رضا سرور گفت: اگر این تعریف از تئاتر را بپذیریم که «تئاتر داستانی است که از طریق بدنها تعریف میشود.» آنگاه دیگر واضح است که بدن بازیگر یگانه مجرایِ انتقالِ درونمایههای سیاسی تئاتر است.
کتاب «جنسیت و رزالیند» سومین کتابی است که رضا سرور از یان کات تر جمه کرده است. مقالات این کتاب بر محور هویت و جنسیت در تفسیر نمایشنامه و تئاتر شکل گرفته است. با رضا سرور گفتو گویی داشتیم که در پی میآید:
ابتدا کمی به معرفی یان کات بپردازید و این که او چه جایگاهی بین منتقدان تئاتر دارد و معمولاً با چه رویکردی به مسایل میپردازد؟
یان کات منتقد تئاتر لهستانی است که شهرت او در اواسط دهۀ 1960 با انتشار کتاب «شکسپیر معاصر ما» آغاز شد و به خاطر ترجمههای پیاپی آن به زبانهای مختلف، طیف وسیعی از کارگردانان تئاتر را تحت تاثیر قرار داد. از میان این کارگردانان میتوان به پیتر بروک اشاره کرد که اجراهای خود از نمایشنامههای « لیر شاه» و «رویای شب نیمۀ تابستان» را بر اساس تفسیر کات از این نمایشنامهها بنا کرد یا جورجو استرلر که در اجرای نمایش توفان از تفسیر ـ و همچنین دراماتورژی کات ـ بهره برد. به عبارت دیگر، از آنجایی که تفاسیر کات در این کتاب بهلحاظ اجرایی بسیار الهام بخش بود، کارگردانان زیادی بدین کتاب توجه نشان دادند. از طرف دیگر، در پس چهار نسل از شکسپیرشناسان، از کالریج و ساموئل جانسون تا بارکلی و تیلیارد، یان کات اولین کسی بود که دایره تحلیلهای تاریخی و زبانمحورِ نمایشنامههای شکسپیر را گسترش داد و به تفسیر خویش وجه اجتماعی و سیاسی بخشید. در این کتاب کات نشان میدهد که به چه طریقی باید آثار شکسپیر را خواند و اجرا کرد تا مسایل مطرح شده در نمایشنامههایش نه صرفاً موضوعاتی کلاسیک بلکه مربوط به روزگار ما به نظر آیند. این که چگونه میتوان در پس چهره ریچارد سوم، سیمای استالین را دید یا در پس نقاب هستینگز چهره بوخارین و بریا را بازشناخت. البته تفسیر کات تنها به جزئیات محدود نمیشود بلکه او سازوکار تاریخ را در چرخه نمایشنامههای شکسپیر نشان میدهد و سیر صعود و سقوط حکمرانان از پلکان قدرت را نمایان میکند.
بدینترتیب میتوان دید که همزمانیِ تفاسیر اجرایی و تئوریک باعث شده که یان کات بهعنوان یک شکسپیرشناس هم در میان کارگردانان و هم منتقدان جایگاهی یکتا داشته باشد. کات پس از مهاجرت خویش به آمریکا، کتابهای بعدیش را در پرتو نظریات مدرن ادبی و فلسفی نگاشت که هر یک در دوران خود تاثیر بسزایی بر تئاتر روزگار خود داشتند. مقالاتی که مارتین اسلین، اریک بنتلی، مایکل کربی، بروک، فلیپ راث و ... در ستایش و تشریح کار او نوشتهاند، خود گواهی بر تاثیرگذاری عمیق آثار اوست.
آیا مقالات این کتاب نخ اتصال یا ویژگی مشترکی دارند که یان کات آنها را در کنار هم قرار داده است؟
کتاب «جنسیت رزالیند» چنان که از عنوان مقدمهاش، همچنان معاصر پیداست میتواند ادامه منطقی کتاب «شکسپیر معاصر ما» باشد اما در این کتاب علاوه بر ادامۀ مباحثی که در کتاب شکسپیر معاصر ما مطرح شده بود، درونمایهای وجود دارد که تمامی مقالات کتاب را به هم متصل میکند، این درونمایه همان مسئلۀ جنسیت و هویت است. در بخش اول کتاب، مسئلۀ جنسیت در کمدیهایی نظیر «همانطور که دلخواه شماست» مورد بررسی قرار میگیرد و تکنیک مبدلپوشی نیز ـ که ارتباط تنگاتنگی با مسئلۀ جنسیت دارد ـ واکاوی میشود. کات انعکاس این مبدلپوشی را در رمانهای گوتیه، بالزاک و ژرژ ساند پی میگیرد و از این طریق، ابعاد متفاوت آن را در ادبیات و تئاتر نشان میدهد. در بخش دوم، هنگام تفسیر نمایشنامه «چشم در برابر چشم»، به بررسی ساختار تعویض و مبادله میپردازد که در اساس از همان قواعد مبدلپوشی ( اتخاذ هویت دیگری) تبعیت میکند. کات این ساختار را بر اساس نظریات استروس و یاکوبسون تشریح کرده است. در بخش سوم نیز کات هنگام مقایسه نمایشنامههای «ژولیوس سزار » شکسپیر و «مرگ دانتون» نوشته بوخنر، همین ساختار مبادله را بهلحاظ تاریخی پیمیگیرد. بهغیر از این درونمایه مشترک، نکتۀ دیگری که وحدتبخش مقالات کتاب است دوره زمانی نگارش این آثار است، یعنی رمانها و نمایشنامههایی که بالزاک، گوتیه، ساند، استاندال و بوخنر در دهۀ 1830 نوشتهاند. تاثیرپذیری آثار این دوره از نمایشنامههای شکسپیر محور دوم مقالات این کتاب است.
چه چیز باعث شد که هنگام ترجمه «جنسیت رزالیند» در ساختار کتاب دست ببرید و مقالاتی را به آن بیافزایید؟
«جنسیت رزالیند» سومین کتابی بود که از یان کات ترجمه میکردم، هنگام اتمام ترجمه کتاب به مصاحبهای برخوردم که در آن کات اشاره کرده بود پس از «جنسیت رزالیند» باز هم به درونمایههای این کتاب پرداخته است. پس از مدتی جستوجو توانستم مقالات مورد اشاره او را در مجلات مختلف اروپایی و آمریکایی پیدا کنم و متوجه شدم که کات این درونمایهها را حتی در تراژدیهای یونان نیز دنبال کرده است. تفسیرهای او بهشدت درخشان و بهلحاظ اجرایی الهامبخش بودند، بنابراین تصمیم گرفتم که هر چهار مقاله را ترجمه کنم و به کتاب بیافزایم.
تفاوت نگاه در مقالاتی که یان کات آنها را با شیوه اول شخص نوشته با مقالاتی که در قالب گزاره سوم شخص نوشته است چیست؟
همانگونه که در مقدمۀ کتاب شرح دادهام، کتابهای کات را بهلحاظ ساختاری میتوان به دو دسته تقسیم کرد: کات در دوران نخست کار خویش، هنگام نگارش مقالات خود در عین آن که نظریهای را بنا میکند همزمان صحت و سقم نظریاتش را با تجربه زیسته خویش میسنجد. اهمیت تجربه زیسته کات در آن است که او، همچون سایر هموطنانش، در مقطع بحرانی قرن بیستم زیسته بود، آن هم در کشوری که هر دو نوع جباریت رایج آن قرن، فاشیسم و کمونیسم، را تاب آورده و سهمناکی تاریخ را با گوشت و استخوان خویش تجربه کرده بود. چنین تجربیاتی درک روشنی از تاریخ و خوفناکی حرکت آن بدو بخشیده بود. بنابراین کات حتی وقتی آثار نویسندهای رنسانسی مانند شکسپیر را تحلیل میکند، در پرتو چنین تجربیاتی میتواند مصداقهای امروزی آن آثار را به ما نشان دهد و نمایشنامهها را معاصر ما سازد. من این شیوه از بهکارگیری تجربیات در نقد را شیوه اول شخص (مبتنی بر تجربۀ شخصی) نامیدهام و آن را منحصر به کات نمیدانم بلکه رد آن را در مقالات بیشتر نویسندگان بلوک شرق آن دوران مییابم، مثلاً هنگام خواندن مقالات میلان کوندرا در «مواجهات» یا «وصایای تحریف شده» میتوان حضور دائمی این تجربیات شخصی را دید، چنان که در مقالات ایوان کلیما و تکنگاریهای اسلاونکا دراکولیچ نیز شاهد همین تجربیات بهعنوان معیارهایی برای قضاوت هستیم. اگر دایرۀ مقالات را گستردهتر کنیم، صدای این راوی اول شخص را در تاریخ نگاری کاپوشینسکی یا کتب فلسفی کولاکوفسکی هم میشنویم. این شیوه از نگارش مقالات از این امتیاز برخوردارند که بهدلیل تجربیات مشترکِ نویسنده و ما، روایت اول شخص مفرد میتواند به سرعت به روایت اول شخصِ جمع بدل شود و همدلی ما را برانگیزد، شاید یکی از دلایل اقبال این نویسندگان در ایران، بهغیر از اصالت تفکرشان، همین سبک نگارشی باشد.
در مقابل منتقدان و مفسرانی نیز هستند که در نگارش آثار خود تنها بهشیوۀ گزارههای علمی یا سوم شخص مینویسند، یعنی منتقدانی مانند هانس تیس لمان یا اریکا فیشر لیخت، واضح است که این نوع نقد بیشتر شکل دانشگاهی دارد و اساس را بر اصالت تجربه نمیگذارد. در هر دو شیوه، آثار خوب و قابل اعتنایی پدید آمده است و من قصد قضاوت در باب آنها را ندارم، بلکه در مقدمه، صرفا اشاره کردهام که آثار اولیه کات بیشتر بهشیوه اول شخص است اما پس از مهاجرتش به آمریکا، و به فراخور تدریس و پژوهش در دانشگاههای آن کشور، شیوۀ دوم را برگزید که کتاب «جنسیت رزالیند» هم مشمول همان دوره است. گرچه در همین کتاب هم هرازگاهی میتوان بارقههایی از تجربیات شخصی را لابهلای سطور دید. بههرحال بهقول مارتین اسلین، کات منتقدی است که اگر لهستانی نبود و بار آن تجربیات سیاسی و اجتماعی را بر دوش نمیکشید هرگز نمیتوانست چنین کتابهایی را بنویسد. خود او در مصاحبهای به این ارتباط میان زندگی و کتابهایش اشاره میکند: «زندگیام کتابهایم را غنی میکنند و کتابها زندگیام را.»
چرا کات معاصر بودن در تمام شاخههای هنر را بهمعنای انتخاب یک سنت در گذشته میداند؟ چه چیز باعث میشود که آن سنت در انتخاب امروز به یک الگو تبدیل شود؟
بههرحال هر هنرمندی هنگام شروع کارش در برابر سنتهای پیش از خود باید دست به انتخاب بزند. این به خود او بستگی دارد که با گزینش و ادامۀ کدام سنتِ از پیش موجود میتواند به بهترین وسیلۀ ارتباطیابی با مخاطب امروز دست یابد. بهعنوان مثال اگر امروز کسی بخواهد درام تاریخی بنویسد، الگوهای مختلفی را، برآمده از سنتهای متفاوت درام تاریخی، پیش رو دارد، الگوهایی از شکسپیر، مارلو، شیلر، بوخنر، رولان و دیگران. شناخت او از ساختار نمایش تاریخی و شرایط تاریخی کشور خودش است که میتواند به او در انتخاب صحیح الگوهایش یاری دهد. کات الگوی شکسپیر را پیشنهاد میکند زیرا از نظر او گسترۀ وسیع و غنی آثار شکسپیر همواره الهامبخش، جهانشمول و مطمئن هستند، گرچه برای معاصر شدن باید در این الگو دخل و تصرفهایی کرد، مانند همان تغییراتی که بوخنر و بعدها برشت در این الگو پدید آوردند و آن را به الگویی متناسب با زمانۀ خود بدل ساختند.
آیا در این مقالات بدن به یک امر سیاسی تبدیل شده است؟
اگر این تعریف از تئاتر را بپذیریم که « تئاتر داستانی است که از طریق بدنها تعریف میشود.» آنگاه دیگر واضح است که بدن بازیگر یگانه مجرایِ انتقالِ درونمایههای سیاسی تئاتر است. در واقع بدن بازیگر مکان نقر شدن تاریخ بر صحنه است. بدن بازیگر هملت، محل نقر و انعکاسِ تمامی رنجها و مصایبی است که شاهزادۀ دانمارک در مسیر تراژیک خویش باید متحمل شود، بدن تجاوزشدۀ لاوینیا در تیتوس آندارنیکوس و بدن مثلهشدۀ کلرنس در ریچارد سوم بدنهایی هستند که نشانههای سهمناک تاریخ و جباریت سیاسی رد خود را بر آنها بهجا گذاشتهاند. هر ژست بازیگران برشت در حکم بیانیهای سیاسی است. من بدن شکنجهشدۀ چیشلاک در نمایش همیشه شاهزادۀ گروتفسکی را حداعلی بیانگری سیاسی در تئاتر میدانم. بدن پیش از کلام، معانی سیاسی را در تئاتر منتقل میکند و این همان نکتهای است که نیم قرن پیش، کات آن را به کارگردانان آموخته است.
نظر شما