سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - هومن هنرمند: کتاب «ذهن درستکار» نوشته جاناتان هایت با ترجمه مشترک امین یزدانی و هادی بهمنی توسط نشر نوین منتشر شده است. بسیاری از انسانها در درک متقابل ذهنیت طرف مقابل خود در ترجیحات سیاسیاش ناتواناند. آنها سعی میکنند از راه منطق و استدلال طرف مقابل را متقاعد کنند و آنچه از نظرشان درست و صحیح است برایش تشریح کنند. ولی وقتی میبینند طرف مقابل همچنان سر حرف خود ایستاده، خمشگین میشوند، از کوره در میروند و او را متعصب، کور یا حتی بدذات میخوانند.
جاناتان هایت در کتاب خود با عنوان ذهن درستکار تأکید میکند که این سازوکار بخشی از ساختار روان انسان است که در طی سالیان دراز و طی تکامل ساخته شده است. این موضوع نباید شما را غافلگیر کند. منتها نکته جالب توجه آن است که نهتنها طرف مقابل شما، بلکه خود شما هم دچار چنین سوگیریای هستید. در این کتاب متوجه میشوید که انسانها برداشتی شهودی و احساسی از موقعیتها و وضعیتهای خود دارند و سپس استدلالها را در جهت تقویت آن ادراک اولیه ردیف میکنند. نویسنده عملکرد روان انسان را شبیه به فیل و فیلسوار میداند.
شما فکر میکنید این فیلسوار است که با کمک اقناع، منطق، عقلانیت و استدلال بر روان شما حکومت میکند، امّا مطالعات متعدد روانپزشکان و عصبشناسان در سالهای اخیر ثابت میکند که برداشت احساسی شما از موقعیت مورد نظر منطق و استدلال شما را در جهت توجیه آن ادراک نخست هدایت میکند. فیل بر روان انسان حکمرانی میکند و فیلسوار توجیهگر فیل است.
این استنباط نباید مانع از شرکت شما در مباحثات اخلاقی، سیاسی و غیره شود، بلکه بر برداشتی تأکید دارد که از جان استورات میل تا آیزایا برلین مورد توجه فیلسوفان سیاسی بوده است و آن کثرتگرایی اخلاقی است.
جاناتان هایت در کتاب خود با نگاهی علمی و تیزبینانه به مطالعات و پژوهشهای حوزههای گوناگونی چون روانشناسی و انسانشناسی به این درک رسیده که اخلاق آدمی بیشتر به گونهای است که دیوید هیوم فیلسوف در دوران روشنگری توضیح داده: اخلاق شبیه به ذائقه کار میکند. هر نوع غذایی احساسی خوشایند برای هرکس ایجاد نمیکند، به همین ترتیب اخلاق هر فرد هم وابسته به برداشت منحصربهفرد احساسی او از آن وضعیت خاص است و مطالعات اخیر نشان میدهند توسط ژنتیک هم به فرد منتقل شده است. آنچنان که امانوئل کانت در قالب وظیفهگرایی و جرمی بنتام در قالب سودگرایی اخلاقیات را توضیح میدهند، سیستمسازی پیچیده و عقلانیای در رویههای اخلاقی وجود ندارد. برداشت هیوم همراستا با مطالعات داروین در حوزه فرگشت است که به نقش احساسات در اخلاقیات تأکید دارد.
جاناتان هایت در کتاب خود شش بنیان اخلاقی برای انسان متصور میشود که حاصل مطالعات و آزمایشات علمی اخیر هستند. این بنیانها عبارتند از: مراقبت / آسیب، آزادی / ظلم، انصاف / تقلب، وفاداری / خیانت، اطاعت / مخالفت و تقدس / تنزل. نگرش لیبرال یا چپ (در امریکا) درک عمیقی از مراقبت و آسیب دارد، میتواند درد و رنج انسانهای دیگر را متوجه شود و در راستای توجه به آن آسیب، اخلاقیاتی مبتنی بر استقلال و اتکا بر فردیت تا مرز آسیبرسانی به دیگری را بنا کند. همچنین آزادی، ظلم و رهایی از چنگال ستمگر را میفهمد و در این راستا از آزادی، برابری و دمکراسی دفاع میکند. در نهایت در برداشت اخلاقی یک لیبرال بخشی هم به مقولهی انصاف و تقلب اختصاص مییابد، او در راستای برقراری انصاف از عدالت اجتماعی دفاع میکند و خواستار قانونگذاری و مداخله دولت در بازار در جهت حمایت از نابرابری است. آنچه فرد لیبرال نمیتواند به خوبی درک کند موضع و اخلاقیات یک محافظهکار یا فرد حامی جناح راست سیاسی است.
جناح محافظهکار هر شش بنیان اخلاقی را به رسمیت میشناسد. هرچند نسبت به مراقبت و آسیب، و آزادی و ظلم احساسات یک لیبرال را بهخوبی درک نمیکند. برداشت او از انصاف نیز متفاوت است که با برداشت اختیارگرایان همسو میشود. یک اختیارگرا گرچه در جبههگیری دربارهی آزادی سیاسی به لیبرالها متمایل است، در آزادی اقتصادی به محافظهکاران متمایل است و برداشت متفاوتی از انصاف دارد؛ مثلاً معتقد است نباید دسترنج خود را صرف مالیات به دولت کند که در قالب بیمه یا خدمات رفاهی به طبقات محرومتر اختصاص مییابد.
امیل دورکیم جامعهشناس توجه قابل توجهی به سه برداشت مورد نظر محافظهکاران داشته که مورد غفلت لیبرالها قرار گرفته و آنها را از درک متقابل محافظهکاران و همچنین جوامع شرقی بازداشته است. این سه بنیان اخلاقی یعنی تقدس / تنزل، اطاعت / مخالفت و وفاداری / خیانت در رشد و تکوین جوامع در طول تاریخ و بهویژه در رشد مذاهب نقش داشتهاند. شاید رویکرد یک محافظهکار سپری اخلاقی برای حفظ ارزش سنن و نهادهای پیش از خود باشد. همانطور که در کتاب ذهن درستکار در نقلقولی از ساموئل هانتینگتون آمده: 《اما در صورت تهدید مبانی یک جامعه، ایدئولوژی محافظهکارها این است که لزوم برخی از نهادها و سودمندی آنها را به یاد انسانها میاندازند.》
گرچه محافظهکاران و بهویژه ادموند بورک ابتدا با انقلاب فرانسه به مخالفت پرداختند اما بهمرور ارزشهای نهادهای توسعه یافته در انقلاب امریکا و انقلاب فرانسه به میراثی از اندیشه محافظهکار تبدیل شدند. عدم توجه لیبرالها به ارزشهای مورد حمایت محافظهکاران، اختیارگرایان و لیبرالهای کلاسیک نشان از درک متقابل ضعیف آنها از طرف مقابل دارد و موجب جبههگیری سخت و جناحبندی تندی میشود که روزبهروز لیبرالها (دموکراتها) و محافظهکاران (جمهوری خواهان) را از هم جدا میکند. آنچه موجب پیروزی بیشتر محافظهکاران در رقابتهای انتخاباتی در امریکا در چند دهه اخیر شده است، استفادهی تبلیغاتی آنها از هر شش بنیان اخلاقی جوامع است.
این نکته حائز اهمیت است که پدران بنیانگذار امریکا در ابتدا توجه خود را معطوف به کثرتگرایی و لزوم مجادله میان احزاب کردند. در سالهای پیش از امضای حقوق مدنی در ۱۹۶۴ همکاری میان دو حزب پررنگتر بود و شاهد حضور لیبرالهای جمهوریخواه و محافظهکاران دموکرات در عرصهی سیاسی امریکا بودیم. امّا بهمرور قطببندی سیاسی روبهروز پررنگتر شد و جناح چپ و راست بیش از پیش از هم جدا شدند. این مجادله را میتوان در اختلاف عقاید نظری ایرانیان در عرصهی سیاست نیز مشاهده کرد که مدام از تکثرگرایی دور و دورتر میشود. در نهایت جامعهی باز و دموکراتیک از نسبیگرایی اخلاقی به دور است ولی بر تکثرگرایی اخلاقی و توانایی درک طرف مقابل تأکید دارد. جاناتان هایت در بخشهای پایانی کتاب خود نقل قولی از آیزایا برلین میآورد که عمر خود را صرف توجه به کثرتگرایی کرده بود:
به این نتیجه رسیدم که نوعی تعدد ایدئالها وجود دارد، کمااینکه تعدد فرهنگها و مزاجها را داریم … چیزی تحت عنوان ارزشهای بینهایت نداریم: ارزشهای انسانی محدودی وجود دارند که میتوانم با حفظ چهره و شخصیت انسانی خود، آنها را دنبال کنم _ فرضاً ۷۴ یا ۱۲۷ یا ۲۷ یا هر عدد محدود دیگر. و تفاوت ناشی از دیدگاه جمعگرایانه، در این است که وقتی یک انسان دیگر، ارزشی متفاوت با ارزشهای من را دنبال میکند، بتوانم علت پیگیری این ارزش از سوی او یا شرایطی که موجب تمایل من به پیگیری آن ارزش میشوند را درک کنم. از این رو احتمال درک انسانها افزایش می یابد.
نظر شما