سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - معصومه اخوان رویندزق، منتقد ادبی: «خیلی شبیه هستی» اولین اثر هنری مریم اسمعیلزاده در قالب رمان و بیست و هفتمین اثر از نویسندگان مجموعه ادبیات خلاق، انتشارات محقق اردبیلی است. مریم اسمعیلزاده یکی از رماننویسان جوان اردبیل و دانشجوی رشته زبان و ادبیات فارسی است که فعالیت ادبی خود را از سال ۱۳۹۵ در سن ۱۴ سالگی، زیر نظر دکتر وحید ضیائی با مجموعه ادبیات خلاق شروع کرده است.
سنگی که رمان برداشته خیلی بزرگ است، این رمان را میتوان کتابی انتقادی نسبت به هنجارهای اجتماعی جامعهی مدرن، توهمات، اباطیل و مجموع اعتقادات یا اعمال ناشی از جهالت مدنی و ولایتی در نظر گرفت. از این منظر به مسئله ناکاملی و محدودیتهای دانشی و زمان و مکانی انسان امروز نیز، وقتی که پرسش تشخیص و درک نیازهای اولیه انسان مطرح میشود، اشاره میکند. این رمان به مسائل پایهای و اساسی در زندگی زنان، مشکلات زنان، از فقه و عرف و اخلاق و قانون گرفته تا آسیبها و بایستهها شخصیت انسانی زن، هم در بستر واحد خانواده، هم در جامعه، از حالت (شیء بودن) و یا (ابزار کار بودن) در خدمت اشاعه مصرفزدگی و استثمار تا وظیفه خطیر و پر ارج مادری در پرورش فرزند میپردازد و البته این مسئله هیچ حالتی کنایی ندارد.
اگر باور داشته باشیم که اکثر بیماریها یا درمانهای روانی مسری هستند و از راه دهان یا همان گفتار و زبان انتقال مییابند، تلقین یا نفوس بد، افکار منفی، انسانهای بد و ذهن و فضای بسته و تاریک و … حالا اسمش زیاد مهم نیست؛ مهم همین مسری بودن قضیه است که زیادی توی اعصاب است، «خیلی شبیه هستی» را میتوان رمان فقدان نامید. فقدان قدرت و اختیار، فقدان استقلال و خواستن… نوعی فقدان که شاید ذهن نمیتواند تعبیر و تجسدی برای بیان بهتر و روشنتر آن قائل شود. رمان از تقابل عشق و بیعشقی یا مسأله خود دیگری شکل میگیرد. چیزی که جزیی از ما نباشد مارا درگیر نمیکند پس ما برای شناخت خودمان، همیشه باید با دیگری مواجه شویم و در این تقابل، خودمان را بشناسیم… به هر حال، آنجا که خود درگیری، سنجش و مقایسه است، «عشق» نیست؛ یعنی همان فقدانی اساسی که در داستان بسیار پررنگ است.
راوی داستان غیر قابل اعتماد است. «شهناز» شخصیت اصلی داستان در توهمات خود، «هستی» دختر خردسالش را در شرایط مختلف تصور میکند و او را بهعنوان محور تمام توجه و مراقبتهای خود میبیند. این تصویر وجود دختر خردسال در روان و روانشناخت شهناز، اثرات عمیقی دارد و میتواند نشانی از انتقال دیدگاه، اعتقاد و مسئولیتپذیری از شهناز به دخترش باشد. «هستی» میتواند تمثیلی از برتری، خلاقیت و نمادی از آینده و امید در زندگی شهناز باشد که حضور او در داستان، در به تصویر کشیدن روابط خانوادگی و تأثیر آن در حالات روانی شهناز کمک میکند. زنی که در روستا، فشارهای روانی بسیاری پس از، از دست دادن همسرش بر او تحمیل میشود، در تلاش برای یافتن هویت و معنا در زندگی خود است و داستان با کشف رخدادهای ناگوار و تجربیات روحی او به پیش میرود.
«فرهاد» همسر شهناز، که در داستان فوت کرده است (در دریا ناپدید شده)، در تخیلات و توهمات شهناز حضور دارد و تأثیر زیادی بر روی روان و روح وی دارد. او، نمادی از اتصالات عاطفی و حضور غایب در زندگی شهناز است. از دیگر شخصیتهای فرعی و ثانویه دیگر داستان میتوان به «آنا»، «اختر»، «هاشم»، «سورنا» و «سعید» و «محمود» (شخصیت سوپرایز داستان) اشاره کرد که در توصیف شخصیتها و تحولات داستان نقش مهمی دارند.
این اثر در مورد یک سفر ذهنی است که خواننده را به دنیای روانی و عمیق شخصیتها میبرد. شخصیتپردازی از نقاط قوت اثر به شمار میرود، شخصیتهای رمان زنده و سرحال هستند اما جای پرداخت و پردازش و کار بیشتر روی آنها را بسیار میطلبید. در میانه روایت، گمان میکنیم که برداشت ما از شخصیتها کامل شده، اما هرچه جلوتر میرویم میبینیم لایه جدیدی از شخصیت رو میشود؛ بنابراین ما با شخصیتهای چند لایه و چندبعدی طرف هستیم. مانند شخصیت اختر و هاشم و یا محمود. از دیگر نقاط قوت این رمان، بستر مذهبی آن است. بستر این کار، توجه به افراطها و تفریطهای اخلاقی و مذهبی و کلامی و محیطی است که با تار و پود آن گره خورده. در چنین اجتماعی، مضمون تقوا و پرهیز و ناموس شخصیتهای داستان پذیرفتنی است.
داستان مابین صفحات ۶۰ تا ۷۰ و ۸۰ به بعد به تعبیری دچار ایست، سکوت و یا سکتههای بزرگی میشود اما، با تمام اینها، این کتاب با جذابیتهای متغیرش، گاهی با موضوع عاشقانه، گاهی با موضوع مادر و فرزندی یا روابط دوستانه و همسایگی با همه نقاط ضعفش، به راحتی خود را در دل خوانندگان جای میدهد. گفتنی است که به نظر میرسد نویسنده، فقط بهدنبال خلق شخصیتهایی است که ترحم ما را جلب کنند.
در واقع خوانندهای که رمانهای زیادی نخوانده باشد (مخصوصاً آثار کلاسیک) از نظر احساسی با کتاب درگیر میشود و ممکن است فکر کند با رمان خوبی روبهرو است اما در بهترین حالت میتوان آن را جزو داستانهایی متوسط در نظر گرفت.
سبک نوشتاری مریم اسمعیلزاده در این رمان، دیدگاهی روانشناختی دارد. نویسنده برای ترسیم و تحلیل عمیق شخصیتها، از تمرکز بر وضوح روانی و درونی شخصیتها، و بررسی عواطف و روانشناخت آنها بهره برده است. همچنین با توجه به اینکه بخشی از داستان در تخیلات و توهمات شخصیت اصلی رخ میدهد، این رمان دارای جنبههای تخیلی و فانتزی نیز میباشد. ماهیت مشکلات روانی و سختیهایی که شخصیت اصلی در طول داستان تجربه میکند، «خیلی شبیه هستی» را بیشتر به سمت گفتاری غمانگیز و تئاتری تراژیک پیش برده است.
رمانهای روانشناختی معمولاً بهطور عمیق در بررسی و توصیف جوانب عاطفی شخصیتها مهارت دارند. این اعمال عمیقاً با خواننده ارتباط برقرار میکنند و میتوانند احساسات مختلفی از جمله شادی، غم، ترس و تأملات روحی را در خواننده برانگیزند؛ و به خوانندگان کمک میکنند تا بهتر درک کنند که چگونه انسانها در موقعیتها و روابط مختلف عمل میکنند، تا به مواجهه با احساسات و تحولات شخصی خود بپردازند و با تأملات فلسفی، الهامبخشی، تحلیل و درک بهتری از خود، دیگران و جهان اطرافشان، راهکارهایی برای رشد و تغییر پیدا کنند.
متاسفانه رمان، پایان کلیشهای و هندی دارد که توی ذوق میزند. روایت روان و پیشبرندهی رمان در جهتی مشخص، رو به جلو حرکت میکند و فصل به فصل پیش میرود تا برگی را که دارد در انتهای اثر رو کند اما… نمیکند (!) یا… نمیتواند (!)
در مجموع، نویسنده کتاب توانسته است روایت دلنشینی را از زندگی (سخت!) بانوان این مرز و بوم به تصویر بکشد و داستان خوبی خلق کند. داستان کتاب، در جاهای مختلفی کسلکننده میشود اما روی هم رفته، کتاب «خیلی شبیه هستی»، بهعنوان اولین اثر هنری این نویسنده جوان، فارغ از تمام ضعفها، کاستیها و ایرادهای نگارشی و ویراستاری؛ کتابی قابل قبول، خیالانگیز و پر از تصویرسازیهای زیبای شاعرانه است. بخشهای منفصلکننده «هذیان»، که حاصل کششیست ناشناخته در درون راوی، و نویسنده از ابتدای کتاب تا به آخر، در حال جستوجوی نایافته مجهولی است، قابل تأمل و خواندن است.
نظر شما