نقش ترجمه در ارتباطات بینافرهنگی در گفتوگو با هوشمند دهقان؛
انگیزهها از نداشتهها میآید نه داشتهها
«هوشمند دهقان» مترجمی که تا مقطع دیپلم درس خوانده اما تاکنون چندین رمان برجسته و شاخص را به نثری روان به فارسی برگردانده است، به جوانانی که دغدغه این کار (ترجمه) را دارند، توصیه کرد: سرمشق خوب داشته باشند، ویراستاری یاد بگیرند و از نقد و نظر صاحبنظران و پیشکسوتان استقبال کنند.
«هوشمند دهقان» مترجم گرگانی که در کارنامهاش ترجمه آثاری چون بازداشتگاه صورتی (آدام آلتر)، دختر تحصیلکرده (تارا وستور)، لطفاً زامبی نباشید (آدام آلتر)، در کافه اگزیستانسیالیستی (سارا بیکول)، ابن عربی وارث انبیا (ویلیام چیتیک)، سقراط مردی برای روزگار ما (پل جانسون) و عادتهای اتمی (جیمز کلیر) به چشم میخورد، در گفتگو با خبرنگار ایبنا از نقش مترجمان در روابط بینا فرهنگی، دنیای ترجمه و دغدغهها و حسرتهایش گفت. این گفتوگو از نظر مخاطبان میگذرد:
ترجمه به سهم خود، نقش مهمی در ایجاد و شکلگیری ارتباطات بینافرهنگی دارد و لذت و کشف آثار ادبی فاخر و جذاب، ماحصل انتخاب صحیح و ترجمه خوب، منزه و بیدخل و تصرفِ یک مترجم آگاه و توانمند است. به باور هوشمند دهقان، نقش مترجمان در ایجاد این روابط بینافرهنگی چیست؟
شرط اول ارتباط، تفاهم است؛ یعنی اینکه دو طرف یا چند طرف قضیه همدیگر را بفهمند و درک کنند و یکی از ابزارهای تفاهم و مفاهمه زبان است. یعنی شما از طریق زبان میتوانید با طرف مقابل خود به یک فهم مشترک برسید. اگر این زبان نباشد، این پل ارتباطی درواقع قطع میشود؛ بنابراین ترجمه، حکم یک پل میانفرهنگی را دارد و مترجم علاوه بر اینکه کلمات را منتقل میکند، بخشی از تفکر آن کشوری را که نویسنده به آن تعلق دارد، منتقل میکند و جالب اینجاست که این تفاوتهای فرهنگی را حتی در یک کتاب میتوانید درک و لمس کنید.
من تاکنون حدود 13 عنوان کتاب ترجمه کردهام که 12 مورد از آنها مربوط به کشورهای انگلیسیزبان و یک مورد آن فرانسویزبان بوده است؛ البته بنده کتاب «خوشبختی در پیش رو» (به قلم فردریک لونوآر) را از زبان فرانسه ترجمه نکردهام بلکه از نسخه انگلیسی آن ترجمه کردهام. بین من و مؤلف یکفاصله و واسطه بوده و من در خلال ترجمه متوجه شدم تفکر فرانسوی با تفکر انگلیسی بهکلی متفاوت است. خوشبختی را افراد متعددی توصیف کردهاند و این مؤلف هم توصیف کرده است؛ منابع و مصالح، مشترک بوده منتهی نوع نگاه و زاویه دید این نویسنده فرانسویتبار به خوشبختی، نسبت به سایر ملل متفاوت است؛ که نمونهی این نوع نگاه را میتوان در دیگر نویسندگان فرانسویزبان هم یافت.
به عنوان نمونه در مواجهه با نویسندگان عرب، یک تفکر سنگینی را ملاحظه میکنید که برعکس تفکر اروپایی، تفکری سیال نیست و حرکت در آن ضعیفتر است؛ در عوض ژرفای بیشتری دارد. مثلاً وقتی با ابن عربی مواجه میشوید، قطعاً نمیتوانید قلمش را سریع بخوانید؛ البته منظورم به خاطر سنگینی کلام او نیست. مقصودم این است که تفکر و اندیشه او عمیق است و شما باید در آن حفرهها و چاهها نفوذ کنید و عمیق بشوید تا دریافت بهتری از آن را کسب کنید.
مترجمان در این ارتباط بینافرهنگی چقدر میتوانند آورده برای فرهنگ خود و بالعکس داشته باشند؟
ترجمه یک پروسه است؛ یعنی یک دوره زمانی طولانی است که به سوابق مترجم و حتی مطالعاتش در کودکی و علایق و ذائقهاش برمیگردد. همه اینها برآیندش به این سمت است که مترجم میرود و یک حیطه و حوزهای را (تاریخ، فلسفه، روانشناسی و ...) بر حسب عقبه مطالعاتی، فرهنگی و خردهفرهنگی خودش انتخاب میکند. این پروسه از انتخاب حیطه ترجمه تا تحویل کتاب به ناشر، طول میکشد. گمان میکنم مهمترین و حساسترین مرحله، انتخاب عنوان است. آن لحظه که مترجم عنوانی را انتخاب میکند، میتواند با انتخاب خود تأثیر و نقشی روی جامعهاش بگذارد و چهبسا برخی سرنوشتها را در حد آن انتخاب تغییر دهد.
من این مسئله را در کتاب «دختر تحصیلکرده» اثر تارا وستُوِر تجربه کردم. زمانی که این کتاب برای فروش روی سایت آمازون قرار گرفت، توضیحاتش را خواندم و احساس بسیار خوبی به من دست داد. به خاطر اینکه من عاشق تحصیلات عالیه هستم ولی به دلیلی نتوانستم تحصیلات را ادامه بدهم ولی همانطور که برای تارا وستُوِر تحصیلات فقط مداد، کاغذ، میز، کلاس و استاد نیست و تحصیل عبارت است از بازسازی مداوم تجربه، من هم احساس کردم درِ تحصیل فردی و غیررسمی به روی من بسته نشده است و رو به زبان آوردم و خودم زبان خواندم و خوشبختانه به حدی رسیدم که بتوانم به ترجمه رو بیاورم.
از این منظر احساس کردم یک سمپاتی با «تارا» دارم؛ منتهی در همان لحظه متوجه بودم که دارم دست به یک ریسک میزنم؛ اینکه وقتی شما یک رمان از یک نویسنده نامآشنا را ترجمه میکنید، حداقل مخاطب و خریداری را میتوان متصور شد، اما وقتی یک سرگذشت واقعی را از یک نویسنده ناآشنا برای ترجمه انتخاب میکنید، معلوم نیست که اثر به فروش برود. ولی من احساس کردم یک رسالتی دارم که این فرد و کتابش را به مردم کشورم معرفی کنم و احساس میکنم این کتاب خیلی به درد همه ما میخورد. چون مصائبی که بر سر تارا وستور آمده، درواقع مصائبی است که بر انسان، بما هو انسان، وارد شده و کاری ندارد که آمریکایی یا دختر یا مورمون بوده، بلکه آسیبهایی است که هر انسانی که در شرایط «تارا» قرار میگیرد، ممکن است با آنها روبرو شود.
جایگاه ترجمه و مترجمان در بازار نشر اکنون ایران چیست و یا کجاست؟
وقتی میخواهیم وارد بازاری شویم که تیراژ کتاب در آن پایین آمده و احساس میکنیم یک سری مسائل نامرئی در عالم نشر وجود دارد و از سویی دیگر سالانه صدها دانشجوی زبان و مترجمی فارغالتحصیل میشوند، افق کار برای شما تیره و تار و ناامیدکننده میشود؛ ولی من فکر میکنیم به مصداق بیانی که گفته شده «استقامت شرط راه است و دلیل ورود به بارگاه» مترجم باید ناظر به آن حیطهای باشد که بر آن اختیار دارد.
ما همیشه میتوانیم جایی از زندگی خود را تغییر دهیم که بر آن کنترل داریم؛ جاهایی از زندگی که ما بر آن اختیار و کنترلی نداریم، هرچقدر به آنها فکر کنیم درواقع ضرر کردهایم. ما باید به عنوان مترجم به این مسئله توجه کنیم که بهتنهایی چه کارهایی باید بکنیم که ترجمهمان بدرخشد. یکی از کارها همانطور که عرض کردم، استقامت است. به عنوان نمونه وقتی «فیتزجرالد» خیام را ترجمه کرد، مدتی ترجمههایش در کتابفروشیها خاک خورد. ناشر یا فروشنده کتاب جرالد را برای فروش به یک بهای اندکی گذاشت کنار پیادهرو؛ بعد فردی یک نسخه از آن را خرید و خواند و خوشش آمد و در مراجعه بعدی همه نسخهها را خرید و به دوستانش هدیه داد و کمکم فیتزجرالد مشهور شد.
به هر حال برای شروع، شکستن این سد کمی دشوار است ولی پیششرطش این است که ناامید نباشیم و کار خود را تمام و کمال و بیبهانه انجام دهیم. من عمیقاً اعتقاد دارم اگر ذرهای استعداد در پشت هفت دریا در پس سنگی پنهان باشد، یک ارادهای میآید و این استعداد را از پشت سنگها جدا کرده و به عرصه شهود میآورد. اگر مترجمان جوان بااراده، استقامت، دقت و رعایت اصول اخلاقی فعالیت کنند، نهایتاً تلاششان در عالم نشر خواهد درخشید.
پیشنهاد میکنم مترجمان جوان اول با کارهای کوچک مثل مقاله و یادداشتها شروع کنند و بعد سراغ کتاب بروند. کتابهای ترجمهشده را انتخاب کنند و ترجمه خود را با مترجمان بزرگ مقایسه کنند. در این حالت ضمن اینکه نارساییهای ترجمه خود را پیدا میکنند، با یک سری از فوتوفنهای ترجمه آشنا میشوند. من خودم اول با گزیدهای از رمان «خوشههای خشم»، ترجمه را شروع کردم. اول ترجمه کردم و بعد کارم را با ترجمه شاهرخ مسکوب مقایسه کردم و برایم تجربه شیرینی بود.
اولین کتابی را هم که به قصد چاپ شروع به ترجمه کردم کتاب «میراث مولانا» به قلم پروفسور ایرج بشیری بود. وی استاد دانشگاه و عضو هیات علمی دانشگاه مینهسوتا آمریکا و مسلط به چندین زبان است و یک نابغه واقعی در زبانشناسی است. من کتاب او را در اینترنت پیدا کردم و بعد از ترجمه 10 صفحه آن و با پیشزمینه قبلی خودم در مطالعات عرفانی، کمکم ترجمهی آن را به پایان بردم. سپس برای اخذ مجوز و دریافت نظر، از طریق ایمیل ترجمه خودم را برای پروفسور بشیری ارسال کردم. روزانه و مدام ایمیل خودم را چک میکردم تا اینکه بالأخره ایمیل پروفسور را دریافت کردم. از سر لطف از ترجمه بنده ستایش و دست آخر نکتهای را عنوان کرد که طنز تلخی برای من در بدو ورود به دنیای ترجمه شد. پروفسور گفت این کتابش را بهطور همزمان به سه زبان انگلیسی، ترکی و فارسی نوشته است! اما این اتفاق با تمام طنز و تلخیاش یک بارقه امید شد؛ اینکه پروفسوری در دانشگاهی در آمریکا به من اعلام کرده بود که زبانت خوب است و این حرف و نظر به من انرژی و اعتمادبهنفس بیشتری داد و من تا به امروز به راهم ادامه دادهام.
دغدغه و حسرت هوشمند دهقان در دنیای ترجمه چیست؟
به کلمه قشنگ و پرمعنایی اشاره کردید. من فکر میکنم حسرت برای پیشرفت لازم است و به گمانم میتواند معادلی برای یک انگیزه قوی باشد؛ زیرا داشتهها انگیزه نمیدهند بلکه نداشتهها هستند که شما را به جلو هدایت میکنند و برای من یکی از حسرتهای بزرگ این است که ای کاش زمانی متولد میشدم که آثار چارلز دیکنز یا کلاً آثار کلاسیک ترجمه نشده بودند و میتوانستم با فراغ بال آنها را بخوانم و ترجمه کنم؛ نه با این استرس که هرلحظه ممکن است یک مترجم و ناشر دیگری کتاب را چاپ بکند و بخواهم تحت فشار و به سرعت کارم را پیش ببرم.
و الان هم آرزویم است که مثل «سروش حبیبی» که بعد از سالها باوجوداینکه آثار کلاسیک روسی ترجمه شدهاند، از نو دوباره در حال ترجمه این آثار است، بتوانم روزی این آثار کلاسیک را دوباره ترجمه کنم؛ زیرا به زعم بسیاری از مترجمان و ویراستاران گرانقدر فارسی، آثار ترجمه هر 10 سال یکبار نیازمند باز ترجمه دارند.
از میان مترجمان ایرانی که به باور شما، خوب و امانتدارانه ترجمه میکنند، چند نفر را نام ببرید.
از ترجمههای محمد قاضی، سروش حبیبی، ابوالحسن نجفی و از معاصران، مژده دقیقی و فرزانه طاهری لذت میبرم، همچنین از نثر فارسی حسن کامشاد، از انتخاب واژگان داریوش آشوری و از امانت و دقت ترجمههای فلسفی علی مراد داوودی بسیار لذت میبرم.
و سخن پایانی ...؟
از خریدن کتاب حمایت کنند. ما بسیاری از مسائل فرهنگیمان با خواندن کتاب حل میشود و اینکه مترجمان هم طوری بنویسند که خوانندگان از این پروسه حمایت کنند.
یادآوری میشود، طبق اعلام «پوریا میدانی» مدیر کتابفروشی خانه کتاب گرگان و شخص هوشمند دهقان، به زودی جلسهای در محل آن کتابفروشی پیرامون ترجمههای وی و نیز مسائل حاشیهای رمان «دختر تحصیلکرده» اینکه هماکنون مؤلفش تارا وستور چه میکند و رابطهاش با خانوادهاش چیست و بازخوردی که از تألیف کتابش دریافت کرده، چگونه بوده برگزار خواهد شد.
نظر شما