد، هم عرصهی عملیِ تحقق آنها را مشخص میسازد. از منظر اخلاقی، دعوی حق از این باور قوّت میگیرد که هر انسانی دارای کرامت و شایستگی ذاتی است و سزاوار احترام و برخورد برابر. وقتی سخن از حق بر برابری میآید، در واقع، ادعایی اخلاقی درباره ارزش برابری همه افراد مطرح میشود و وقتی از حق خودآیینی یاد میکنیم، دغدغه اخلاقی ما حراست از اراده و تصمیمِ فرد است. از سوی دیگر، حق در زمینه سیاسی میتواند مانند ابزارِ انتقال ارزش اخلاقی به ساختارهای اجرایی باشد. ارزشهایی مانند عدالت، مشارکت و مسئولیتپذیری از طریق حقوق شهروندی و سیاسی، مانند حق بر رأی دادن، حق بر نقد قدرت یا حق بر تجمع مسالمتآمیز، در قالب قواعد و نهادهایی نهادینه میشوند که دولتها و جامعه را ملزم به تضمین آنها میکنند. بدین ترتیب، حق هم مرز آزادی فرد را در مقابل مداخله خودسرانه دولت ترسیم میکند هم زمینه مشارکت فعالانه مردم در تصمیمسازی جمعی را فراهم میآورد. بنابراین، پیوند حق با اخلاق و سیاست در آن است که از یک سو، بر آموزههای اخلاقیِ کرامت، برابری و خیر عمومی متکی است و، از سوی دیگر، سازوکاری برای سازماندهی و توزیع قدرت و مسئولیت در جامعه فراهم میکند. این دو سویه حق را به یکی از حیاتیترین مفاهیم برای اندیشه و عمل بدل میکنند.
مختصری در باب «سیاست حق» که دانکن آیویسن در کتاب خود بر آن تأکید داشته، بگویید.
آنچه دانکن آیویسن از آن با عنوان سیاست حق یاد میکند ناظر به این واقعیت است که حق، برخلاف تصور رایج، صرفاً یک ابزار اخلاقی یا حقوقی خنثی نیست بلکه پدیدهای ذاتاً سیاسی است، پدیدهای که در بستر منازعه، قدرت، اختلافنظر و سازوکارهای اعمال و تحدید آزادی شکل میگیرد. آیویسن تأکید میکند که نباید حق را فقط بیانگر اصولی مجرد یا دعاوی نهادینه دانست بلکه باید آن را همچون شیوهای برای ساماندهی روابط قدرت، شکلدادن به مطالبات اجتماعی و بازتعریف مرزهای آزادی و الزام در نظر گرفت. سیاست حق یعنی حقوق نه در خلأ بلکه در دل جامعهای ناهمگون، پرکشمکش و دارای سنتی خاص تحقق مییابند. حقوق فقط بیانگر ارزشهای جهانی نیستند بلکه عرصهی نزاعاند: ابزارِ برخی برای مقاومت در برابر قدرت، و ابزار برخی دیگر برای تثبیت آن. بنابراین، حق هم میتواند موتور جنبشهای رهاییبخش باشد، هم میتواند جذب سازوکارهای انضباطی نهادهای مدرن شود. آیویسن بر این نکته تأکید میکند که سیاست حق همواره با مسئله اختلاف و تعارض گره خورده است. جوامع مدرن عرصه همزیستی افراد و گروههاییاند که از نظر ارزشی، دینی، فرهنگی و تاریخی با یکدیگر تفاوت دارند و همین تفاوتها موجب میشود که تلقیهای گوناگون از چیستی حق، دامنه آن و مبنای آن وجود داشته باشد. سیاست حق یعنی تلاش برای یافتن صورتبندیهایی از حقوق که بتوانند در دل این تکثر و اختلاف همچنان مشروعیت اخلاقی و سیاسی خود را حفظ کنند. به این معنا، آیویسن حق را نه پاسخ نهایی بلکه سازوکار مواجهه خلاق و مستمر با وضعیتهای متغیر تاریخی، اجتماعی و اخلاقی میداند. سیاست حق تلاش برای ساختن فضایی است که در آن هم بتوان قدرت را محدود کرد، هم مطالبات جدید را طرح نمود، هم قواعد همزیستی را تنظیم کرد.
نگاه مکاتب گوناگون فکری – جماعتگرایان، فمینیستها، مارکسیستها و پستمدرنها - به مفهوم «حق» چیست؟
تا جایی که من اطلاع دارم (و البته بخش زیادی از همین اطلاع محدود من از کتاب آیویسن میآید)، مفهوم حق، از دیدگاه مکاتب گوناگون فکری، همواره محل پرسش، تردید، نقد و بازخوانی بوده است. هر یک از جریانهایی که شما نام بردهاید منظر خاص خود را به ماهیت، کارکرد، محدودیتها و پیامدهای مفهوم حق دارند و از این هم بحث میکنند که این مفهوم در خدمت چه کسانی است، چه ارزشهایی را بازنمایی میکند و چه صداهایی را خاموش میسازد. برای نمونه، جماعتگرایان، با تأکید بر یکپارچگی هویت فرد و اجتماع، به نقد تلقی فردگرایانه از حق در سنت لیبرال پرداختهاند و باور دارند که تمرکز افراطی بر حقوق فردی، پیوندهای اخلاقی و فرهنگی را بین اعضای جامعه تضعیف میکند و هویت فرد را به گونهای انتزاعی و گسسته از زمینه تاریخی و اجتماعیاش ترسیم میکند. از نگاه آنان، حقوق بدون توجه به فضیلتهای مشترک و احساس تعلق جمعی، به زبانی خشک، ستیزهجویانه و خودمحور بدل میشود که مانع گفتوگوی اخلاقی و شکلگیری حس مسئولیت متقابل و یکپارچگی اجتماعی است. فمینیستها نیز با نگاهی انتقادی به مفهوم حق نگریستهاند، اما دغدغه آنان بیشتر معطوف به تجربه زیسته زنان و ساختارهای پنهان تبعیض جنسیتی در زبان و نهادهای حقوقی است. برخی فمینیستها زبان حقوق را مردانه و فردگرا دانستهاند، زبانی که بر استقلال، رقابت و مالکیت تأکید دارد اما نسبت به روابط همراه با مراقبت، وابستگی و آسیبپذیری بیاعتنا است. بهویژه فمینیستهای مدافع اخلاق مراقبت بر آناند که زبان حق، اگر به تنهایی بهکار رود، نمیتواند عدالت جنسیتی را تأمین کند و باید با زبان مسئولیت، همبستگی و پیوند انسانی همراه شود. با این حال، بسیاری از فمینیستها آشکارا زبان حق را به منزله ابزاری سیاسی برای مبارزه با تبعیض، خشونت و سرکوبی پذیرفته و بازسازی کردهاند. مارکسیستها هم معمولاً به حق با بدبینی نگریستهاند. از نگاه آنان، حقوق در نظام سرمایهداری به ابزار ایدئولوژیک سلطه بدل میشود و آنچه در قالب حقوق بشر یا بهویژه حقوق مالکیت ارائه میشود اغلب پوششی برای حفظ منافع طبقاتی و نابرابریهای ساختاری است. در سنت مارکسیستی، حقوق مدرن، بهویژه حقوق فردی و حقوق مالکیت، نماینده بورژوازی است. از اینرو، مارکسیستها معمولاً بر ضرورت گذار از حقوق صوری به عدالت مادی تأکید داشتهاند، هرچند ظاهراً در سنتهای مارکسیستی متأخر تلاشهایی برای بازاندیشی نقادانه در مفهوم حق و بازآفرینی آن در خدمت مبارزات ضدسرمایهداری و ضدنژادپرستی صورت گرفته است. در مورد پستمدرنها هم، چنانکه در کتاب آمده است، حقوق، بخشی از گفتمان عقلانی، حقوقی و دولتمحور مدرن است که میکوشد سوژهای جهانشمول و خنثی بسازد، سوژهای که در واقع، بازنمایی مرد سفیدپوست طبقه متوسط است. از نظر پستمدرنها، گفتمان حق، همچون هر گفتمان دیگر، تاریخی، مشروط و حامل قدرت و برایند روابط قدرت است. برخی از آنان میکوشند مفهوم کلان حق را کنار بگذارند و به جای آن، بر حقوق محلی، نامتجانس و فارغ از دعاوی جهانشمول تأکید کنند.
در بخشی از این کتاب، به تلاش دانکن آیویسن در تلفیق نگاه انتزاعی- فلسفی با نگاه اجتماعی – تاریخی به موضوع «حق» اشاره داشتهاید. نتیجه تلفیق این دو گونه نگاه چه بوده است؟
تلاش آیویسن برای تلفیق نگاه انتزاعی- فلسفی با نگاه اجتماعی- تاریخی به موضوع حق یکی از وجوه برجسته و متمایز کتاب او است. این تلفیق موجب شده است که بحث درباره حق نه در سطح مفاهیم خشک و نظری متوقف بماند نه به سطح توصیفهای جامعهشناختیِ غیرفلسفی فروکاسته شود بلکه به درکی چندلایه و عمیقتر از چیستی و کارکرد حقوق در جهان مدرن برسد. به طور کلی، در نگاه فلسفی، حق اغلب به منزله ساختاری مفهومی یا اصل اخلاقی جهانشمول تحلیل میشود: نوعی قابلیت ذاتی انسان یا اقتضایی عقلانی که از مقام انسان بودن ناشی میشود. این نگاه، گرچه بنیادهای نظری منسجمی برای دفاع از کرامت انسانی فراهم میکند، در خطر بیتوجهی به سیاقهای تاریخی، اجتماعی و فرهنگیای قرار دارد که حقها در آنها شکل میگیرند، فهمیده میشوند و به کار میروند. در مقابل، نگاه اجتماعی- تاریخی نشان میدهد که چگونه حق نه واقعیتی پیشینی بلکه برساختهای تاریخی و نهادینه در دل مناسبات قدرت، فعالیتهای سیاسی و منازعههای اجتماعی است. این نگاه به ما کمک میکند تا ببینیم حقها چگونه در سیاقهای خاص، به شکلهایی خاص، تعریف، تحدید یا مطالبه شدهاند و چگونه ممکن است در آینده نیز دگرگون شوند. اما این رویکرد نیز، اگر از مبانی فلسفی و داوریهای هنجاری تهی باشد، ممکن است به نوعی بیتفاوتی در ارزیابیهای اخلاقی بینجامد. به نظرم، آیویسن کوشیده است با تلفیق این دو نگاه، مدلی از فهم حق به دست دهد که هم نسبت به سرشت هنجاری و اخلاقی آن حساس است هم به زمینههای سیاسی و تاریخی پیدایش و تحقق آن نظر دارد. نتیجه این تلفیق، نوعی رویکرد طبیعیگرایانه هنجاری به حق است که در آن نشان داده میشود مفاهیم هنجاری ما، از جمله حق، ریشه در تجربه انسانی، نهادهای اجتماعی و تاریخ مناقشهبرانگیز سیاست دارند اما همچنان میتوان آنها را برای ارزیابیهای عقلانی و اخلاقی به کار گرفت.
شما عامل بخشی از ناکامی جامعه ایران در نیل به آرمانهای خود را، آشفتگیها و سادهانگاریهای نظری برخاسته از عدم آشنایی با اندیشههای متفکران غربی در باب «حق»، نیز شتابزدگی در تلفیق اندیشههای سنتی و مدرن در این خصوص دانستهاید. جایگاه مفهوم «حق» در آرمانهای جامعه ایرانی کجاست؟
من در مقدمه مترجم به اختصارِ بسیار گفتهام که گمان میکنم در طول بیش از یک قرن گذشته، جامعه ایران بارها در قالب جنبشهای عدالتخواهانه، آزادیطلبانه و استقلالجویانه کوشیده است زبان حق را به زبان سیاست، قانون و زندگی روزمره بازگرداند. از انقلاب مشروطه تا انقلاب سال ۱۳۵۷، و از جنبشهای دانشجویی و کارگری تا مطالبات زنان، اقوام و اقلیتها، همواره واژه حق در مرکز گفتمان تحولخواهی ایرانیان بوده است. با اینحال، این جایگاه پررنگ ظاهراً به سامان نظری نرسیده و به شکلی پایدار نهادینه نشده است. به نظر میرسد بخشی مهم از این ناکامی ناشی از نوعی آشفتگی نظری، سادهسازی مفاهیم مدرن، و مواجههای شتابزده با میراث اندیشهی سیاسی غرب در باب حق بوده است. در نتیجه، زبان حق در ایران اغلب گرفتار نوعی دوگانگی است: از یک سو، ما حق را امری اصیل، انسانی و مقدس، هم در آموزههای دینی هم در فرهنگ عرفی خود، میدانیم و، از سوی دیگر، هنگامی که نوبت به تحقق نهادی و قانونی حقها میرسد، مفاهیم مدرنِ حق فردی، حقوق بشر یا حقوق شهروندی به چیزی نمیگیریم یا اموری را «حق مسلّم» خود میانگاریم و ایبسا دستیابی به آنها را زمینهای برای پایمال کردن دیگر حقها میکنیم یا اساساً برخی وظایف یا محدودیتها را به جای حق مینشانیم. بدین ترتیب، مفهوم حق در آرمانهای جامعه ایرانی همچنان در تعلیق است: در شعارها و خواستهها حضوری قدرتمند دارد اما در نظام فکری و ساختارهای مدنی غایب یا ناقص است. شاید انتشار کتابهایی مانند حق و تأمل بیشتر در این مباحث ما را به بازاندیشی جدیتر و آشنایی عمیقتر با تجربهها و نظریههای جهانی در باب حق و استفاده از آنها سوق دهد.
نظر شما