سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: کتاب «خردهنانهای فلسفی» اثر سورن کیرکگور با ترجمه صالح نجفی، از آثار برجسته فلسفه معاصر است که در مرز میان دین و فلسفه حرکت میکند. این رساله کوتاه اما عمیق، با ابتکاری طنزآمیز و با بهرهگیری از شخصیت یوهانس کلیماکوس، مسیحیت را به مثابه پدیدهای رازآلود و پارادوکسیکال به نقد میکشد. کیرکگور در این اثر، تمایزی اساسی میان تجربه دینی مسیحی و رویکرد سقراطی به حقیقت قائل میشود و نشان میدهد که ایمان مسیحی مبتنی بر رخدادی غیرمنتظره و متناقض است: تجسد خداوند. او این تجربه را نه تنها خلاف عقل سلیم، بلکه مصداق نوعی عبور رادیکال از چارچوبهای عقلانی و تاریخی میداند.
در چنین چشماندازی، کیرکگور مرزی روشن میان ایمان و فلسفه ترسیم میکند و نسبت میان عقل، تاریخ و ایمان را به پرسش میگذارد؛ پرسشی که مخاطب را بر آن میدارد که آیا حقیقت دینی را میتوان صرفاً با معیارهای تاریخی یا عقلانی سنجید یا باید آن را تجربهای وجودی و منحصربهفرد دانست که خارج از دایره اثباتپذیری عقلانی قرار دارد. با توجه به این موضوعات و اهمیت آن در اندیشه فلسفی معاصر، به سراغ صالح نجفی، پژوهشگر، مدرس و مترجم متون فلسفه، هنر و ادبیات رفتیم تا درباره ترجمه تازهاش که به تازگی توسط نشر مرکز منتشر شده، گفتوگو کنیم.
***
نخست بفرمایید کیرکگور در «خردهنانهای فلسفی» با نگاهی انتقادی به سنت سقراطی میکوشد ایده «تجسد» مسیحی را در برابر ایده «تذکار» افلاطونی قرار دهد. آیا این نقد، نافی عقلگرایی فلسفی است یا تلاشی است برای بازتعریف ایمان؟
«تذکار» اشاره به نظریهای دارد که افلاطون به میانجی سقراط درباره شناخت حقیقی مطرح کرده است. کیرکگور از نخستین کتاب مهمش، رساله دکتریش درباره مفهوم ایرونیا یا آنسان که در فارسی جا افتاده «آیرونی»، به مقایسه و مقابله سقراط و عیسی اشاره میکند، منتها در آن رساله این تقابل را بسط نمیدهد. در رساله کوتاه اما تعیین کننده تکرار مفهوم «تکرار» را همزمان مقابل تذکار افلاطونی و دیالکتیک هگلی میگذارد. بعد از آن به جای «تکرار» بیشتر از مقوله «شور» بهره میگیرد. در خردهنانهای فلسفی است که بهتفصیل سقراط و مسیح را با هم مقایسه میکند. اگر مفهوم اضطراب کوششی بیهمتا برای بازخوانی و واسازی قصه آدم و حوا است، خردهنانها قرائتی رادیکال و بیسابقه از ایده «تجسد» در مسیحیت است. بر این اساس، میتوان گفت «پروژه فکری» کیرکگور در این رساله تلاشی نظری است برای فراتر رفتن از سقراط و طرح دوباره مسئله ایمان. افلاطون در مکالمه منون شناخت را معادل تذکار میگیرد و این از نظر کیرکگور یعنی سقراط اساساً در مقام «معلم» فعالیت نمیکرد. در مقابل، خدای مسیحی باید معلم-منجی باشد و برای آنکه بتواند معلم-منجیِ انسانها باشد میباید با انسانها سخن بگوید، باید خود را فروتن سازد، باید به هیبت و هیئت ساده ترین بلکه دون پایه ترین آدمیان درآید، باید انسان شود، و این مبنای رخداد «تجسد» است، واقعهای که به هیچ صورت با عقل جور درنمیآید، نه با عقل معاصران مسیح، خواه آنانکه بیواسطه با شخصی مواجه شدند که خود را توأمان انسان و خدا میخواند خواه آنانکه در آن زمان میزیستند و بهواسطه از احوال و اقوال مسیح مطلع میشدند، و نه با عقل نسل های آینده که هرچند بیواسطه با مسیح مواجه نمیشوند و به معنای متعارف کلمه «معاصر» مسیح نیستند از این امتیاز برخوردارند که از تفسیرها و قرائت های حواریان و رسولان و متألهان مدد گیرند.
کیرکگور سه سال بعد از انتشار خردهنانها با تأمل دوباره درباره «تجسد» مینویسد، شکاف عظیم و مغاکی که انسان را از خدا جدا میکند، یعنی تفاوت کیفی میان انسان و خدا یا به تعبیری تمایز کیفی نامتناهی میان آن دو از میان رفته است. در مفهوم اضطراب و سالها بعد در مرض تا به موت آدمی را ترکیب دیالکتیکی متناهی و نامتناهی، جسم و روان یا ذهن، زمانی و ابدی، امکان و ضرورت، میخواند. انسان شدن خدا در هیئت مسیح واقعه تعیین کننده از نظر اوست که به هیچ روی توجیه و تبیین عقلانی ندارد و شرط لازم برای زیستن در هوای ایمان و گذر از ورطه یأس و اضطراب است. تجسد مسیح روی مغاکی که زاده تفاوت کیفیِ بینهایت انسان، مخلوق ممکن به امکان خاص، و خدا، وجود مطلق، است پل میزند. در یک کلام، خردهنانها درباره نسبت مسیحیت و ایدئالیسم فلسفی، اعم از صورت یونانی-سقراطی آن و نقطه اوج هگلی آن، است. رابطه این دو از نظر او از جنس تضاد کامل است.
یوهانس کلیماکوس «تجسد» را خرق اجماع مطلق مینامد. چرا کیرکگور اصرار دارد ایمان مسیحی را بر بنیاد تناقض و حتی ناممکن بودن عقلانی بنا کند؟ آیا این رویکرد هیچ نسبتی با تجربه دینداری مدرن دارد؟
خرق اجماع، پارادُکس، به تناقض نمایانی اطلاق میشود که عین حقیقت است. «پارا» در یونانی یعنی «متمایز از» و «دُکسا» یعنی باور یا عقیده جاری یا عمومی. پارادُکس به این اعتبار حقیقتی است خارق «اجماع»، حقیقتی خلاف انتظار. و خب، روشن است که «خدا-انسان» ایدهای است که اصول عقل را زیر پا میگذارد. عیسی از بطن زنی به دنیا آمده است. مثل هر انسان دیگر میخورد و میآشامد و میخوابد و رنج میکشد و میگرید و … آری، هیچ فرقی با هیچ انسان دیگری ندارد. و حتی میمیرد. این معنای جسم گردیدن کلمه است که در ابتدای انجیل یوحنا از آن سخن رفته است. مسیح بهتمامی انسان بود و بهتمامی خدا بود و این حقیقت قابل توضیح عقلانی یا تبیین منطقی نیست اما هرچه هست «حقیقت» است، حقیقتی تجربی و مؤثر در هستی انضمامی آدمی که بنیاد مسیحیت به شمار میآید. مسیحیت را از این حیث با هیچ دین دیگری نمیتوان مقایسه کرد. و قرائت کیرکگور شاید رادیکالترین تلاش برای بازخوانی این اصل ایمانی باشد. او هیچ تلاشی برای تفسیر نمادین یا عقلانی تجسد نمیکند. و شاید بتوان گفت، این هسته مدرن بودن متفکر دانمارکی است. صورتی از برابریخواهی در الهیات ایمانی کیرکگور هست که در کمتر متفکر مدرنی میتوان یافت. الهیات او هستهای سکولار دارد.
اجازه دهید اشاره کنیم به حکایتی که یوهانس کلیماکوس برای روشن ساختن منظورش تعریف میکند. میگوید، پادشاهی را در نظر آورید که عاشق دوشیزه ای ساده و دون پایه میشود. تصور کنید این پادشاه نظیری میان دیگر شاهان ندارد. در برابر قدرت مطلق او بر اندام هر دولتمردی لرزه میافتد. کسی را زهره آن نیست که در مقابل او عرض اندام کند یا دم برآورد. او قادر است هر مخالفی را در هم کوبد. و با اینهمه این سلطان قدرقدرت با تمام وجود عاشق دوشیزه فقیر ساده ای میشود که در روستایی واقع در پادشاهی او زندگی میکند. سؤال این است، او چگونه میتواند عشقش را اعلام کند؟ مسئله این است که شوکت شاهوار او دقیقاً عاملی است که دست و پای او را میبندد. اگر دختر جوان را به کاخش بیاورد و بر سرش تاج گذارد و بر تنش جامه های زربفت و جواهرنشان پوشاند، بیگمان دختر همچون هر رعیت دیگر زَهره نخواهد داشت که مقاومت کند و دست رد بر سینه او بگذارد. اما مسئله حادتری پیش خواهد آمد، آیا دختر عاشق پادشاه خواهد بود؟ بله، خواهد گفت که از جان و دل او را دوست میدارد اما آیا راست خواهد گفت؟ نه. دختر همیشه در سایه ترس خواهد زیست و در خلوت خویش در حسرت زندگی سایق خویش خواهد سوخت. باری، در کنار او شاد نخواهد بود. پادشاه دلش میخواهد معشوق-عاشقی برابر داشته باشد. دلش میخواهد دختر یادش برود او پادشاه است … این شرح حال خدای مسیحی است. خدایی که به گفته انجیل «محبت» است و به گفته کیرکگور فقط عشق است که میتواند نابرابرها را برابر گرداند. پادشاه است که باید از پایگاه بلند خود پایین آید، آنهم نه در لباس مبدل، بلکه به هیئت انسان، آنهم نه انسانی بلندمرتبه بلکه انسانی ساده … این داستان از آغاز تا انجام خارق اجماع است.
در «خردهنانهای فلسفی» تأکید میشود که ایمان باید مستقل از شواهد تاریخی باشد. این رویکرد چه پیامدی برای درک دین در جهان امروز و مواجهه با عقلانیت علمی دارد؟
باز قضیه به خصلت خارق اجماع تجسد مسیح برمیگردد. تجسد واقعه ای تاریخی است که مبنای ضروری ایمان مسیحی به شمار میآید. خدا در لحظه ای تعیین کننده در هیئت انسانی معمولی وارد تاریخ میشود اما هر کوششی برای تحقیق تاریخی درباره آن چون پای ایمان در میان باشد هم بیهوده است هم زیانبار. مسئله اینجاست که ایمان به این مبنای تاریخی نیاز دارد و مسیحیت به حداقلی از دادههای تاریخی محتاج است اما هر تحقیقی در مورد باورپذیری آن دادهها لاجرم به در بسته خواهد خورد. کیرکگور از دو شرط سخن میگوید، بی یقینی عینی و یقین درونی. با این حساب، «پروژه فکری» کیرکگور کاری به عقلانیت علمی و در کل مسائل عینی و قرائن و شواهد تاریخی و معجزات ندارد. دینی که او از آن دم میزند شالوده مسئولیت پذیری مطلق است. من گمان میکنم در خردهنانها امکانی برای تعریف صورتی از سیاست رهایی بخش رادیکال و کلی گرایی سکولار مستتر است. حتی میتوان گفت، یوهانس کلیماکوس نیچهای مسیحی و برابریخواه است. خدا وارد تاریخ شده است، خود را قربانی کرده است، رنج کشیده است، جان سپرده است، عین هر انسان دیگری، و این یعنی بعد از این واقعه همه انسانها به اعتبار توان رستگاری برابرند. همه به یک اندازه توان معاصر شدن با واقعه تجسد را دارند. فردی که با خرق اجماع مواجه میشود نخستین گام را در راه سوژه سیاسی شدن برمیدارد.
کتاب با زبان تعریض، طنز و تجاهل نوشته شده. آیا این سبک نگارشی خاص کیرکگور، قدرت استدلال او را تقویت میکند یا مخاطب را سردرگم میسازد؟
ایرونیا، طنز و تعریض و تجاهل، در خردهنانهای فلسفی فقط وسیله یا تمهیدی سبکی نیست. انتخابی راهبردی است، عنصری محوری است. ابزاری است برای کاوش در ماهیت حقیقت و ایمان و هستی انضمامی انسان. اصلاً خود عنوان که در ترجمههای قدیمیتر انگلیسی به «قطعات» یا «پارههای فلسفی» ترجمه میشد مصداق کامل ایرونیا است – ما با خردهنانی از خوان فلسفه رویاروییم، فلسفهای جامع که در قالبی خُردشده عرضه شده است. و البته کیرکگور در این رساله ایرونیا را به اوجی دستنیافتنی میرساند. در خردهنانها مکالمهای هست میان منتقدی گمنام که شاید نماینده یا سخن گوی جمیع خوانندگان بالقوه رساله یا عقل سلیم است و یوهانس کلیماکوس. رابطه آن منتقد مثالی، نماینده اجماع عقلی-فلسفی، و یوهانس کلیماکوس، این شاعر دینی تعلیم دیده در مکتب ایرونیای سقراطی، از تضاد و تخاصم به جستجوی مشترک تفاهم فلسفی میرسد. این روش بدیع هر خوانندهای را درگیر پروژه نویسنده رساله میکند. هدف نویسنده ابلاغ مستقیم حقایق وحی نیست. یوهانس میخواهد تفاوت کیفی مسیحیت را با ایدئالیسم فلسفی روشن سازد. این مبنای زبان مرکب رساله است. قرار است با هگلی های دست راستی تصفیه حساب کند و بنابراین باید به زبانی سخن بگوید که ایشان متوجه منظورش بشوند و از سوی دیگر نویسنده دست به آزمایشی فکری میزند که هر کسی که دغدغه ایمان داشته باشد ناگزیر درگیرش خواهد شد. اهمیت خردهنانها ضمناً در این است که سلسلهای از مفهومها و مقولهها را در مرز فلسفه مدرن و الهیات ایمانی به شکل صاف و پوستکنده تعریف میکند، حقیقت و تذکار و وحی و خرق اجماع و گناه و لحظه و عشق و شور و صیرورت و معاصر بودن. خردهنانها فرمی ایرونیایی دارد که خواننده را قطع نظر از محتوا و مضمون دینی و الهیاتیاش متوجه اهمیت ایمان و مسئولیت میسازد. مهم این است که این آزمایش فکری به هر صورت الهامبخش است اما اگر قبول کنیم که مسیحیت در قالب رادیکالی که کیرکگور عرضه میکند دقیقاً دین مدرنیته است آنگاه باید گفت آنچه یوهانس کلیماکوس درباره هسته خارق اجماع مسیحیت میگوید فرم و فرمول هر صورتی از رادیکالیسم است. مسیحیت خردهنانها قصه ای تاریخی است که در برابر هر تفسیر جزئی گرا و تاریخگرا از دین مقاومت میکند. اگر مخاطب حواسش جمع باشد که این آزمایش فکری را در چه چارچوبی بخواند هیچگاه سردرگم نخواهد شد. از اینها گذشته، خردهنانها را میتوان راهنمای قرائت یکی از مهمترین و دشوارترین نوشتههای کیرکگور تلقی کرد، یعنی مفهوم اضطراب.
کیرکگور و شخصیتهای مستعارش، همواره نوعی چندصدایی و فاصله میان نویسنده و متن ایجاد میکنند. این ویژگی در ترجمه، چه دشواریهایی برای انتقال لحن و معنا ایجاد میکند؟
خب، این شاید چالش اصلی باشد، البته نه چندان در مورد نوشتههایی چون خردهنانها و مفهوم اضطراب. اوج چندصدایی را در دو مجلد یا این یا آن میبینیم. من هیچ دفاعی از لحن ترجمه خودم نمیتوانم داشته باشم. از انگلیسی ترجمه میکنم و هیچوقت نمیتوانم مدعی انتقال صحیح و قابل اعتماد لحن کیرکگور باشم. «یا این» یکی از عجایب متنهای فلسفی قرن نوزدهم است، مجموعهای از جستارها با تنوع و دامنه مضامین وسیع … در ترجمه فارسی، همراهی و ویراستاری دقیق محسن ملکی نجاتبخش بود. کیرکگور از خلاقترین خالقان پرسوناها و پرسوناژهای فلسفی بود … من با ترس و لرز پروژه ترجمه نوشتههای او را آغاز کردم و میدانم که ترجمههایم از نوشتههای او در بهترین حالت حکم فتح باب دارند و مطمئنم در آیندهای نه چندان دور ترجمههایی بهتر و مطمئنتر از آثار او به فارسی خواهیم داشت. هرکدام از ترجمهها را با مقدمهها و شرحهایی همراه کردم تا شاید مددکار خواننده شوند. در این چند سال ترجمههای خواندنی دیگری هم از کیرکگور به فارسی درآمده است و ویژگی مشترک همه آنها تکیه بر ترجمهها و شرحهای انگلیسی بوده است. میتوانیم خوشحال باشیم که کیرکگور-خوانی به فارسی تا حدودی بهتر و وسیعتر شده است – سالهای سال، هرکس به فارسی از کیرکگور سخن میگفت یا مینوشت فقط ترجمه فارسی خوب آقای رشیدیان از ترس و لرز را در دسترس داشت. بله. ترجمههای من ایراد کم ندارند. ضمن اینکه من مترجمی تماموقت نیستم و تحصیلات دانشگاهیام هم ربط مستقیمی نه به فلسفه دارد نه به ترجمه. اما تصور میکنم بعد از انتشار مفهوم آیرونی به همت نشر مرکز تصویر خوانندگان فارسیزبان از متفکر دانمارکی تغییر کرده است. من شخصاً مدیون اعتماد نشر مرکزم و میکوشم کتاب به کتاب از اشتباهها و بدفهمیهایم بکاهم. کیرکگور به اعتبار بهرهگیری از نامهای مستعار در کنار چهرههایی چون افلاطون و فرناندو پسوآ و تالستوی قرار میگیرد، چهرههایی به معنای حقیقی کلمه سراپا «مدرن» و شاید همیشه «معاصر».
آیا میتوان نقطهی عزیمت «خردهنانهای فلسفی» را نوعی گذار از فلسفه به نوعی الهیات اگزیستانسیال قلمداد کرد؟ این گذار در کدام دیگر از آثار کیرکگور مشهود است؟
کیرکگور همواره در مرزها میاندیشد و در فضاهای «منفی» مینویسد، مرز میان فلسفه و ادبیات، یا این یا آن و تکرار، مرز میان فلسفه و الهیات، مرز میان الهیات عقلی و الهیات ایمانی، مرز میان نظرپردازی فلسفی و روانشناسی آزمونی … اما شاید بتوان گفت، در بسط ایدهها همواره از منطق جستار پیروی میکرد. یک سؤال یا مسئله را برمیگرفت، خواه از تاریخ فلسفه خواه از علم اصول دین خواه از زندگی هرروزه خواه از تجربههای شخصی، و بعد بر پایه تداعی و توسعه تضادها و تنشهای درونی مقولهها و مفهومهای مرتبط نوعی «صورت فلکی» میساخت و میپرداخت که به تعبیر زیبای آدورنو همواره قسمی «میدان نیرو» شکل میدهد و همواره امکان واساختن و گسترش دارد. از این منظر، من پروژه کیرگور را به اعتبار فرمش سیاسی میخوانم. فرم است که تعیینکننده است و هر محتوایی را بحرانی و تنشزا و زایا میگرداند. بله. نقطه شروع در بسیاری موارد مسئلهای الهیاتی است اما به قول آدورنو زیر نگاه جستار هر سازه یا ساختار فکری ناگزیر تبدیل به میدان نیرو میشود و روش تحریر و روح سقراطی و موتور ایرونیا کیرکگور آن سازه را واسازی میکند و امکان های بیشمار برای بازاندیشی در تمام مفهوم ها میآفریند.
با توجه به تأثیر فلسفه آلمانی (بهویژه هگل) بر کیرکگور، جایگاه «خردهنانهای فلسفی» را در نسبت با نقد ایدئالیسم چگونه میبینید؟
خردهنانها از زاویهدیدی انتقادی درگیر ایدئالیسم آلمانی میشود و به تفسیرهای هگلیمشربان دانمارکی هجوم میبرد. یوهانس کلیماکوس منظری بدیل برای نگریستن به مسائل فلسفه و ایمان عرضه میکند و روی عنصری انگشت میگذارد که در نظام «جامع» هگلی خالی است. اصل مسئله شاید همینجا باشد، نظامی جامع که جامعیتش را مدیون حذفی مهم است، حذف تجربه درونی یا هستی انضمامی فردی فرید شاید. مسئله اینجاست که در آن نظام نباید جایی برای ایمان باشد. ایمان باید در همه حال به صورت نقطه کور نظام یا وجه بازنماییناپذیر هر شکلی از بازنمایی یا حد درونی هر گفتاری عمل کند. شاید بتوان گفت، پروژه فکری کیرکگور همان حد درونی گفتار فلسفی جامعیت گرای هگل است. میگویم شاید چون صلاحیت جواب دادن به این سؤال را در خود نمیبینم. آنچه مسلم است این است که کیرکگور با عالم و آدم و قبل از همه با خود خویش سر جنگ داشت و وقتی کسی به نبرد با گفتارهای «قدرت» برود نخستین و شاید مهمترین سلاحش همواره بیقدرتیاش است و مهمترین ترفندش دستبرد زدن به مهمات حریفانش. این است نسبت غریب کیرکگور با سنت ایدئالیسم فلسفی از افلاطون تا هگل.
کیرکگور اعتقاد دارد که ایمان واقعی همواره واجد «خشم» و «آزردگی» است، چرا که عقل سلیم را به چالش میکشد. این ویژگی چقدر برای خواننده معاصر قابل لمس و پذیرش است؟
کیرکگور مفهوم وساطت در دستگاه فلسفه هگل را به پرسش میگیرد. حرفش این است که این مفهوم در فضای ایمان به کار نمیآید. میگوید مسیحیت در قالب فرایندی نظاممند نمیگنجد. رکن مسیحیت از دید او خرق اجماع است. آنچه در فارسی به «آزردگی» ترجمه شده است در واقع واکنش افراد است هنگام مواجهه با ماهیت خارق اجماع و خلاف عقل سلیم ایمان مسیحی. البته offence دلالتهای ضمنی زیادی دارد، از جرم و خلاف تا توهین و بیحرمتی و آنچه موجبات ناراحتی و دلخوری فراهم میآورد. در سیاق عهد جدید به چیزی اطلاق میشود که لغزش میآورد. به همین دلیل من گاه در ترجمه از ترکیب «آزردگی لغزشآور» استفاده میکنم.
عقل وقتی با مفهوم «خرق اجماع مطلق» تجسد مسیح برمیخورد، بهش برمیخورد. نکته مهم اینجاست که نیروی آزارندگی «تجسد» هیچ گاه کم نمیشود. فرق نمیکند در کدام قرن یا کدام جغرافیا ساکن باشیم. سکانس زیبایی در شاهکار آندری تارکفسکی، آندری روبلف، هست که یکی از فرماندهان لشکر تاتارها که به خاک روسیه تاختهاند سوار بر اسب وارد کلیسایی میشود و از همتای روسیاش درباره شمایل مریم و عیسی سؤال میکند و چون قصه تولد عیسی را میشنود پوزخند میزند. بله. به این قصه یا باید خندید یا باید باورش کرد با آنکه همه میدانند باورش ممکن نیست و قبولش خلاف عقل سلیم است. باز پای فرم در میان است و عنصری محوری در داستان که نمیتوان توضیحش داد. نباید توضیحش داد. پازولینی هم فیلم کوتاه معرکهای دارد با عنوان لا ریکوتا که تلاش کارگردانی را به تصویر میکشد برای بازسازی لحظه تصلیب مسیح. پازولینی ملحد بود و کمونیست اما تأکید داشت داستان مسیح بزرگترین داستان تاریخ بشر است، دقیقاً به این علت که خرق اجماع مطلق است و تا ابد قوه فهم انسان را با حد درونی خودش رودررو میسازد. این حقیقت خارق اجماع که خدا میتواند هم خدا باشد هم انسان چیزی است که عقل نمیتواند بهتنهایی آن را بفهمد و در مواجهه با آن دو راه بیشتر نداریم، یا ایمان بیاوریم یا آزرده شویم. ایده «آزردگی» در مفهوم اضطراب بهتفصیل باز میشود. در مرض تا به موت هم به آن اشاره میرود. «آزردگی» در خردهنانها برای وصف واکنش کسانی به کار میرود که نمیخواهند یا نمیتوانند این حقیقت را قبول کنند. قبول نکردن این حقیقت، به اعتقاد کیرکگور، یا به یأس میکشد یا به ماندن در یک مرحله یا حوزه از حوزههای هستی انضمامی. مسئله این است که از دید او انسان یا به تعبیر او «خود» در حقیقت یک رابطه است، ترکیبی دیالکتیکی از دو حد یا دو عاملی که به حکم عقل تفاوت کیفی دارند و انسان بودن یعنی زیستن این تنش رفع ناشدنی، و روح چیزی نیست جز عامل قوام و دوام آن رابطه. تجسد داستانی است درباره رابطه متناهی و نامتناهی.
نظر شما