یکم تیرماه ماه سالروز میلاد استاد مصطفی رحماندوست است. به همین مناسبت معصومه رامهرمزی نویسنده و پژوهشگر، یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده است که در ادامه میخوانید.
بود یک عینک زیبا و تمیز اینجا روی میز ...
معلم هنوز او را باور نداشت پس از او خواست که برای انگشترش نیز شعری بگوید و او گفت. این بار معلم باورش کرد و چوب را کنار گذاشت.
زندگی در شهر تاریخی و فرهنگدوست همدان در کنار پدر و مادری که به شعر و قصه عشق میورزیدند مصطفی را با ادبیات مأنوس کرد. پدر با زبان شعر و حکایت پسرش را نصیحت میکرد. مادر داستانهای مولوی را برایش زمزمه میکرد. در سرمای سختِ همدان، کنار طشت رختشویی مادر مینشست و او همانطور که لباسهای کثیف را چنگ میزد، اشعاری را برایش میخواند:
امیر نصر سامانی تصمیم گرفت که با سپاهش به طور موقت در هرات اقامت کنه اما آبوهوای هرات بهقدری خوش و خرم بود که امیر توی اون سرزمین موندگار شد و دلش به برگشت به بخارا رضایت نمیداد. سپاهیان دلتنگ شده بودند اما جرأت نداشتند که حرفشون رو به امیر بزنند. رودکی که امیر رو خوب میشناخت، تصمیم گرفت با سرودن یک شعر زیبا بختش رو برای راضی کردن امیر و برگشتنش به بخارا آزمایش کنه. رودکی پیش امیر شروع کرد به خوندن شعرش:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتیهای او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
امیر با شنیدن قصیدة رودکی یاد بخارا افتاد و از شدت دلتنگی بی کفش و رختِ سفر سوار اسبش شد و تا خود بخارا بی استراحت و توقف یکسره تاخت.
مصطفی به شکل کاملاً تصادفی با دیوان حافظ آشنا شد. به خانه خالهاش رفته بود که در آنجا دیوان حافظ کهنه و پارهای را دید. کتاب را باز کرد و شروع به خواندن کرد. در غزلیات خواجه حافظ شیرازی گوهری یافت که او را هر روز به خانه خاله میکشاند.
اولین نوشته مصطفی رحماندوست در سال اول دبیرستان در یک مجلة محلی منتشر شد و اعتمادبهنفس او را برای شاعر شدن بیشتر کرد. عزم خود را جزم کرد و برای ادامه تحصیل از همدان به تهران رفت و در رشته زبان و ادبیات فارسی مشغول تحصیل شد. حضور در تهران فرصتی بود برای آشنایی با دکتر علی شریعتی، مرتضی مطهری و دکتر بهشتی. رفتوآمد به مجالس درس این بزرگواران و شرکت در محافل ادبی و هنری آن روزگار او را با دنیای جدیدی آشنا کرد. در سالهای آخر دانشگاه «ادبیات کودک و نوجوان» را شناخت. رحماندوست بهخوبی دانست که ادبیات کودک و نوجوان، نوعی از شعر و داستان است که با تخیل و درک کودکان و نوجوانان تناسب و همخوانی دارد و برای آنان قابلفهم است. شعر و داستان، دریافتهای تازهای به کودکان از جهان پیرامونشان میدهد و به آنها کمک میکند تا از زاویهای نو و با احساسات عالی به جهان نگاه کنند. در واقع شعر ارتباط کودکان را با جهان عمیقتر، عاطفیتر و دلچسبتر میکند. مصطفی برای آنکه بتواند برای کودکان و نوجوانان بنویسد راه درازی را در پیش داشت. او برای رسیدن به مقصودش «ساده نوشتن» را تمرین کرد. کتابهای روانشناسی کودک را مطالعه کرد. معلم کودکان شد و کتابهایشان را خواند.
هدف و شعار مصطفی رحماندوست همواره این بود و هست که «دوست دارم بچههای ایرانی بیشتر بخوانند تا شاد باشند، روی پای خودشان بایستند، مستقل بیندیشند و زندگی کنند و به دیگران و تفکرشان احترام بگذراند.»
رحماندوست یکی از قصهنویسان کشور و از اشاعهدهندگان سنت قصهگویی است. استاد قصهگویی را القا روح قصه با کلمات میداند. از نگاه ایشان قصهگو با ارتباط چشمی و عاطفی بهترین معانی را به کودک منتقل میکند. در قصهگویی یک راز عاطفی وجود دارد که باعث تقویت قدرت خیالانگیزی کودک است. بهزعم ایشان تنها با نصیحت و پند و اندرز نمیتوان مردم را وادار به کتاب خواندن کرد. باید حس و علاقه به خواندن را در آنان ایجاد کرد که بهترین راه آن قصهگویی برای کودکان است. قصهگویی یعنی پیوند میان کودک و کتاب و ایجاد عادت پسندیدة خواندن از کودکی تا بزرگسالی. از نگاه استاد، قصهگویان و شاعران خاطرهساز هستند. آنها در کنج دل مخاطب خانه میکنند و همیشه با او میمانند.
مهمترین عامل موفقیت در کار قصّهگویی این است که قصّهگو به صورتی کاملاً طبیعی قصّه بگوید، بهطوریکه شنوندگان فکر کنند که او قصّه را با بهرهگیری از تخیلات و تصوّرات و تجربیات خودش میگوید، نه بر اساس آنچه که خوانده یا شنیده است. رحماندوست برخی قصههایش را بهگونهای نوشته است که والدین و مربیان بتوانند با روش خاصی آن را روایت کنند. قصة «دو لاکپشت تنها» همانطور که از اسمش پیداست، داستان دو لاکپشت تنها است که هرکدام در یکسوی تپهای زندگی میکنند. یک روز تصمیم میگیرند به امید پیداکردن دوستی برای خود از تپه بالا بروند و آنسوی تپه را جستجو کنند. این تپه استعاره از تپههای زندگی است. لاکپشتها با ترس و نگرانی نمیتوانند این مسیر را طی کنند. باید کمی هم از لاک خود بیرون بیایند. آنها بالای تپة زندگی و زیر نور ماه به هم میرسند و خود را از تنهایی نجات میدهند. قصة «دو لاکپشت تنها» روشی برای قصهگویی و بازی با دست هاست. یکدستِ قصهگو یک لاکپشت و دست دیگر لاکپشت دیگر است و زانو هم میتواند همان تپه زندگی باشد. با استفاده از این کتاب بهسادگی میتوان یک نمایش را با کودکان تجربه و به تقویت قوة خیال آنها کمک کرد.
رحماندوست شاعری است که سه نسل از کودکان و نوجوانان این سرزمین با برخی شعرهایش زیستهاند و بارها آن شعرها را زیر لب زمزمه کردهاند.
شعر مشهور «صد دانه یاقوت» از شعرهای خاطرهانگیزی است که بسیاری با آن خاطره دارند.
صد دانه یاقوت دستهبهدسته
با نظم و ترتیب یک جا نشسته
هر دانهای هست خوشرنگ و رخشان
قلب سفیدی در سینة آن
یاقوتها را پیچیده با هم
در پوششی نرم پروردگارم
سرخ است و زیبا نامش انار است
هم ترشوشیرین هم آبدار است
مصطفی رحماندوست در کنار سرودن شعر و قصه گفتن برای کودکان، اهداف دیگری را دنبال میکند.
ایشان در اشعارش تنها به بُعد کودکانه بودن اشعار یا خیالانگیز بودن بسنده نمیکند. بلکه در هر زمان و متناسب با شرایط و اقتضائات روز به فرهنگسازی توجه دارد. رحماندوست دربارة مهربانی، مراقبت از پدر و مادر و حفظ طبیعت و محیطزیست شعرهای زیادی گفته است. اگرچه در شعرهایش به درونمایة آموزشی توجه خاصی دارد اما به دلیل برخورداری از جوهرة شعری غنی و بهرهبردن از تصویرهای خیالی و درگیرکردن حس و تخیل کودک، نکات آموزشی را مستقیم ارائه نمیدهد. در برخی شعرها پیوند کلامی کودک با یکی از عناصر طبیعت، از طرفی آن عنصر را به کودک میشناساند، از طرف دیگر به آن شخصیت میبخشد و از این راه احساسات او را برای حفظ و صیانت از آن زنده میکند.
یکی از کتابهای موفق مصطفی رحماندوست، مجموعه شعر «پنج انگشت بودند که ...» است. این کتاب، شیوهای نو از اقتباس است. اقتباس از قصة «لیلیحوضک» که از قصههای کهن ایرانیان است. رحماندوست به سراغ این قصة قدیمی رفته و قصههای جدیدی را با تلفیقی زیبا و شیوا از شعر، قصه، نمایش و بازی نوشته است. این مجموعه شعر، فرصتی است که کودکان علاوه بر بازی با والدین، با محیط اطرافشان بیشتر آشنا شوند. بچهها با بهکارگیری ارتباط بین انگشتان و قدرت تفکر خود به خلق نمایش و شخصیتهای داخل کتاب میپردازند که همین موضوع در زمینة رشد تخیل و خلاقیتهای کودکانه بسیار مؤثر است و نباید سادهانگارانه از آن گذشت. مزیت دیگر این مجموعة شعر ایجاد مهربانی و صمیمیت بین بچهها و بزرگترهاست. روش خواندن اشعار و استفاده از انگشتهای دستها موجب ایجاد انگیزه و برقراری ارتباط بین آنهاست. تصویرگر کتاب هم توانسته با نمایش زوایای گوناگون انگشتها، دست و فرم قرارگرفتن آنها، توجه کودک را به اعضای بدن خود جلب کند. تصاویر شیرین و جذاب کتاب با جزئیات فراوانی که دارد جای کنکاش و جستجو را برای مخاطب کودک باز میگذارد.
کودک با دیدن تصاویر، مفاهیمی مثل ترتیب و اندازه را درک میکند و با شنیدن هر شعر و قصه با صدای حیوانات، فصلها، میوهها و اعداد آشنا میشود. تصاویر شاد و کودکانه در کنار آهنگین بودن کلام قصه و تکرار کلمات در ترانه بازیها، بهخاطر سپردن شعر و قصه را برای کودک آسان میکند. اجرای این بازیها با انگشتان کودک بسیار جذاب و نشاطآور است و در هر مکان و موقعیتی قابل اجراست و نیازی به ابزار کمک آموزشی ندارد. از لحاظ نمایشی هر یک از انگشتان دست وارد یک نمایش و بازی میشوند، هر بار یک نقشی دارند و یک وظیفهای را بر عهده دارند و کاری را به سرانجام میرسانند.
پنج انگشت بودند که روی یکدست زندگی میکردند
... در یک روز بارانی
اولی گفت: وای داره بارون میآد
دومی گفت: شرشر ناودون میآد
سومی گفت: چتر نداریم برم خونه، تر میشیم
چهارمی گفت: کوچیک و کوچیکتر میشیم
انگشت شست گفت: نمیریم
روی سرمون چتر میگیریم
دستو با هم بچرخونیم
تا زیر بارون نمونیم.
امید است که استاد مصطفی رحماندوست تا سالهای سال برای کودکان این سرزمین شعر بسرایند و قصه بگویند. عمرشان طولانی و پربرکت باد.
منابع
سپهری عسگر، معصومه (۱۳۹۱)، بررسی جلوههای طبیعت در آثار منظوم مصطفی رحماندوست در حوزة ادبیات کودک و نوجوان، پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه بوعلی سینا، دانشکده ادبیات و علومانسانی.
نظر شما