به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سید حسن طباطبایی زواره مشهور به مدرس (۱۲۴۹-۱۳۱۶ ش)، از مجتهدان و مبارزین سیاسی ایران در سده سیزدهم و چهاردهم شمسی بود. او از علمای اصفهان بود که در اصفهان و نجف تحصیل کرده و به درجه اجتهاد رسید. وی از مدرسان حوزه اصفهان و تهران بوده و به خاطر تسلط بر تدریس به مدرس مشهور شد. مدرس مناصب متعددی را در حکومت وقت داشت؛ از جمله این مناصب، انتخاب وی از سوی علمای نجف به عنوان یکی از پنج نفر علمای طراز اول برای نظارت بر قوانین مصوبه مجلس شورای ملی بود. او اقدامات سیاسی بسیاری داشته که حمایت از مشروطهخواهان، عضویت در انجمن ولایتی، نمایندگی در دوره دوم تا ششم مجلس شورای ملی، مخالفت با اولتیماتوم دولت روس، تشکیل کمیته دفاع ملی در جنگ جهانی اول، مبارزه با استبداد رضاخانی و… از جمله فعالیتهای ایشان بود.
وی بارها در طول زندگی خود مورد سوءقصد واقع شد و به زندان رفت؛ در سال ۱۳۰۷ به قلعه خواف و از آنجا به کاشمر تبعید شد و سرانجام در دهم آذر سال ۱۳۱۶ به شهادت رسید. کتاب «تنها در محراب» برگهایی از زندگی شهید سید حسن مدرس است که با همکاری مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه و انتشارات شهید کاظمی در ۱۱۲ صفحه به چاپ رسیده است.
در این کتاب کم حجم و خواندنی، با هفتاد برش از زندگی و زمانه شهید مدرس آشنا میشویم. امام خمینی (ره)، شهید مدرس، آیتالله نخودکی اصفهانی، آیت¬الله شبیری زنجانی و فرزندان شهید مدرس، از جمله افرادی هستند که از آنها خاطراتی را مشاهده می¬کنیم.
برای نمونه چند خاطره از این کتاب را نقل میکنیم:
یک مشت استخوان!
نقل از امام خمینی (ره)
در یک مجلس از مجالس سابق که مرحوم «مدرس»، مرحوم آسید حسن مدرس، در آن مجلس بود، اولتیماتومی از دولت روس آمد به ایران که اگر فلان قضیه را انجام ندهید (که من حالا هیچی از آن را یادم نیست) ما از فلان جا، که قزوین ظاهراً بوده است، میآییم به تهران و تهران را میگیریم. دولت ایران هم فشار آورد به مجلس که باید این را تصویب کنید.
یکی از مورخین، مورخین آمریکایی، مینویسد که یک روحانی با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: «آقایان، حالاکه بناست ما از بین برویم چرا بهدست خودمان برویم؟!» رد کرد. مجلس به خاطر مخالفت او جرأت پیدا کرد و رد کرد و هیچ غلطی هم نکردند. روحانی این است. یک روحانی توی مجلس بود نگذاشت. آن قلدر شوروی را، _پیشنهاد یک روحانی ضعیف، یک مشت استخوان دارد.
تب او قطع شد
به نقل از آیتالله نخودکی اصفهانی
روزی در نجف طلبهای به اتاق ما آمد. من و مدرس هم حجره بودیم. آن طلبه دچار سردرد شدیدی شده بود و مدت یک هفته تبش قطع نشده بود. مدرس دست به پیشانی او گذاشت و آیه¬ی نور را قرائت کرد. با تمام شدن آن، سردرد و تب او قطع شد.
مدرس اهل تهجد و نماز شب بود. تمام ایامی که من با او بودم، نماز شبش ترک نشد… او اهل نماز و دعا و مطالعه بود.
من شنیدم که یکی از بزرگان خواف، در زندان دچار تب شدیدی میشود و به خدمت آقا میرود. مدرس هم پیراهن خود را به تن او میپوشاند و او شفا مییابد.
دُم شاهزاده
مدرس در چند جلسه به کارهای نصرتالدوله فرمانفرما ایراد و اشکال گرفته بود. او به وسیله یکی از محارم خود پیغام میدهد که به آقای مدرس بگویید این قدر پا روی دُم ما نگذارد. وقتی این پیغام به مدرس میرسد، میگوید: «به شاهزاده بگویید مدرس گفت من هرجا پا بگذارم دُم حضرت والاست. مرا در این میان تقصیری نیست.»
آنها باهوش نیستند؛ شما نادان هستید!
تقیزاده که تازه از اروپا برگشته بود، در گفتوگویی به مدرس گفت: «آقا، انگلیسیها خیلی قدرتمند و باهوش و سیاستمدارند و نمیتوان با آنها مخالفت کرد.»
مدرس در پاسخ گفت: «اشتباه میکنید. آنها مردمان باهوشی نیستند؛ شما نادان و بیهوشید که چنین تصوری درباره آنها دارید.»
نظر شما