راوی، در ادامه ضمن معرفی شهید و خانوادۀ او، به بیان فعالیتهای مصطفی در بسیج در دوران جوانی و دفاع از انقلاب و نقشآفرینی وی در ماجرای تجمعات پس از انتخابات سال ۸۸ و مجروحیتی که در این خصوص برایش به وجود آمده پرداخته، سپس نحوۀ آشنایی مصطفی با گروه تروریستی داعش و علاقمندی وی برای مبارزه با این گروه در عراق و سوریه و تلاش مکرر مصطفی برای حضور جهت دفاع از حریم آلالله را بیان میکند.
شهید مصطفی صدرزاده در روز۱/۸/۱۳۹۴ (مقارن با روز تاسوعا) در حومۀ حلب در سوریه به شهادت رسید. پیکر این شهید بزرگوار بعد از چند روز به ایران منتقل و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار به خاک سپرده شد.
چه شد که بهعنون اولین اثر به سراغ زندگینامه شهید مدافع حرم رفتید؟ آن هم شهیدی که با شما نسبت خانوادگی داشت؟
اگر از باب تعداد آثار بخواهیم صحبت کنیم، کتاب «قرار بیقرار» دومین کتاب و البته جدیترین اثر من است. بنده قبل از شروع کار شهید صدرزاده در حال نگارش و گردآوری داستانهای کوتاهی در حوزه زنان بودم. اما قبل از اینکه مراحل چاپ این اثر جدی شود، شهید صدرزاده که پسر عمه بنده بودند از من خواستند که با هم یک کار مستند بسازیم. انجام این کار در ابتدا برای من خیلی سخت بود. چون من و شهید صدرازده هم از نظر اعتقادی و هم از منظر سیاسی تفاوتهای بسیاری داشتیم. و مستندی هم که قرار بود ساخته شود؛ درباره گردان عمار در زمان جنگ تحمیلی بود. من با توجه به صحبتهای اولیه که با شهید صدرزاده داشتم، به این نتیجه رسیدم که ابتدا با کلیت کار آشنا شوم و اگر به یک زبان مشترک در این حوزه رسیدیم ادامه دهیم. پس از اینکه کلیت و چهارچوب کار مشخص شد مصطفی به سوریه اعزام شد و پروژه خود به خود کنسل شد. و اصلا حضور خود مصطفی در سوریه برای همه ما یک قصه تازه همراه با دلهره بود. بالاخره سال 94 خبر شهادت مصطفی از حلب آمد. مصطفی بهعنوان فرمانده گردان عمار فاطمیون به شهادت رسید. حتی از اسم گردان هم میتوان متوجه شد که مصطفی چقدر دغدغه زنده نگه داشتن نام گردان عمار را داشت.
تشیع مصطفی تازه تمام شده بود که به واسطه یکی از دوستانم از دفتر روایت فتح با من تماس گرفتند تا به آنجا بروم. ابتدا صحبتهای ما حول محور این بود که چطور میتوانم به مجموعه روایت فتح کمک کنم تا با خانواده شهید صدرزاده آشنا شوند؛ اما وقتی ماجرای مستند گردان عمار را برایشان تعریف کردم، به من گفتند: به نظر ما شهید دوست دارد شما کتابش را بنویسید. و به لطف شهید صدرزاده نگارش کتاب را شروع کردم.
مدت نگارش اثر از مصاحبه تا مرحله چاپ؟
نگارش و مصاحبهها همزمان با هم پیش میرفتند و حدود یک سال و نیم طول کشید تا کتاب به مرحله چاپ رسید و در نمایشگاه کتاب سال 96 رونمایی شد. البته حدود دو سه ماهی هم کتاب در دست ویراستار بود. و با توجه به جزئینگری ویراستار محترم و دقت نشر روایت فتح به مستند بودن اطلاعات؛ لازم بود ما با هم به یک ادبیات واحد هم از لحاظ نگارشی و از لحاظ مستند بودن خاطرات برسیم که این خودش خیلی زمان بر بود و پس از آن مراحل چاپ طی شد.
چطوری به اطلاعات روایات سوریه دسترسی پیدا کردید؟
از آنجایی که بعد از شهادت مصطفی جنگ در سوریه ادامه داشت و نوع و ساختار این جنگ با جنگ دفاع مقدس بسیار متفاوت بود، برای همین دسترسی به اطلاعات خیلی سخت بود چون صحبت کردن با هرکدام از همرزمان شهید جنبه امنیتی پیدا می کرد. اگر دقت کنید هر کدام از کسانی که مدافع حرم بودند اسم جهادی داشتند و این به دلیل حفظ امنیت بود. مثلا اسم –مستعار- مصطفی در منطقه «سید ابراهیم» بود. نکته بعدی این بود که خیلی از همرزمان، قبل از شهادت مصطفی، شهید شده بودند و به اطلاعاتشان دسترسی نداشتیم. اما بالاخره با رایزنیهای بسیا و کمک برادر کوچک شهید صدرازده و همچنین برادر همسر ایشان آقای سجاد ابراهیمپور توانستم با چند تا از همرزمان ایشان به صورت آنلاین مصاحبه کنم. چون همه افراد در آن زمان در سوریه بودند و فقط در زمان محدودی دسترسی به اینترنت داشتند. اما عمدهترین اطلاعات را شهید عطایی با نام جهادی «ابوعلی« به من دادند. ابوعلی جانشین فرمانده بود که پس از مصطفی مسئولیتهایش سنگینتر شد. برای همین اصلاً فرصت صحبت نداشتند. در نتیجه تمام اطلاعات مربوط به سوریه را در قالب صدای ضبط شده (Voice) و یا ویدیوهایی که خودشان ضبط کرده بودند در اختیار من قرار دادند.
مصاحبه با مادر ایشان از همه سختتر بود. چون هر دوی ما پس از شهادت مصطفی در شرایط روحی سختی قرار داشتیم. البته که شرایط مادر ایشان قابل مقایسه با من و یا هیچ کس دیگری نبود. چون از کودکی خیلی خوب به یاد دارم که مادر ایشان به شدت وابسته به فرزندانشان بودند و از طرف دیگر مصطفی به خاطر تصادفی که در کودکی داشت نذر حضرت عباس (ع) بود و مادر ایشان چون بر این باور بودند که مصطفی سرباز حضرت عباس (ع) بود تا جایی که میتوانستند از بیتابی کردن خودداری می کردند. اما اینکه ایشان پس از یک ماه از شهادت پسرشان بخواهد کودکی تا شهادت ایشان را برای من بازگو کنند خیلی سخت بود. مخصوصاً که بسیاری از این خاطرات را من هم به یاد داشتم. همیشه بعد از مصاحبه با مادرشان من خیلی گریه میکردم چون تمام کودکی مشترکمان جلوی چشمم زنده میشد. البته که این ماجرا با مصاحبه بقیهی اعضای خانواده اتفاق میافتاد اما با توجه به حس مادرانهای که در روند گفتگوی ما بود، روایت مادر به مراتب سختتر و پر رنجتر بود.
در اثر شما جای روایت همسر شهید بهعنوان عضو نزدیک خالی است. چرا؟
پس از بررسیهایی که با روایت فتح داشتیم، و حضور پررنگ همسر ایشان در لحظه لحظه زندگیشان، به این نتیجه رسیدیم برای اینکه حق همسر ایشان به صورت کامل ادا شود باید کتاب جداگانهای درباره خاطرات همسرشان نگاشته شود. چون اثر از یک انتشارات واحد بود پس از جمعبندیهایی که با ناشر داشتیم دیگر موضوعیت نداشت تا یک بخش از کتاب مختص به همسر ایشان باشد. چون به صورت مفصل از همان انتشارات کتاب خاطرات ایشان با نام «اسم تو مصطفی است» نوشته خانم راضیه تجار به چاپ رسید.
از دیدگاه شما که هم نویسنده اثر هستید و هم دخترعمه شهید، تأثیرگذارترین قسمت زندگی شهید صدرزاده کدام قسمت است؟
برای خود من تأثیر گذار ترین قسمت کتاب، بخشهایی بود که ایشان به دنبال گمشده خود بودند. ایشان در تمام مراحل زندگی، از ابتدای نوجوانی تا لحظه شهادت دنبال این گمشده بودند. وقتی سیر زندگی مصطفی را ببینیم متوجه میشویم که برای رسیدن به این گشمده به همه جا سرک کشیده است. از کلاسهای بازیگری و نواختن ساز «تمپو» گرفته تا حضور در بسیج و رفتن به اردوهای جهادی؛ رفتن به حوزه و درس حوزه خواندن و در کنار همه اینها امتحان کردن شغلهای مختلف و سر از دانشگاه درآوردن و در نهایت دانشگاه را یک ترم مانده به پایان رها کردن و رفتن به سوریه؛ مصطفی در سوریه گمشدهاش را پیدا کرد و در نهایت آرام گرفت.
واضحترینش این بود که من سمت و سوی کاریم را تا اندازهای پیدا کردم. با توجه به دغدغه شهید صدرزاده به ترتبیت کودک و نوجوان و شباهتهای روحی ما از کودکی، باعث شد که به صورت جدی به حوزه کودک روی بیاورم و چندین سال در این زمینه فعالیت کنم. اما شما بهتر از من میدانید که یک بخش اثرگذاری قلبی است، و در قالب کلمات و جملات نمیگنجد. فقط در این اندازه میتوانم بگویم که بعد از شهادت مصطفی روزهای اول محرم تا روز تاسوعا، برای من ایام بسیار متفاوتی هستند. چون دقیقا از ابتدای محرم سال 1394 اوضاع سوریه به شدت متشنج شد و مصطفی در عملیاتی بود که همه ما دلشورهاش را داشتیم و هنوز بعد از گذشت هفت سال این دلشورهها با من است اما جنسش فرق کرده است، همراه با یک حسرت است. مخصوصا که من مصطفی فقط 12 روز اختلاف سنی داشتم.
دختر دایی شهید بودن چه کمکی در نوشتن زندگینامه شهید صدرزاده به شما کرد؟
بیشترین کمک را در بخش گردآوری خاطرات کودکی و نوجوانی به من کرد. چرا که مصطفی خیلی پسر پر شر و شوری بود و به قول معروف آرام و قرار نداشت، برای همین وقتی با اعضای خانوادهاش صحبت میکردم گاه از من میخواستند بخشی از ماجراها را حذف کنم. اما من به آنها میگفتم به اثرگذار بودن کار فکر کنید. به اینکه قصه مصطفی میتواند روی خیلی از همنسلان خودش اثر بگذارد. جنبه دیگر آن هم بخش احساسی ماجرا بود. اینکه من دختر دایی شهید بودم و خیلی جاها هنگام نگارش وقایع بار روانی زیادی را تحمل میکردم اما همین اوامر باعث میشد که کلمات و جملات و حتی فضاسازیها با احساسات و عواطف تنیده شود. جنبه دیگر آن تأثیر در فضاسازی بود. چون من فضای زیستی مصطفی از کودکی تا قبل از شهادتش را دیده بودم و برایم قابل لمس بود و میتوانستم تصویر و فضاسازی قویتری را در روایتها دخیل کنیم.
برخورد مخاطبان اثر متفاوت و گاه برایم عجیب و جالب بود. مخصوصاً وقتی متوجه میشدند که تفاوت سنی ما 12 روز است. و از آنجایی که من از نظر ایدئولوژی و فکری و اعتقاداتی با مصطفی بسیار متفاوت بودم برایشان همیشه این سوال پیش میآمد چرا با این همه تفاوت، کتاب یک شهید مدافع حرم را نوشتم. و جواب من هم به آنها، لطف مصطفی به من بود. و از طرف دیگر خیلیها درباره اثرگذاری کتاب با من حرف زدند که این به نظر من بسیار ارزنده است. چون عنایت شهید صدرزاده به بنده باعث شد من هم سهمی در این ماجرا داشته باشم.
آیا در حال حاضر کتابی در دست نگارش دارید؟ در چه حوزه یا ژانری؟
در حال حاضر در تلاش هستم یک داستان بلند زنانه در ژانر اجتماعی بنویسم. داستان زنی که بحرانهای میانسالگی را پشت سر میگذارد و همین امر زندگی شخصیاش را دچار چالش و بحرانهای زیادی میکند.
آیا با ناشری هم در این زمینه قرار داد بستید؟
خیر. هنوز با هیچ ناشری درباره چاپ اثر به صورت جدی صحبت نکردهام.
نظر شما