ابوالقاسم ایرانی در گفتوگو با ایبنا اظهار کرد:
با فشار ساواک از ایران فرار کردم/ اجازه نداشتیم عاشقانه بنویسیم
ابوالقاسم ایرانی میگوید: در سالهای 47-48 خیلی از بچهها را گرفتند، ساواک همه را میگرفت. بنابراین حس کردم که اگر بمانم دردسر میشود به همین دلیل رفت و از ایران فرار کردم.
ابوالقاسم ایرانی در تمام سالهای فعالیتاش علاقه چندانی به کتاب چاپ کردن نداشته است و با وجود همه امکاناتی که در اختیار داشته تنها یک بار اقدام به چاپ کتاب کرده، با این حال این روزها در تلاش است تا گزیدهای از شاعران سپیدسرای ایران منتشر کند. چه شد که به سراغ جمعآوری و انتشار این کتاب رفتید؟
نمیدانم که چه علتی دارد و دلیلش چیست، اما بوشهر اقلیم شعر و ادبیات است؛ با این حال متاسفانه هیچ کدام از این بچهها به جایی نرسیدهاند. ما همین چند ماه پیش حسین جلالپور را از دست دادیم که با وجود طی کردن مدارج علمی عالی و توانایی بالا در خلق اثر خودش را وقف گناوه و بوشهر کرده بود و شاید آنطور که باید و شاید دیده نشد و به حق خودش نرسید. متاسفانه از شاعران شهرستانی حمایت نمیشود و حتی شرایطی مهیا نیست تا این افراد از طریق رسانهها به اهالی ادبیات معرفی شوند. قصد من از آمادهسازی این کتاب این بود تا این شاعران بااستعداد را به واسطه رسانهها به جامعه معرفی کنم. من این افراد را غربال کردهام و نتیجه این شد که آثار 72 شاعر سپیدسرای بوشهری در این کتاب آمده است.
بوشهر شاعران کلاسیک خوبی هم دارد؛ چرا از آنها شعری نیاوردهاید؟
مجال این کار در این اثر نبود. البته این بدین معنا نیست که بوشهر تنها شاعران سپیدسرای خوبی دارد و باید توجه داشته باشید که ما در بوشهر شاعران بسیار توانمندی داریم که شعر نیمایی یا کلاسیک میسرایند که آن هم مجال متفاوتی میخواهد تا در اثری دیگر به معرفی آنها بپردازیم. ایرج زبردست، دوست عزیز و نازنین من است اما در همین بوشهر شاعرانی داریم که رباعیات آنها با آثار ایرج زبردست برابری میکند یا شاعرانی را میشناسم که غزلهایشان با غزلهای دوست 50 ساله خودم، محمدعلی بهمنی برابری میکند.
خود شما هم شعر را با غزل شروع کردید؛ درست است؟
من در ابتدا غزل میگفتم. 15 سالم که بود شعر برای مجلات تهران میفرستادم و مجلاتی مانند «آسیای جوان» و «سپید و سیاه» غزلهای من را چاپ میکردند. البته بعدها بودن آتشی و نعمتزاده در بوشهر سبب شد که به نیما و شعر نو معطوف شوم. با راهنماییهای این دو استاد احساس کردم که در شعر سپید بهتر میتوانم حرف بزنم و به همین دلیل به سمت این شعر رفتم.
شما در سالهای جوانی در مطبوعات پایتخت حضوری فعال داشتید. آیا در آن دوره هم چنین نگاهی به شاعران شهرستانی داشتید؟
همیشه همین طور بوده است. زمانی که در تهران دانشجو بودم، چند روزنامه و مجله ادبی را دنبال میکردم و از این رو وقتی به بوشهر میآمدم شعر و داستانهای بچهها را میگرفتم و در تهران چاپ میکردم تا این استعدادهایی که به امکانات دسترسی ندارند، بتوانند دیده شوند. با این حال برخی تنگنظریها اجازه نداد تا بچههای آن دوره دیده شوند. بچههای امروز بوشهر هم چنین وضعیتی دارند.
ملاک برای انتخاب این شاعران چه بوده است؟
من در وهله اول به سراغ شاعرانی رفتم که آثار قابل قبولی سرودهاند؛ اما دیده نشدهاند. در این کتاب به هر شاعر سه صفحه اختصاص دادهام و گاهی در این سه صفحه سه شعر کوتاه و گاه یک یا دو شعر بلند آمده است.
به نظر میرسد با چاپ این مجموعه میخواهید بگویید که مکتب شعر بوشهر همچنان با قدرت به کار خود ادامه میدهد؛ آیا واقعیت هم همین است؟
قطعا چنین است. شروع کار شعر نیمایی در بوشهر با محمدرضا نعمتیزاده بود و بعد از او آتشی آمد. بعد از نعمتیزاده و آتشی ما عبدالرحمان کریمی، عبدالمجید زنگویی، جعفر حمیدی، پرویز پروین، محمد آذری، محمد بیابانی، علی باباچاهی، عبدالباقی دشتینژاد، من و چند نفر دیگر را داشتیم. بعد به دلیل انقلاب و جنگ وقفهای پیش آمد که طبیعی هم بود؛ اما بعدها بچهها دوباره کار را دنبال کردند و ما شاهد نامهایی مثل پیمان ریشهریزاده، محسن موسوی، مسیر سعید مهیمنی، احمد فریدمند، علی قنبری و مانا آقایی بودیم که مسیر را ادامه دادند و امروز نیز مسیر شعر بوشهر به دست شاعران جوانی مثل روجا چمنکار، زری شاهحسینی و آیدا عمیدی رسیده است.
آیا تاسیس روزنامه «صدای بوشهر» در روزهای ابتدای انقلاب هم به همین دلیل بود؟
ما هیچ تریبونی در بوشهر نداشتیم. اگر تاریخ مطبوعات را مطالعه کنید، متوجه میشوید که بوشهر از نخستین شهرهایی بود که بعد از مشروطیت صاحب چاپخانه شد، آن هم نه چاپ سنگی، بلکه چاپ مدرن. از این رو ما در بوشهر مطبوعات را داشتیم. این رسانهها تا جریان 28 مرداد هم در بوشهر فعالیت میکردند اما به یکباره توقیف شدند و همین باعث شده بود تا من احساس کنم که ما به یک رسانه نیاز داریم. موقعی که من نخستین شماره «صدای بوشهر» را بیرون آوردم فکر میکنم 32 سال بود که بوشهر هیچ نشریهای نداشت.
اولین نسخه چه زمانی منتشر شد؟
ما در روز رفراندوم جمهوری اسلامی نخستین شماره را منتشر کردیم. یادم هست که در آن زمان امام خمینی فرموده بودند که من به جمهوری اسلامی رای میدهم و عکسی بود که در آن روی یک پارچه با خط زیبا این صحبت امام نوشته شده بود؛ ما همان عکس را عکس صفحه نخست روزنامه کردیم و 12 فرودین 58 نخستین شماره بیرون آمد.
شما پیش از انقلاب و قبل از «صدای بوشهر» نیز چند رسانه کوچک در تهران داشتید؛ برای آنها چه اتفاقی رخ داد؟
من قبل از انقلاب دو نشریه دیگر به نام «پیکار اندیشه» و «از شعر تا قصه» را نیز راهاندازی کردم که همه کار آن را از صفر تا صد را خودم میکردم که با یورش ساواک تعطیل شد.
همانطور که در ابتدای صحبتها بیان کردم؛ شما جزو شاعران دهه 40 بوشهر بودید با این حال نخستین کتاب شما با عنوان «جاده تا آنجا که ایستادهای میآید» در سال 1393 منتشر میشود. دلیل این تاخیر چند ساله چه بود؟
من کار چاپ نشده خیلی دارم اما گرفتاریهایی عجیب و غریب برای من پیش آمد و خانهنشین شدم و بعد از آن هم انگیزههای لازم برای چاپ کتاب را از دست دادم. شاید این مهمترین دلیلی باشد که باعث شده تا امروز تنها یک مجموعه منتشر کنم.
چه اتفاقاتی؟ مشکلات شخصی یا مشکلات ادبی؟
من حدود 12 سال پیش ضامن فردی شدم که او به تعهداتش عمل نکرد و من در آن سالها مجبور شدم که 500 میلیون برای ضمانتم پرداخت کنم که این موضوع مشکلات فراوانی را برایم به وجود آورد. همچنین فشارهای زیادی در تمام این سالها به من وارد شد که اجازه چاپ کتاب شعر را به من نداد. البته با همه این سختیها شعر دست از سر من برنمیدارد و در حالتی به سراغم میآید. با این حال خیلی از این شعرها تا به امروز فرصت و مجال انتشار پیدا نکردهاند. همین الان علی باباچاهی یک رسانه خوبی در فضای مجازی راهاندازی کرده و دائم با هم در تماس هستیم و فکر کنم هفتهای یکی یا دو اثر منتشر نشده از من در این رسانه منتشر میکند. اینها را گفتم که بگویم دلیل کتاب چاپ نکردن کمکاری نبوده است و من بسیار شعر منتشر نشده دارم.
مشکلی که به آن اشاره کردید مربوط به 12 سال پیش است. سوال من این است که چرا دهه 40 و 50 کتاب چاپ نکردید؟ شما در آن زمان ارتباط خوبی با منوچهر آتشی داشتید و او نیز ارتباط خوبی با رسانهها داشت. از طرفی خودتان هم با همه ارتباط داشتید.
من در آن سالها کتابی به نام «زنجیر تا ابد» را آماده انتشار کردم که آرش استادمحمد (برادر محمود استادمحمد) جلد آن را طراحی کرد و قرار بود که منتشر شود؛ اتفاقا چاپ هم شد اما جلوی پخش آن را گرفتند و کتاب خیلی دیده نشد. بعد از آن مجبور شدم از کشور بروم.
چه اتفاقاتی رخ داد که شما مجبور به ترک خاک و خانه خود شدید؟ آیا فشارهای سیاسی این سرنوشت را رقم زد؟
در آن سالها (سال 47-48) خیلی از بچهها را گرفتند. ساواک همه را میگرفت. بنابراین حس کردم که اگر بمانم دردسر میشود به همین دلیل رفت و از ایران فرار کردم. از ایران رفتم بحرین، آنجا توانستم یک پاسپورت برای خودم دست و پا کنم و از آنجا به هند رفتم و بعد دنیا را گشتم. بعد از چند سال دوباره به بحرین برگشتم و همانجا ازدواج کردم.
شما به دلیل مسائل سیاسی از ایران خارج شدید؛ چه شد که دوباره برگشتید؟
بعد از ازدواج مدتی در بحرین بودیم تا همسرم بورس دانشگاه تهران قبول شد. شما شاید ندانید اما در زمان شاه به خارجیها بورسیه میدادند تا به ایران بیایند. معمولا هم به رشتههای علوم انسانی میدادند. خلاصه ما هم با ترس و لرز به ایران آمدیم و متوجه شدم که شرایط به کلی تغییر کرده و کسی دنبال ما نیست.
سال چند به ایران بازگشتید؟
درست خاطرم نیست اما سال 47 یا 48 از ایران رفتم و در سال 53، دو سه ماه پیش از بازیهای آسیایی 1974 تهران به کشور بازگشتم. آن سال ایران در مجموع مدالها دوم آسیا شد و مردم و مسئولان خیلی خوشحال بودند.
در آن زمان کار مشخصی داشتید؟
وقتی برگشتم به روزنامه «آیندگان» رفتم و در آنجا مشغول شدم. همان روزها همراه با همه ورزشکاران ایرانی شرکتکننده در بازیها، به دعوت هواپیمایی هما یک روز صبح رفتیم مشهد و شب به تهران برگشتیم.
به نظر میرسد که وضعیت مالی خوبی داشتید که توانستید در آن سالها از کشور خارج شوید و به قول خودتان دنیا را بگردید؟
بله. اما برای خارج شدن از کشور پول لازم نبود، همه در بوشهر آشنا بودند و به راحتی ما را با لنچ و قایق رد میکردند. در آن زمان هم که ساحلها مثل امروز انقدر بگیر و ببند نداشت و راحت آدمها به این طرف و آن طرف آب میرفتند.
شما چندین بار به دانشگاه رفتید و نیمه کاره رها کردید و در آخر و در سالهای بعد از انقلاب حقوق دریایی خواندید. چه شد که چنین تصمیماتی گرفتید؟
من سال 42 در رشته معماری دانشگاه تهران قبول شدم؛ اما بعد از مدتی انصراف دادم و به تحصیل در رشته زبان انگلیسی مشغول شدم که آن اتفاقات رخ داد و از ایران رفتم. بعد از انقلاب در رسانهها اعلام کردند که دانشجویان اخراجی به دانشگاه برگردند. من هم برگشتم و به رشته حقوق پرداختم اما بعد از آن تغییر رشته دادم و به سراغ رشته حقوق دریایی رفتم و آن را تا مقطع کارشناسیارشد ادامه دادم. خوشبختانه بعد از من دو تا از دخترانم نیز به تحصیل در رشته حقوق پرداختند و الان مشغول به کار هستند و من نیز پیش آنها کار میکنم.
پس از سهمیه استفاده کردید؟
نه! اتفاقا یکی از جرمهای بزرگ من این بود که نمیخواستم حق کسی پایمال شود. وقتی که اعلام کردند دانشجویان اخراجی بیایند و در دانشگاه ثبتنام کنند من از سهمیه استفاده نکردم و دوباره کنکور دادم. پیش خودم گفتم اگر قبول شدم که میروم و اگر قبول نشدم هم از سهمیه استفاده نمیکنم. در اولین کنکور بعد از انقلاب قبول شدم و از هیچ امتیازی هم استفاده نکردم.
من هنوز هم جواب سوالم را نگرفتم. چرا چاپ نخستین کتاب شاعری که در دهه 40 فعالیت میکرده باید در دهه 90 انجام شود؟ چرا بعد از انقلاب و در دهه 60 و70 کتاب چاپ نکردید؟
در چند سال قبل و بعد از انقلاب همه جا صحبت از مسائل سیاسی بود و گویی اجازه نداشتیم عاشقانه بنویسیم. جوان بودیم و کلهمان بوی قرمهسبزی میداد. از طرفی چندسالی که من ایران نبودم شرایط عوض شد. نمیخواهم بگویم با رفتن از ایران فراموش شدم اما واقعا از قافله عقب افتادم و دیگر مایل به چاپ کتاب نبودم. من زده شدم. شما میتوانید از حافظ موسوی بپرسید که منوچهر آتشی از روزی که برگشت تهران صد بار به من تلفن کرد که کارهایت را بفرست تا اینجا کتاب کنم؛ اما از همه چیز زده شده بودم.
غیر از «سپیدیهای دریای جنوب» کتاب دیگری در دست انتشار دارید؟
میدانم که کتاب شعر این روزها خریدار ندارد؛ با این حال دوستان لطف دارند و دائم پیشنهاد میدهند که این آثار را چاپ کنم. از این رو تا یکی دو ماه آینده بخشی از شعرهایم را آماده میکنم تا منتشر شود.
شما در جوانی در محافل ادبی حضور داشتید و حتی مدتی در کانون نویسندگان بودید. در آن دوران با چه اشخاصی بیشتر ارتباط داشتید؟
من جزو 60-70 نفر کانون نویسندگان بودم. بچههای کانون هم چند تا پاتوق داشتند که آنجا جمع میشدیم. در آن محافل هم همه بودند. از نصرت رحمانی بگیر تا جواد مجابی، ژاله وحدت، خسرو گلسروخی، علیرضا نوریزاده، غلامحسین سالمی، احمد اللهیاری، محمدعلی سپانلو و نوریعلا، همه اینجا بودند.
این روزها ابوالقاسم ایرانی در بوشهر زندگی میکند؛ چه شد که تصمیم به بازگشت به بوشهر را گرفتید؟
در دهه 40 و 50 بوشهر اسکله نداشت و کشتیهای بزرگ در دریا میایستادند و با قایقهای بزرگ بارها را به ساحل میآوردند. سال 55-56 بوشهر را لایروبی کردند و کشتی میآمد کنار اسکله و کار و بار شروع شده بود. پدربزرگ پدری من نیز نخستین کسی بود که کشتی بخاری یا به اصطلاح کشتی دودی خریده بود و حاجیها را از آنجا به مکه میبرد یا مسافران را از بوشهر به بصره میبرد. به هر حال به بوشهر آمدم و به کار کشتی و کشتیرانی و نمایندگی کشتی مشغول شدم. از آن طرف درس همسرم هم تمام شده بود؛ همه اینها باعث شد تا به بوشهر بیاییم و در اینجا ماندگار شویم. خدا رحمت کند منوچهر آتشی را؛ وقتی برگشتم بوشهر گفت مال بد بیخ ریش صاحبش، خوش آمدی.
نظر شما