به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در این محفل ادب که امروز، ۶ خرداد در تالار شهید سلیمانی دانشگاه صداوسیما برگزار شد، علیرضا قزوه، رضا اسماعیلی، ناصر فیض، مصطفی محدثی خراسانی، میلاد عرفانپور، احمد بابایی، محمدمهدی عبداللهی، قاسم صرافان، محمدحسین انصارینژاد، حمید هنرجو، جواد محمدزمانی، محمود حبیبی کسبی، مرتضی حیدری آل کثیر، رضا یزدانی، حسین خزایی، حامد فخریزاده «پسر شهید هستهای محسن فخریزاده»، نغمه مستشار نظامی، سعیده حسینجانی، فاطمه نانیزاد، الهام صفالو، سیده فرشته حسینی، ماهرخ درستی و ملیحه رجایی حضور داشتند.
اشعار این شاعران را در ادامه میخوانید:
محمدمهدی عبداللهی
تجسم سفر عشق، بی تو آسان نیست
شبی به سردیِ شب های سرد هجران نیست
تمام خاطرهها را به باد خواهم داد
اگرچه همدمی امشب به غیر باران نیست
بخواب؛ خستگی ات را صدا مزن دیگر
بخواب؛ بعد تو شوری در این نیستان نیست
چگونه زخم تو را مرهم آورم؟!، سخت است
به جز حریم رضا (ع)، درد را که درمان نیست
قسم به ضامن آهو که ضامن عشق است
کسی شبیه تو در صحن دوست، مهمان نیست
به سوز روضه ات ای خادم الرضا سوگند
نشان نوکریت پشت ابر پنهان نیست
قسم به جان تو ای جان پناه محرومان!
قرار بی تو به دلهای سوگواران نیست
قسم به مسجدالأقصی به وعدهی صادق
که قدس میشود آزاد و جای شیطان نیست
علم به دوش علمدار همچنان باقیست
به اوج قله رسیدیم و دل پریشان نیست
علیرضا قزوه
دردی گران به جسم رسید و به جان رسید
داغی عظیم بر شد و بر استخوان رسید
جسمی غریب و عاشق در شعله شست تن
روحی رها به کنگره آسمان رسید
ارزانیاش هزار سلام و دو صد درود
روحی که جاودانه شد و شادمان رسید
از باغ آسمانی خورشید رنگ طوس
گلدستهای به خرمن این بوستان رسید
هجر تو را به عرش خدا مویه میبرند
داغ تو را خبر به زمین و زمان رسید
در ماتمت قیامت کبری علم شده ست
از هر طرف که مینگرم کاروان رسید
صد کاروان ز جمع شهیدان به گرد توست
صد میهمان به تسلیتت از جهان رسید
کشمیر شد به ماتم و سوگت سیاهپوش
آوازهات به کشور هندوستان رسید
بر دوش باد پرچم یاد تو رفت و رفت
تا بلخ و تا کراچی و تا مولتان رسید
اسطوره ضجه زد به غمت، رستم رشید
با پرچم عزای تو ازسیستان رسید
فریاد عاشقانهات از شرق پر کشید
تا باختر درآمد و تا قیروان رسید
مدیون آن بهار سراسر شکوفه ام
با بودنش به باغ دلم کی خزان رسید
آرام دل به بارگاه عشق راه یافت
صاحب هنر به درگه صاحبقران رسید
از عمق جان به خدمت خلق اعتقاد داشت
از صدق دل به مرتبتی جاودان رسید
شد روز روز سوم خرداد سال درد
تلقین و دفن گشتن او را زمان رسید
بخشید هر چه داشت به گلها و رودها
سجادهاش به نیمه شبی ناگهان رسید
مهرش نصیب بید شد و سهم سروها
انگشترش به دست درختی جوان رسید
دیدم عبای سبزش بر دوش بادهاست
عمامهاش به شانه سروی روان رسید
دردش نشسته بود روی شانههای کوه
پیراهنش به داد گل ارغوان رسید
سر را به آستانه اغیار خم نکرد
از حق امان گرفت و به دارالامان رسید
تابوت او درآمد و ما غرق اشک و آه
گفتی که کاوه با علم کاویان رسید
عشق شهادتش به شهیدان کشیده بود
از دوست هر چه خواسته بود او همان رسید
ای سید شهید بزرگی به خدمت است
از عزت و بزرگی تو صد نشان رسید
در ماتم تو مردم دلتنگ سوختند
پیغام تو به دست امام زمان رسید
یا سید شهید تو از ایل عاشقی
بر ما چه لطفها که از این خاندان رسید
زخمت به دل درآمد و دردت به جان نشست
داغ دلت به باغ گل ارغوان رسید
شد عاقبت به سمت سناباد عاشقی
ای خوش به حال آنکه به این آستان رسید
پنجاه سال جامه خدمت به اشک شست
با عشق تا به بارگه بیکران رسید
پنجاه سال تهمت و بهتان و افترا
از دشمنان رسیدش و از دوستان رسید
روح بزرگوار امینش صبور بود
بی هیچ شکوه تا دل دارالامان رسید
تا بارگاه حضرت شمس الشموس جان
آن عاشق شکسته دل شادمان رسید
پایان آن بزرگ سرآغاز زندگی است
عاشق اگر شوی به خدا میتوان رسید
میلاد عرفانپور
سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
از این حسرت روزمره، کشیدندشان ذره ذره
که بیحاشیه، بیتکلف، به متن و به معنا رسیدند
من المؤمنین رجالٌ… که دنیا شب قدرشان بود
شنیدند «من ینتظرْ…» را، به «قرآن»، به «احیا» رسیدند
به تاریکِ شب، هدیه دادند درخشیدن اشکشان را
از آن تیرگیها گذشتند، به این روشنیها رسیدند
به دل، زخم و بر لب، تبسم...
همهْ دردشان درد مردم
به آغوش گرم شهادت برای مداوا رسیدند
پس از سالها رنج دنیا، نیفتاده بودند از پا
مقام رضا رزقشان شد، به لبخند زهرا رسیدند
دریغا و دردا که ماندیم، عجب سهمگین است ماندن
چه جانانه از جان گذشتند، شگفتا چه زیبا رسیدند
نه از مدعیها نبودند، گرفتار دنیا نبودند
ببین این صف اولیها، به آغوش مولا رسیدند»
جواد محمدزمانی
کوه، پرواز را تماشا کرد، کوه پژواک شوق یاران شد
ابر پر کرد دشت و دامنه را، دامن دشت غرق باران شد
کوه بر صبر خویش سرسوده، شب پر از خاطری مه آلوده
جنگل از حجم داغ فرسوده، لحظهها بغض روزگاران شد
ناله در چاه سرفروبرده، بغض ها در گلو فروخورده
چهره ها همچو باغ پژمرده، چشم ها مثل آبشاران شد
ورزقان هر طرف شمیمی از شهدا و امام در دل داشت
ورزقان گوشه شلمچه و فاو، ورزقان گوشه جماران شد
از قضا شب شب ولادت بود، سهم یاران من شهادت بود
چشم ها ابری ارادت بود، اشک آمد ستاره باران شد
فارغ از بال و بالگرد شدند، راحت از سال و سالگرد شدند
مرد بودند و پایمرد شدند، حق هم از آن حق مداران شد
داغدار رئیس جمهوریم، داغدار وزیر و استاندار
داغدار امام جمعه شهر، دل ما شهر سوگواران شد
روز تشییع مثل رستاخیز، همه شوریده حال و شور انگیز
قم و تهران و مشهد و تبریز، هر طرف مهد بی شماران شد!
رضا اسماعیلی
رئیسِ صالح جمهوریِ خدا بودی
رئیس نه، تو از اول رفیقِ ما بودی
اگرچه پُشت سرت، حرفهای زردی بود
تو سبز، مثل بهارانِ باصفا بودی
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
تو ترجُمان همین مصرعِ رسا بودی
کمر به خدمت مردم تو بسته بودی، مرد!
برون ز حلقه مردان ادّعا بودی
ز بندِ لاف و گزافِ مُعاندان، فارغ
ز حرف و حرفه هوچیگران، رها بودی
دلم تو را ز عدالت همیشه میپُرسد
تو دادخواهِ صدای شکستهها بودی
برای عزّتِ ایران، ز جان گذشتی تو
برای عزّتِ ایران، تو «جان فدا» بودی
مرامِ بُت شکنی را گزیدی ابراهیم
تو خصمِ لات و هُبَل، بندۀ خدا بودی
دریغ! اوجِ خلوص تو را نفهمیدیم
شهیدِ زخم زبانهای خصم! تا بودی
تو را برای شهادت، خدا گزینش کرد
که در زمین خدا، «خادم الرضا» بودی
هر آنکس گفته ماها مردم از دولت جدا هستیم
ببیند!!! داغدار خادم خوب رضا (ع) هستیم
نمیماند زمین! تابوت پرچم پوش ابراهیم
ببیند!!! آنکه دوشش زیر تابوت است ما هستیم
حسین خزائی
به رغمِ هر زیاد و کم! چه در شادی چه در ماتم!
همیشه همصدا بودیم و با هم همصدا هستیم
درست است اینکه دارد زور خود را می زند دنیا
درست است اینکه از تحریم ها در تنگنا هستیم!
درست است اینکه میخواهند ماها دست برداریم
از اهدافی که پایش قُرص و محکم سالها هستیم
کسی ما را در این دنیا نخواهد دید دشمن شاد
برادر داده ایم از دست! امّا روی پا هستیم
سبویی گر شکست این بار هم! نذر سَرِ ساقی
سبویی گوشه میخانه قالو بلی هستیم
چه فرقی میکند در جبهه سوریه یا جُلفا
چه فرقی میکند تویِ چه پُستی یا کجا هستیم
حرم یعنی همین جمهوری اسلامی ایران
برای خاطر این خاک میجنگیم تا هستیم
شهیدان زنده هستند و رجاییها نمیمیرند
چهل سال است در جمع شهیدان خدا هستیم
نغمه مستشارنظامی
با عناد و ناجوانمردی و با تحریم ما
دشمنت هرگز نخواهد دید ترس و بیم ما
"تا شهادت با ولایت "راه و رسم کوثری ست
مادر سادات فرمود این روش تعلیم ما
زخم بر زخم است آری، داغ بر داغ است آه
آری اما عاقبت غم می شود تسلیم ما
می رسد مردی که بار آسمان بر دوش اوست
می کند دنیا بهاری جاودان تقدیم ما
روز میلاد علی موسی الرضا جان سالهاست
روز پرواز کبوتر بوده در تقویم ما
در میان کوه های کشورت آسوده ای
آه ابراهیم، ابراهیم، ابراهیم ما
مصطفی محدثی خراسانی
وقت غروب در افقی دور دیدمت
دیر آمدم ولی دم آخر رسیدمت
از شش جهت محاصره در بوقهای جهل
تنها ازاین طنین مذبذب شنیدمت
غوغای شصت و هفت و کلاس ششم، چنین
با طعنههای خیل خبیثان رمیدمت
با عقل در تقابل و با عشق در جدال
اصلاً تورا نخواندم و اصلاً ندیدمت
ناگاه بعد رفتن تو پردهها درید
با ذره ذرههای وجودم چشیدمت
دیدم چقدر با تو یکی بوده ام عزیز
پس با تمام آنچه ندارم خریدمت
آنگاه لحظه لحظه به قلبم تپیدی و
آنگاه قطره قطره زچشمم چکیدمت
بیرنگ بودی و سرجلوه نداشتی
کمرنگ و مه زده اگراینجاکشیدمت
حالا به قصد قربت توای زلال محض
من زنده ام اگرچه، پس از این شهیدمت
ماهرخ درستی
باورش سخت است، اما رفتنش محسوس بود
سهم او پرواز بود و سهم ما افسوس بود
گریهی افرا، صدای سرو، فریاد بلوط
در شب طوفانی رود ارس ملموس بود.
مرد غیرت بود، چیزی از بزرگی کم نداشت
مثل دریا بود، نه…! او مثل اقیانوس بود
ابرها سوی ارسباران، شبی جاری شدند...
بس که چشمش با سپاه ابرها مأنوس بود
نیمه شب، اردیبهشت انگار دی شد ناگهان
آه این داغِ دوباره، کاش یک کابوس بود
باز برمی خیزد از خاکسترش، در بادها
بین صخره، کوه، باران، صحبت از ققنوس بود
سعیده حسینجانی
به زندگی به حیات و به نام: ابراهیم
به عاشقی به سلوک و مرام: ابراهیم
به راه عشق گذر بی بلا میّسر نیست
بریز بادهی جان را به جام، ابراهیم
بریز هفت پیاله ز هفت خطّ جنون
هنوز دُور نگشته تمام؛ ابراهیم
کنون که موسم عید است و عاشقان جمعند
بیا به حرمت این بارِ عام، ابراهیم!
به پیشواز شما سرور شهیدان گفت
"سلام بر تو و یاران، سلام ابراهیم! "
غبارروبی خورشید افتخار شماست
چراغ خاطره ات مستدام ابراهیم
چه همتی چه توانی چه صبر و تقوایی
که گشت خواب به چشمت حرام ابراهیم
ز طعنهها نشدی خسته، هیچ فاش نشد.
از آستان دلت، یک کلام؛ ابراهیم!
خوشا به مرگ به مرگی چنین سیاوش وار
خوشا شهید، خوشا 'بامرام ابراهیم'
کبوتر حرمی گفت: "سعیکم مشکور"
درآ به خلوت بیت الحرام ابراهیم
چه حیف بود اگر بی نصیب میماندی
دو روز عمر تو میشد تمام ابراهیم
شبیه آینه بودی؛ زلال و ساده و پاک
شبیه صحن رضا؛ والسلام ابراهیم...
فاطمه نانی زاد
خبر برای دل خستگان چه سنگین است
خبر پر از مه و مبهم، خبر چه غمگین است
چه چشمهها که به جوش آمده است در چشمم
میان آینهها خوشههای پروین است
چقدر کوه تو را زد صدا، سلامت داد
چقدر قله سرش پیش روت پایین است
چقدر تلخ شده. کاممان شب عیدی
اگر چه شهد شهادت همیشه شیرین است
چه روزگار غریبیست سید ابراهیم
بگو بر آتش این غم چه چیز تسکین است
برای حضرت خورشید داغت آسان نیست
ببین که چهرهٔ ماهش چقدر پرچین است
تمام هفته تو را در لباس خدمت دید
و این لباس شهادت که جای تحسین است
چه آشناست در این روضه بیتهای گریز
عبای سوخته، عمامهای که خونین است
مرتضی حیدری آل کثیر
تا آمدی بتهای معبد را شکستی
بر کرسی حق… در دل مردم نشستی
آشوب ابراهیمیات گل کرد و افتاد،
لرزه به جانِ پست هر دنیاپرستی
جنّت، درِ اخلاق بود، آن را گشودی
دوزخ، دهان یاوهگویان بود… بستی
نزدیکتر کردی صفوف مؤمنان را
زنجیرۀ تزویر را از هم گسستی
در چشم ایران خادمِ کوی رضایی
در چشم دنیا سیّد قرآن به دستی
پروانهوار از شعلۀ دنیا گذشتی
وارسته از این ملک خاکآلود، رستی
چندی رئیس خادم جمهور بودی
اکنون شهید خادم جمهور هستی
حمید هنرجو
عصر آن روز، جنگل روشن
داشت پیراهن سیاه به تن!
ابرها پشت هم، قطار شدند
باعث گریه بهار شدند
شاخهها سر به آسمان، همگی
نگران پرندگان، همگی
ریشهها منتظر، ولی محکم...
ساقه ها، برگ ها، همه با هم
صورت غنچهها، پکر شده بود.
روز از شب، سیاهتر شده بود!
آتشی داشت رود، بر جگرش
حرف خوبی نبود در خبرش
حالش آن روز، رو به راه نبود
ورزقان با دو چشم سرخ و کبودای درختان غصه دار، ای کوه!
صخرههای نشسته در اندوه!
ما فقط یک جواب میخواهیم.
زیر باران، چه گفت ابراهیم؟
محمود حبیبی کسبی
چشم بستی کم و زیادت را
از رضا خواستی شهادت را
خادمش بودهای و اکنون
او میدهد مزد این رادت را
شب میلاد خود، امام رضا
هدیه داده به تو شهادت را
تو مقیم رضا شدی و ملک
میبرد رشک این سعادت را
سید قوم خادم قوم است
اینچنین خواستی سیادت را
تا خود صبح خفتهای چه عجب
دیدهایم از تو خلق عادت را
سجده در خون قیام در آتش
ای بنازم چنین عبادت را
حجت الاسلام محمدحسین انصارینژاد
ای تو را رزق شهادت در بلند ورزقان
مثلِ آیاتِ جهادای کوه محکم دیدمت
میگذشتی از شب نهجالبلاغه با علی
در مصاف کوفهای از ابنملجم دیدمت
چشمهایت بر گلوی تشنهی شطّ فرات
با شهیدان عطش، ظهر محرّم دیدمت
نینوایی از فَدَیناه بِذِبح بر لبت
تا فدایی ذبیح الله اعظم دیدمت
دیدمت با نوشدارویی به زخم سیستان
مرهمی از نو به داغ کهنهی بم دیدمت
سوی بوشهر آمدیای سید دریا به دوش
شب نشین ساحل بی تاب دیلم دیدمت
نقشهی گرسیوزان قتل سیاووش تو بود
وقت خونخواهی اگر همپای رستم دیدمت
بوسهاش مهر سلیمانیست بر پیشانیات
گاه همت گاه تهرانی مقدّم دیدمت
خم نیاوردی به ابرو در هجوم تیرها
در صبوری هم از آن مشهور عالم دیدمت
چشم هایت بر کمانداران کوی هفت تیر
غرق خون ازچارسو قدرمسلم دیدمت
دست در دست بهشتی رد شدی از شعلهها
با دمِ گرم رجایی در همان دم دیدمت
دیدهام در شامگاه کودکان غزهات
با تمام ابرهای گریه نمنم دیدمت
دیدی اسماعیلهایت را به قربانگاه عشق
با گلوی خونفشان در پای زمزم دیدمت
میرمد شیطان هم از این تیرهی شربالیهود
سنگ در کف رو به شیطان مجسم دیدمت
ای شهید غربت جمهورای دست کریم
در شب گلچرخ ارواح مکرم دیدمت
در سیاست چیزی از آیینه کم نگذاشتی
غرق در آهم که در آیینهها کم دیدمت
پرچمت بالاست مثل حاج قاسم تا ابد
بسکه در رسم ستم سوزی مصمم دیدمت
ناصر فیض
یک جان زلال و روشن از ایمان داشت
آرام نداشت لحظهای تا جان داشت
از راحت خویش بود محروم ولی
دل در گرو راحت محرومان داشت.
چون ابراهیم با تبر میرفتی
تا محو شود فتنه و شر میرفتی
مصداق شهید زنده بودیای مرد
با عشق شهادت به سفر میرفتی
شد عاشق و پشت پا به دنیا زد و رفت
با رفتنش آتش به دل ما زد و رفت
مثل من و تو سوار امواج نشد
وقتش که رسید دل به دریا زد و رفت
صد داغ به دل داشت از آن هیچ نگفت
یکبار از این درد نهان هیچ نگفت
با آنکه زبان زخم این مردم بود
از زخم زبان ناکسان هیچ نگفت
الهام صفالو
هر چند که یککوه سراپا دردیم
با اینکه میان مه تو را گم کردیم
با یاد تو چون رود به راه افتادیم
داریم به اصل خویش برمی گردیم
رضا یزدانی
هرچه صدا کردیم: "ابراهیم! "
اسم تو حتی برنگشت از کوه
آنقدر روحت بیقراری کرد
جسم تو حتی برنگشت از کوه
اردیبهشت اردیجهنم شد
هر صفحهی تقویم را سوزاند
این بار آتش سرد شد اما
وقتی که ابراهیم را سوزاند
گشتیم دنبال پر و بالت
گفتند دیگر وا نخواهد شد
جز بالگرد سوخته چیزی
پیدا نشد، پیدا نخواهد شد
تو کوه دردی بودی و رفتی
ای کوه درد! ای کاش برگردی
آن بالگرد ای کاش برگردد
با بالگرد ای کاش برگردی
چشم انتظار دیدنت گشتند
حتی شهیدان خدایی هم
آن سو بهشتی بیقرار تو
آن سوتر انگاری رجایی هم
این ملت تنها تو را دیروز
در شادی و غم انتخابت کرد
ای انتخاب مردم ایران!
حالا خدا هم انتخابت کرد
در خاتمه هم حاج مرتضی طاهری شاعر و مداح اهل بیت (ع) به مدیحه سرایی در این محفل پرداخت.
نظرات