سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) محسن آزموده: مفهوم حوزه عمومی(public sphere) را یورگن هابرماس فیلسوف شهیر آلمانی در علوم انسانی بر سر زبانها انداخت. او سالها پیش کتابی با عنوان «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی» نوشت که خوشبختانه ترجمهای از آن هم به فارسی موجود است(ترجمه جمال محمدی). حرف اصلی هابرماس خیلی خلاصه و خیلی ساده شده این بود که در دوران روشنگری در اروپا، فضاهایی شکل گرفت که امکان گفتوگو و انتقاد و بحث و نظرورزی و تبادل آراء را فراهم میآورد، امری که به گسترش و بسط ایدههای روشنگری کمک کرد. اما از رهگذار تحولات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی این حوزه عمومی به سمت پولی شدن و فردگرایی پیش رفت و از آرمانهای روشنگری فاصله گرفت.
از این بزرگترین اندیشمند زنده آلمانی به تازگی کتابی کوچک و فشرده با عنوان «دگرگونی ساختاری جدید در حوزه عمومی و دموکراسی شورایی» منتشر شده که کمال پولادی استاد شناختهشده علوم سیاسی آن را به فارسی ترجمه کرده و نشر مرکز منتشر کرده است. کتاب حاضر مثل سایر آثار هابرماس پیچیده و دشوار است. دکتر پولادی در کنار تالیف و ترجمه آثار فراوان در زمینه اندیشه سیاسی ایران و غرب، مهم ترین و سخت ترین کتاب هابرماس یعنی «نظریه کنش ارتباطی» را به فارسی ترجمه کرده است. او از هابرماس همچنین کتاب «جهانیشدن و آینده دموکراسی: منظومه پسا ملی» را نیز ترجمه کرده. برای فهم بهتر کتاب» دگرگونی ساختاری جدید در حوزه عمومی و دموکراسی» با او گفتوگو کردم.
***
با تشکر از زمانی که در اختیار ما گذاشتید، به عنوان پرسش مقدماتی بفرمایید اصولاً چرا شما به هابرماس علاقهمند هستید و آثار دشوار و سخت او را به فارسی ترجمه میکنید؟
آشنایی من با اندیشههای هابرماس از مطالعات من در حوزه نظریات مارکسیستی شروع شد. من از میان مکاتب فکری عمده که با تحلیلهای سیاسی، اجتاعی و فلسفی سر و کار دارند نظریات مارکس را بیش از مکاتب دیگر پسندیدم. ماتریالیسم تاریخی و سوسیالیسی معلمی مارکس بیش از سایر مکاتب فکری نظر من را به خود جلب کرد و سعی کردم تا حد ممکن با مبانی اندیشههای مارکس و متفکران مارکسیست آشنا شوم. رشته تحصیلیام علوم سیاسی و بعداً به طور خاص اندیشه سیاسی بود و همچنان من در این حوزه تحقیق و تدریس میکنم. در مطالعاتم با شاخههای مختلف مکتب فکری مارکسیستی آشنا شدم و دریافتم که مارکسیسم به سه شاخه عمده شامل مارکسیسم کلاسیک یا ارتدکس، مارکسیسم اومانیستی یا غربی و مارکسیسم ساختارباور تقسیم میشود.
نخست با مارکسیسم ارتدکس از طریق ترجمههای کتابهای دانشوران شوروی آشنایی بیشتری پیدا کردم و به آن علاقهمند شدم. به تدریج دامنه مطالعاتم گسترش یافت و با مارکسیسم اومانیستی یا غربی و سرانجام سومین شاخه مارکسیسم یعنی مارکسیسم ساختارباور آشنا شدم. از میان این سه شاخه در نهایت شاخته مارکسیسم اومانیستی را که در اصطلاح رایج نومارکسیسم خوانده میشود، بیش از سایر گرایشات پسندیدم. بنابراین فهم من از دنیای اجتماعی و سیاسی با این ابزار مفهومی و اسباب تحلیلی نزدیکی بیشتری دارد. از همین مسیر مطالعاتی بود که با اندیشههای هابرماس آشنا شدم و به آن علاقهمند شدم و تصمیم گرفتم در میان آثاری که برای ترجمه انتخاب میکنم نوشتههای هابرماس را هم مورد توجه قرار دهم.
همانطور که اشاره کردید سبک نوشتههای هابرماس خاص خودش است. او در مقام نظریهپردازی که سنت بزرگی از نظریهپردازی اجتماعی و فلسفی را ادامه میدهد و به عنوان کسی که نظریه اجتماعی جدیدی را در فلسفه نظریهپردازی معاصر و در ملتقای جدال اندیشههای مدرن و پستمدرن ارائه میدهد ناگزیر است نظریه خود را موسوم به «نظریه کنش ارتباطی» در نهایت ایجاز جمعبندی کند. با این حال این ایجاز کتابی دو جلدی با حجم هزار و دویست صفحه را در بر میگیرد که توسط تامس مکارتی از آلمانی به انگلیسی ترجمه شده است و من آن را از انگلیسی به فارسی برگرداندهام.
نشر مرکز این کتاب دو جلدی را با قطع بزرگ و حروف ریز در یک مجلد جمع کرده است. طرح هابرماس در ارائه نظریهای که با ارجاع به نظریات بزرگترین نظریهپردازان اجتماعی، کسانی چون ماکس وبر، دورکهایم، مید و پارسونز و بهرهگیری از نوآوریهای نظری آنها برای بازسازی نظریه خودش، صورت گرفته است نهایت فشردگی را در مفهومبندیها ایجاب میکرده است؛ و این چیزی که سبکی خاص را پدید آورده است که در نهایت ایجاز حاوی مضامین و مفاهیم نظری بسیاری است. کتاب جدیدی که از او با ترجمه انگلیسی به فارسی برگرداندهام با همین خصوصیت یعنی نهایت ایجاز شناخته میشود. همین خصوصیت علت دشواری انتقال مضمون مرکی سخنان هابرماس با حفظ سبک نوشتاری اوست.
عزیمت من از مارکسیسم کلاسیک، یا به تعبیر دیگر مارکسیسم ارتدکس به مارکسیسم اومانیستی در نظریه هابرماس به این دلیل است که در نظریه مارکس به نقش فرهنگ در پویش اجتماعی کم بها داده شده است. هابرماس با ادغام نقش فرهنگ در اسباب تحلیلی خود نظریه عقلانی شدن را به عنوان ابزار تحلیل طرح کرد که به نظر من تمهید تحلیلی مناسبتری برای نگرش به تحولات اجتماعی است.
به کتاب برگردیم. همانطور که در مقدمه اشاره شد، هابرماس در این کتاب کوچک و فشرده با این فرض بحث کرده که ما میدانیم مفهوم حوزه عمومی و دگرگونی ساختاری آن به چه معناست و از دگرگونی ساختاری جدید در حوزه عمومی سخن رانده. من سعی کردم با توضیح مختصر و قطعاً نارسا اندکی این مفاهیم را روشن سازم. اما اگر ممکن است شما که تسلط بسیار بیشتری بر اندیشه هابرماس دارید، بفرمایید که منظور از حوزه عمومی در اندیشه هابرماس چیست و دگرگونی ساختاری آن به چه معناست؟
من در واژهنامه توصیفی کتاب سعی کردهام در خصوص برخی مفاهیم کلیدی مطرح شده در کتاب توضیحات کوتاهی را به کتاب اضافه کنم. از جمله اینها اصطلاح «حوزه عمومی» است. مفهوم «حوزه عمومی» یکی از مفاهیم مهم در حوزه مباحث نظریه سیاسی و به طور کلیتر در سیاست است. حوزه عمومی همچنین محور نظریه دموکراسی هابرماس است که «دموکراسی گفتوگویی» یا «دموکراسی شورایی» یا دموکراسی هماندیشانه(deliberative) خوانده میشود.
حوزه عمومی جایی است که در آن مباحثه آزاد، عقلانی و انتقادی شهروندان درباره امور عمومی جریان مییابد و به شکلگیری افکار عمومی میانجامد، جایی که در آن عقاید مبادله میشود، ساخته میشود و تحول مییابد. مبادله عقاید ممکن است به صورت رو در رو یا با میانجی روزنامهها، رادیو، تلویزیون، نشریات یا ارتباط الکترونیکی انجام پذیرد. این جزء اخیر حوزه عمومی یعنی ارتباطات الکترونیکی و دیجیتالی پدیده جدیدی است که ت حول تازهای در ساختار حوزه عمومی ایجاد کرده است. موضوع کتاب جدید هابرماس در مباحث حوزه عمومی مربوط به این جزء جدید حوزه عمومی است و هابرماس درباره ماهیت و آسیبهای آن بحث میکند. در شکل آرمانی حوزه عمومی باید به روی مشارکت همگان گشوده باشد و توافق و تصمیمسازی در آن باید از طریق بحث، گفتوگو و نیروی استدلال بهتر و فارغ از هر نیروی فیزیکی صورت گیرد.
حوزه عمومی در ابتدا اساسات «حوزه عمومی بورژوایی» بود، جایی که اعضای طبقات بازرگان، صنعتگر، اهل پیشه و حرفهها با یکدیگر ملاقات میکردند و درباره امور مشترک به بحث و تبادل نظر میپرداختند. در انگلستان قهوهخانهها، در فرانسه سالنهای اشرافی و در آلمان کانونهای کتابخوانی بستر رشد این حوزهها بودند. در اواخر قرن ۱۷ و اوایل قرن ۱۸ میلادی در لندن بیش از سه هزار قهوهخانه مجهز و گاه مجلل وجود داشت که بازرگانان، حرفهمندان، اهل ادب در فضای گشوده و گشاده جمع میشدند و درباره امور مشترک و مسائل عمومی، سیاستهای دولت به بحث و گفتوگو میپرداختند.
در این محلها بود که بحثهای عمومی-انتقادی درباره مسائل همگان پدید آمد، رشد کرد و نهادینه شد و وقتی نهادینه شد پایههای هنجاری کرداری اخلاقی و موازین حقوق دموکراتیک را ساخت. با رشد اقتصاد بازار و تمرکز روزافزون قدرت سیاسی، بورژواها به عنوان افراد خصوصی «خودساخته» برای پیشبرد منافع تعمیمپذیر و خود-آیین جمعی در قهوهخانهها، تالارها، که بعداً موزهها، پارکها نیز به آن اضافه شد، جمع میشدند و راجع به منافع خود و آزادیهای عمومی بحثهای عقلانی، استدلالی و انتقادی میپرداختند. هابرماس معتقد است اصول هنجاری دموکراسی مدرن از درون همین حوزههای عمومی بیرون آمد.
ایده اصیل حوزه عمومی عبارت بود از عقلانی کردن اقتدار دولتی از طریق اثرات نهادینه شده بحثهای آگاهانه و اجماع عقلانی. این ایده در نهایت به منزله اصلی هنجارین و غیرتاریخی نهادینه شد به محور اصلی نظریه دموکراسی تبدیل شد و برای همیشه پابرجا باقی ماند.
هابرماس معتقد است که هنجارهای دموکراتیک را لازم نیست از اصول نظری بیرون بیاوریم، بلکه کافی است که آنچه در واقعیت عینی وقوع یافته را بازسازی عقلانی کنیم. اما اگرچه هنجارهای دموکراتیک برخاسته از حوزه عمومی بورژوایی به عنوان اصول ابدی باقی ماند، اما خود حوزه عمومی دچار دگرگونیهای ساختاری شد و مسیر زوال را پیمود. حوزه عمومی بورژوایی در میدان مناسبات ستیزآلود دولت و جامعه مدنی رشد و پرورش یافت.
تفکیک بنیادین میان دولت و جامعه که زمینه اصلی شکلگیری حوزه عمومی بود پیش از هر چیز به معنای جدایی عناصر بازتولید اجتماعی از قدرت سیاسی بود. در اواخر قرون قرون وسطی هنگامی که با پیدایش اقتصاد بازار حوزه جامعه شکل گرفت این حوزه تمام قواعد و قیود ناشی از سلطه اقشار زمیندار را از میان برداشت و زمینه را برای شکلگیری مدیریت دولتی فراهم کرد. در اواخر قرن نوزدهم دولت با این فرض که جامعه مدنی توانایی حل و فصل تضاد میان منافع مختلف را ندارد وظایف تازهای را بر عهده گرفت که در شکل مداخلهگرایی نوین دم به دم گسترش یافت.
دولت به این ترتیب وارد اموری شد که پیش از این از امور خصوصی شهورندان شمرده میشد. گسترش قدرت دولت و نفوذ آن در قلمرو خصوصی جامعه، و متقابلاً نفوذ جامعه در درون دولت به وجهی دیالکتیک زمینههای اصلی شکلگیری حوزه عمومی بورژوایی، یعنی تفکیک دولت و جامعه را از بنیان رو به تخریب برد و تفکیک میان حوزه عمومی و خصوصی را به سوی نابودی سوق داد. تضاد میان کارکرد خصوصی و کارکرد عمومی دولت پایه نظریه «بحران مشروعیت» در کتاب دیگر هابرماس با همین نام است. این بحران به منزله بحران بنیادین نظام سرمایهداری معاصر است. هابرماس در کتاب مورد بحث ما وقتی از بحرانزایی نظام سرمایهداری سخن میگوید اشاره به همین بحران است.
این دگرگونی ساختاری جدید که هابرماس از آن سخن می راند، چرا و چگونه اتفاق افتاده است؟
دگرگونی جدید در حوزه عمومی با دیجیتالی شدن وسایل ارتباطی پدید آمده است. رسانههای عمومی سنتی مثل روزنامهها، نشریات ادواری، رادیو و تلویزیون یکی از اجزاء اصلی حوزه عمومی بودهاند. آنها به عنوان رسانه میانجی نقش اصلی را در مبادله افکار و به این ترتیب در «عقیدهسازی» داشته و دارند. عقیدهسازی یکی از اجزاء اصلی در «تصمیمسازی سیاسی» است. در تصمیمسازی سیاسی مطلوب که از اجزاء دموکراسی شورایی است مشارکتکنندگان در تصمیمسازی، نه بر مبنای رجحانهای از پیش معلوم در جهت پیشبرد منافع و مواضع خود، بلکه با رویکرد رسیدن به اجماع و وفاق وارد گفتگو و مباحثه میشوند و تصمیمگیری بر مبنای مباحثه و احتجاج عقلانی صورت میگیرد. مشارکتکنندگان آمادهاند استدلالهای طرف مقابل را در دفاع از نظر خود بشنوند و تلاش کنند در نهایت به تصمیم برسند که برای همه طرفها خوب باشد. رسانهها در کمک به شرایط مطلوب در این فرایند میتوانند نقش اساسی داشته باشند. رسانههای سنتی بازوی مهمی برای حوزه عمومی بودند.
اما چنان که هابرماس در این کتاب توضیح داده است وسایل ارتباطی جدید، یعنی وسایل ارتباطی الکترونیکی، با اینکه در ابتدا مکان رهاییبخشی را نوید دادند در ادامه تردید بزرگی را در این امید برانگیختند. در ابتدا این طور به نظر میرسید که هر کسی میتواند بی هر میانجی صدای خود را به دیگران برساند. هر کسی میتواند در نقش نگارشگر به تولید محتوا بپردازد. هابرماس میگوید انبوه ارتباط گسسته، بی در و پیکر، پالایش نشده، خالی از مسئولیت کمکی به حوزه عمومی نمیکند، جایی برای ارادهسازی و عقیدهسازی به شیوه مرسوم در رسانههای سنتی باقی نمیگذارد. در رسانههای سنتی در یک طرف کثیری از دریافتکنندگان بالقوه بودند و در طرف دیگر تولیدکنندگان، مولفان، ویراستاران شناخته شده که در قبال آنچه نشر یا پخش میکردند مسئولیت داشتند. در حالی که در رسانههای جدید در قبال آنچه برای شبکه بیکران دریافتکنندگان نشر میدهند هیچ مسئولیتی از حیث راست و دروغ ندارند چه بسا که جعل و دروغ دیگر جعل و دروغ شناخته نمیشود. به همین ترتیب به زودی ظرفیت سازماندهی سراسری رسانه جدید زیر شکلک آزادی در خدمت کمپانیهای بزرگ راستگرا قرار گرفت.
کتاب همچنین شامل یک گفتگو و یک مقاله درباره مفهوم دموکراسی شورایی است. منظور از دموکراسی شورایی چیست و چه تفاوتی با سایر انواع دموکراسی دارد؟
دموکراسی شورایی که با نام دموکراسی گفتوگویی نیز شناخته میشود یکی از انواع نظریههای دموکراسی است که با فلسفه سیاسی هابرماس پیوند دارد. این دموکراسی در برابر دموکراسی افتراقی، دموکراسی تجمیعی و دموکراسی تکثری قرار میگیرد. بر خلاف نظریههای دموکراسی نامبرده شده، در دموکراسی شورایی مشارکتکنندگان برای تصمیمسازی با ترجیحات از پیشتعیینشده وارد میدان نمیشوند، بلکه برای رسیدن به توافقق و اجماع از طریق مباحثه عقلانی وارد فرایند تصمیمسازی میشوند. البته وفاق همیشه میسر نیست و در واقع یک مطلوب ایدآلی است. در صورت میسر نشدن اجماع ناگزیر رای اکثریت ملاک تصمیمگیری است.
در دموکراسی شورایی مبتنی بر این اصل آرمانی است که مردم بر پایه منزلت برابر و احترام متقابل گردهم میآیند تا درباره مسایل سیاسی و برنامههایی که بر زندگیشان اثر میگذارد به بحث و احتجاج بپردازند و تلاش کنند به اجماع عقلانی دست پیدا کنند. دموکراسی شورایی یا گفتوگویی بر پایه «اخلاق گفتوگویی» هابرماس صورتبندی شده است و مبتنی بر این آیین است که آنچه سیاست عمومی را میسازد شیوه نهادینه شده گفتوگو (انتخابات دورهای)، مباحثه، مناظره، احتجاج و استدلال در حوزه عمومی برای عقیدهسازی و ارادهسازی در عمل با توسل به انتخابات دورهای و رای اکثریت ساماندهی میشود.
اما از آنجا که اقلیت شکستخورده در انتخابات از این حق برخوردار است که عقیده خود را حفظ کن و بکوشد در دور بعدی از انتخاب با استدلال بهتر رای اکثریت شهروندان را به دست آورد، میتوان گفت شرط وفاق برای تصمیمگیری سیاسی برآورده شده است.
لیبرال دموکراسی به انضمام سیاست دولت رفاهی یکی از شقوق دموکراسی شورایی است. لیبرال دموکراسی دو سنت فکری لیبرالیسم و دموکراتیسم را با یکدیگر ترکیب کرده است. لیبرالیسم بر آزادی و خود-آیینی، قانونیت و محدودیت قدرت دولت و دموکراتیسم بر اصل حاکمیت عمومی مردم، برابری همگانی و تقسیم و تکثر قدرت تاکید دارد. دولتهای لیبرال در آغاز با حق مشارکت محدود و محرومیت کارگران و زنان از حق رای مشخص میشدند. اما کارگران و زنان با مبارزات دامنهدار حق مشارکت سیاسی را به دست آوردند و اصل حق رای برابر و همگانی استقرار پیدا کرد و نظام لیبرال دموکراتیک تاسیس شد.
نظامهای لیبرال دموکراتیک با بسط مفهوم آزادی و برابری و تاسیس سامان دولت رفاه عامه به نوعی دموکراسی شورایی تبدیل شدند که هابرماس آن را به عنوان سیاست شورایی میستود. اما بعد از قدرت گرفتن سیاستهای نئولیبرالی و استقرار نظم نئولیبرالی توسط مارگارت تاچر و رنالد ریگان نظام دولت رفاه عامه رو به افول رفت. هابرماس اصل رفاه عامه را جزیی از مطلوب و وفاق و اجماع در تصمیمسازی سیاسی به شمار میآورد. او در این کتاب رشد پوپولیسم راست در آمریکا، اروپا و سایر نقاط جهان را ناشی از همین نزول نظم دولتی رفاه عامه به شمار میآورد. افول دولت رفاهی موجب سرخوردگی عموم رایدهندگان از دولتهای مستقر شده و زمینه را برای دوقطبیسازی جامعه و عوامبوری و عوامفریبی راستگرایان فراهم کرده است. ترامپیسم، از نظر هابرماس محصول همین فرایند است.
تحقق این شکل از دموکراسی چه پیش فرض ها و شرایطی دارد و آیا مثلاً در جامعه ما تحقق پذیر است؟
دموکراسی نظام دشواریابی است که با تجمیع یک سلسله عوامل در نقاطی از جهان پدید آمده است و چنان که هماکنون میبینیم حتی در مراکز رش و تعالی خود یعنی در آمریکا و اروپا وضعیت شکنندهای دارد. اگر دموکراسی لیبرال را در وضعیت آرمانیاش به شیوهای که هابرماس گفته است در نظر بگیریم سه اصل آزادی فردی، مالکیت عمومی و سیاست رفاه عامه در در خود جمع دارد. نهادینه شدن آزادی فردی همراه با متفرعاتش از جمله اصل رواداری یا تساهل در یک فرایند تاریخی طولانی بعد از رنسانس و از جمله با اصلاحات دینی پروتستانی پدید آمده است. اصل آزادی فردی و رواداری آن طور که در بستر تاریخی در اروپا و آمریکا به مثابه یک فرهنگ نهادینه شده است در جاهای دیگر نهادینه نشده است. هابرماس در همین کتاب آنجا که به رد امکان صدور دموکراسی میپردازد اشاره میکند او تلاش قدرتهای بزرگ اروپایی و آمریکایی برای تحمیل الگوی نظام سیاسی خود به کشورهای دیگر از جمله کشورهای شرقی را تلاشی عبث و مستحق نکوهش و ناشی از خبط دماغی میداند.
جزء دیگر دموکراسی حاکمیت مردم است که با جنبشها و انقلابهای مردمی به دست میآید. پیشنیاز این جنبشها رشد اقتصادی و ظهور طبقات اجتماعی جدید همچون طبقه بورژوا و طبقه کارگر جدید است که خواهان مشارکت سیاسی برای پیشبرد امر تصمیمسازی جمعی هستد. رشد اقتصاد بازار، جدایی جامعه از دولت، شکوفایی جامعه مدنی و بسط حوزه عمومی از زمره تحولاتی است که بستر پیداش دموکراسی را فراهم میکند. هابرماس در کتاب پیشینش یعنی «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی» با توسل به تحلیلهای بینا-رشتهای و رویکردهای جامعهشناختی، اقتصادی، حقوقی، تاریخ اجتماعی و فرهنگی نقش حوزه عمومی به عنوان بنیاد دموکراسی را به تفصیل توضیح داده است. آنچه از مطالعه این کتاب بر میآید پیچیدگی فرایندی است که طی آن دو اصل حاکمیت قانون و حکومت مردم در یک نظام واحد جمع شده است.
اصول آزادی، رواداری، حاکمیت مردم و برابری حاصل رشد جامعه مدنی و حوزه عمومی بوده که در کتاب نخست هابرماس به تفصیل و با ظرافت نظری بررسی و تحلیل شده است. هابرماس در عین حال نشان داده است و در این کتاب جدید اشاره کرده است که این محصول دورهای از رشد اقتصاد بازار و نظام سرمایهداری و هسته اصلی آنکه اصول آزادی، برابری، حاکمیت مردم و تصمیمسازی سیاسی به شیوه اجماع عقلانی است با سرشت بحرانزای جامعه سرمایه در معرض بحران است. بحرانی که هماکنون با ظهور پوپولیسم راست، از جمله ترامپیسم شاهد آن هستیم.
به این پرسش که آیا دموکراسی در جامعه ایران نیز تحققپذیر است یا خیر، نمیتوان پاسخ قاطع داد. به ویژه که مفهوم دموکراسی معنای منجز و واحدی ندارد. لیبرال-دموکراسی که شکل رایجتر دموکراسی در غرب و برخی از کشورهای تحت نفوذ فرهنگ و قدرت سیاسی غرب است، مثل ژاپن، استرالیا یا کانادا تنها مدعیان ارزشهای دموکراتیک نیستند. نظامهای موسوم به دموکراسی خلق یا دموکراسی سوسیالیستی نیز مدعی دموکراسی به عنوان نظام مبتنی بر حاکمکیت مردم هستند. پیوند لیبرالیسم به عنوان تفکر معطوف به آزادی، رواداری و دموکراسی به عنوان اندیشه حاکمیت مردم در وضعیت تاریخی خاص اروپای غربی صورت گرفته. این وضعیت را هابرماس در کتاب نخست خود با ظرافت بینظیر کالبدشکافی کرده است و در این کتاب با فشردگی مورد اشاره قرار داده است.
وضعیت تاریخی کشور ما ضمن مشابهتهایی در برخی وجوه کلی، مثل انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی با وضعیت اروپای قرن هجدهم و نوزدهم و بیستم یکسان نیست. انقلاب اسلامی ایران برآمده از پویش تاریخی خاصی است که با عناصر استعمارستیزی، هویتخواهی و نبش باززایی یا بیداری اسلامی در آمیخته است و محصول آن قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است که بازتابی از عناصر یاد شده است. جامعه و فرهنگ ما با نهادینه کردن عنصر لیبرالیسم مناسبت چندانی نداشته است و بدون نهادینه شدن این عنصر در فرهنگ همواره یک پای دموکراسی میلنگد و تلاش قدرتهای بزرگ جهان برای تحمیل آن بیثمر است، ضمن آنکه تلاش عقلانی برای ترویج آن بیثمر نیست.
یک سوال هم درباره هابرماس، با توجه اینکه شما سالهاست با اندیشه و آثار او سر و کار دارید، فکر می کنید، در کتاب حاضر و آثار گفتاری و نوشتاری او تغییری اساسی مشاهده کردهاید؟
نورآوری نظریه هابرماس ارائه نظریه «کنش ارتباطی» است. او با ارائه این نظریه درحوزه فلسفه سیاسی در کنار نظریهپردازان بزرگی چون آیزایا برلین، هانا آرنت، پوپر، رابرت نوزیک، جان رالز و همانند آنها قرار گرفت. با اینکه کتاب «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی» پیش از کتاب «کنش ارتباطی» نوشته شده است اما از همین آبشخور نظری میخورد. هسته اصلی نظریه کنش ارتباطی نیز فرایند عقلانی شدن ارتباطی است. مباحث کتاب «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی» نیز همین عقلانی شدن ارتباط را دنبال میکند. نظریه دموکراسی هابرماس نیز برخاسته از همین شالوده نظری یعنی نظریه کنش ارتباطی است. هابرماس در آثار متاخر خود نظریه کنش ارتباطی را ادامه و بسط داده است.
من با همه آثار هابرماس آشنایی کافی ندارم و نمیتوانم خود را در زمره متخصصان در اجزاء اندیشه او بدانم. تا آنجا که من با اندیشههای هابرماس آشنا هستم، تغییر عمدهای در تزهای اصلی او نمیبینم. کتاب حاضر اساس تکملهای بر کتاب پیشین او است. هابرماس به این دلیل اقدام به یک مقاله بلند در این حوزه را لازم دیده است که وسایل ارتباطی جدید، یعنی وسایل ارتباطی دیجیتال ماهیت ارتباط مرسوم را در معرض چالش قرار داده است. در نظریه دموکراسی شورایی هابرماس وسایل ارتباطی همچون روزنامهها، رادیو، تلویزیون، نشریات گوناگون جای اساسی در امر شور و مشورت در سطح جامعه، جامعه مدنی و حوزه عمومی و همچنین در «عقیدهسازی» دموکراتیک دارند. این رسانههای قدیمی به عنوان میانجی شور و ارتباط تحت کنترل ویرایشی و نظارت هستند و مسئولیتپذیرند. اما این نظارت ویرایشی و مسئولیتپذیری در رسانه نوظهور دیجیتالی وجود ندارد. علاوه بر این رسانه میتوانداز جانب صاحبان ثروت و قدرت که امکان در اختیار داشتن انحصاری آنها را دارند، مورد سوء استفاده قرار بگیرند.
- یورگن هابرماس اندیشمندی ۹۵ ساله است اگرچه کماکان در آنچه خودش حوزه عمومی می خواند حضور دارد و فکر می کند و حرف می زند و می نویسد. چشم انداز او درباره وضعیت کنونی جهان و آینده آن چیست؟
تا آنجا که من میدانم و از برخی اشارات کتاب حاضر نیز بر میآید، هابرماس جامعه سرمایهداری را ذاتاً بحرانخیز میداند و حوزه عمومی را که عنصر اصلی جامعه مدنی است دستخوش دگرگونی ساختاری در جهت منفی میبیند. با گسترش وسایل ارتباطی دیجیتالی این دگرگونی بیش از پیش مسیر افول را طی میکند. بنابراین تا آنجا که به سرنوشت دموکراسی مربوط میشود با روند خوبی مواجه نیستیم اما این را که آینده برای ما چه در چنته دارد من از نظرات هابرماس اطلاع کامل ندارم.
نظر شما