یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ - ۲۱:۳۲
حکایت «اندیشه‌های امیر خوارزمشاه در مهار بحران ها» در اراک روایت شد

مرکزی – شصت و یکمین هفته بیهقی خوانی یکشنبه‌های، با خوانش بخش ۳۰ مجلد پنجم موضوع اندیشه‌های امیر خوارزمشاه در مهار بحران‌های احتمالی در مقابل با «آلتو نتاس» که از چهره‌های سیاسی و مهم آن دوران بود، در اراک خوانش تفسیر و تحلیل شد.

سید مهدی کتانفروش مدرس دورهمی بیهقی خوانی در حاشیه این دورهمی که در مجموعه فرهنگی هنری چشمه خورشید سرای کتاب فروش‌های بازار تاریخی اراک پیگیری شد، به خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک گفت: شسصت و یکمین هفته دورهمی بیهقی خوانی با خوانش و تفسیر و تحلیل بخش ۳۰ از مجلد پنجم بیهقی با موضوع وضع آلتو نتاس که یکی از چهره‌های مهم سیاسی آن دوران به شمار می‌رود خوانش و تفسیر و تحلیل شد.

متن خوانش شده کتاب بیهقی تصحیح و توضیحات علی اکبر فیاض را در شصت و یکمین هفته بیهقی خوانی به شرح زیر می‌خوانید.

«…و خوارزمشاه آلتونتاش با وی بود، اندیشمند تا در باب وی چه رود. و چند بار بو الحسن عقیلی حدیث او فرا افکند و سلطان بسیار نیکویی گفت و از وی خشنودی نمود و گفت: وی را بخوارزم باز می‌باید رفت که نباید که خللی افتد.

بوالحسن، آلتونتاش را آگاه کرد و بو نصر مشکان نیز با دبیر آلتونتاش بگفت بدین چه شنود و او سکون گرفت. و از خواجه بو نصر شنودم گفت: هر چند حال آلتونتاش برین جمله بود [و] امیر از وی نیک خشنود گشت بچندان نصیحت که کرد و اکنون چون شنود که کار یکرویه گشت، بزودی بهرات آمد و فراوان مال و هدیه آورد، ولکن امیر را بر آن آورده بودند که وی را فرو باید گرفت، و امیر [در] خلوتی که کرده بود در راه چیزی بیرون داد ازین باب‌، و ما بسیار نصیحت کردیم و گفتیم چاکری است مطیع و فرزندان و حشم و چاکران و تبع بسیار دارد، از وی خطا نرفته است که مستحقّ آن است که بر وی دل‌گران باید کرد و خوارزم ثغر ترکان است و در وی بسته است‌. امیر گفت: «همه همچنین است که شما میگویید و من از وی خشنودم و سزای آن کس که در باب وی سخن محال گفت فرمودیم، و نیز پس ازین کس را زهره نباشد که سخن وی گوید جز به نیکویی.» و فرمود که خلعت وی راست باید کرد تا برود. و بو الحسن عقیلی ندیم را بخواند و پیغامهای نیکو داد سوی آلتونتاش و گفت: من میخواستم که او را ببلخ برده آید و پس آنجا خلعت و دستوری دهیم تا سوی خوارزم بازگردد امّا اندیشیدیم که مگر آنجا دیرتر بماند و در آن دیار باشد که خللی افتد، و دیگر آنکه از پاریاب سوی اندخود رفتن نزدیک است، باید که بسازد تا از پاریاب برود.

آلتونتاش چون پیغام بشنود، برخاست و زمین بوسه داد و گفت: بنده را خوشتر آن بودی که چون پیر شده است، از لشکری دست بکشیدی و بغزنین رفتی و بر سر تربت سلطان ماضی بنشستی، امّا چون فرمان خداوند برین جمله است، فرمان بردارم.

دیگر روز امیر بپاریاب رسید، بفرمود تا خلعت او را که راست کرده بودند [بپوشانیدند] خلعتی سخت فاخر و نیکو و بر آنچه بروزگار سلطان محمود او را رسم بود زیادتها فرمود [ه‌] و پیش آمد و خدمت کرد، و امیر وی را دربرگرفت و بسیار بنواختش و با کرامت بسیار بازگشت. و همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند و سخت نیکو حق گزاردند. و دستوری یافت که دیگر روز برود.

و شب بو منصور دبیر خویش را نزدیک من فرستاد که بو نصرم پوشیده - و این مرد از معتمدان خاصّ او بود- و پیغام داد که «من دستوری یافتم برفتن سوی خوارزم، و فردا شب که آگاه شوند، ما رفته باشیم و استطلاع رأی دیگر تا بروم، نخواهم کرد که قاعده کژ می‌بینم‌؛ و این پادشاه حلیم و کریم و بزرگ است، امّا چنانکه بر وی کار دیدم، این گروهی مردم که گرد او درآمده‌اند، هر یکی چون وزیری ایستاده‌، و وی سخن می‌شنود و بر آن کار می‌کند، این کار راست نهاده را تباه خواهند کرد و من رفتم و ندانم که حال شما چون خواهد شد که اینجا هیچ دلیل خیر نیست. تو که بو نصری باید اندیشه کار من داری، همچنانکه تا این غایت داشتی، با آنکه توهم ممکّن نخواهی بودن در شغل خویش، که آن نظام که بود بگسست و کارها همه دیگر شد. اما نگریم تا چه رود.» گفتم: چنین کنم. و مشغول دل‌تر از آن گشتم که بودم، هر چند که من بیش از آن دانستم که او گفت.چون یک پاس از شب بماند، آلتونتاش با خاصّگان خود برنشست و برفت، و فرموده بود که کوس نباید زد تا بجا نیارند که او برفت. و در شب امیر را بر آن آورده بودند که ناچار آلتونتاش را فرو باید گرفت و این فرصت را ضایع نباید کرد…»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین