پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۵
داستان شهیدی از جنگ سوریه در «دیده‌بان صبح، نگران عصر»

«دیده‌بان صبح، نگران عصر» روایتی واقع‌گرایانه از زندگی منتهی به شهادت و رستگاری شهید صفدری حیدری است و نویسنده کوشیده تا قدم‌های قهرمانش را روی زمین، در میدان نبرد و بحبوحه درگیری با دشمن دنبال کند.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): یکی از بخش‌های ویژه بیست و یکمین دوره جایزه کتاب سال دفاع مقدس، بخش مدافعان حرم بود و داوران آن، دو کتاب را آثاری شایسته تقدیر دیدند. یکی از این دو کتاب، «دیده‌بان صبح، نگران عصر» نام دارد و نگاهی است به زندگی شهید مدافع حرم صفدر حیدری که در جریان یکی از نبردهای مهم جنگ سوریه – که درنهایت به آزادسازی نبل و الزهرا انجامید - به شهادت رسید. این کتاب را که کاری از محمد محمودی نورآبادی و انتشارات خط مقدم است در دسته زندگینامه‌های مستند جای می‌دهند. نویسنده می‌کوشید تا روایتی کامل، از داستانی که درنهایت به شهادت قهرمانش منتهی می‌شود ارائه کند.

می‌خوانیم: پادگان شهید آیت‌الله مدنی، یک ربع با شهر نورآباد فاصله داشت. ایاز به واحد اطلاعات رفت و صفدر، راهی گردان توپخانه شد. بیرون از ساختمان گردان توپخانه، دواطلب‌های ماموریت سوریه، زیر درخت بلوط تجمع کرده بودند. صفدر، جدای از جمع، کوله‌پشتی را گذاشته بود و خودش پای سکو قدم می‌زد؛ انگار نه انگار که سرهنگ بود و جانشین فرماندهی گردان، و باید در جمع حاضر می‌شد و از وضع نیروها می‌پرسید. البته از قبل هماهنگی‌های لازم را تلفنی کرده بود. از طرفی هنوز هم در حس‌وحال بچه‌ها و خانواده بود و چندان دل و دماغی نداشت. همچنان که درگیر خودش بود و قدم می‌زد، دستی شانه‌اش را لمس کرد. برگشت و همکارش عمار همتی را دید. باهم احوال‌پرسی و روبوسی کردند. عمار از ارومیه پرسید و صفدر از وضع پادگان سوال کرد. کمی که بیشتر حرف زدند، عمار زل زد توی چشم‌هایش و گفت: «تو گریه کردی؛ سرهنگ؟»

کتاب «دیده‌بان صبح، نگران عصر» کتابی ۲۷۲ صفحه‌ای است که خواننده را به بطن جنگ سوریه، به درون نبردهایی که با شدت و ضعف، اما تقریباً بی‌وقفه ادامه داشت می‌برد. می‌خوانیم: تقریباً از ساعت ۱۰ شب دشمن شروع کرد به ریختن خمپاره. ما آماده‌باش کامل بودیم. ناگهان نزدیک سنگر ما و در تیغه تپه، خمپاره‌ای کنار سنگر بغل دستی ما به زمین خورد. لحظه‌ای بعد، من خودم رو به محل برخورد خمپاره رسوندم و دیدم دو نفر روی زمین افتاده‌اند. یکی‌شان از بچه‌های فاطمیون بود که در دم به شهادت رسیده بود؛ یکی هم مهرداد قاجاری بود که از پیشانی و ران، ترکش خورده بود و داشت ناله می‌کرد. چفیه را از گردنم باز کردم و دور پای قاجاری بستم تا خونریزی بند بیاد. چون آمبولانس، نزدیک ما مستقر نبود، سریع او را پشت ماشین تویوتای بچه‌های فاطمیون گذاشتم تا به آمبولانس برسه و دیگه خبری ازش نداشتیم تا بعد که گفتن شهید شده.

نویسنده می‌کوشد تا بر حس و حالی که شهید حیدری در گذر از حوادث مختلف تجربه می‌کرد درنگ کند و به انگیزه‌ها و دلایلی که او را تا سوریه کشاند بپردازد. همچنین تلاش می‌کند تا واقعیت‌های این زندگی منتهی به شهادت و رستگاری را ناگفته نگذارد و قدم‌های قهرمانش را روی زمین، در میدان نبرد و بحبوحه درگیری با دشمن دنبال کند. همین ویژگی کتاب «دیده‌بان صبح، نگران عصر»، یعنی واقع‌گرایی نویسنده است که به روایت او اعتبار می‌دهد و مخاطب را از درستی آنچه می‌خواند مطمئن می‌کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط