در کتاب «فلسفه دین افلاطونی» بررسی شد؛
تاثیر عظیم آرای افلاطون در تاریخ فلسفه و الهیات در ادیان ابراهیمی
دامبروفسکی معتقد است، تاثیر عظیم آرای افلاطون در تاریخ فلسفه و الهیات در ادیان ابراهیمی عمدتا عبارت از این مدعاست که کمال الهی بدان معناست که بزرگترین موجود متصور را موجودی ایستا تلقی کنیم. ادعای کتاب حاضر این است که این تاثیر را باید بیشتر حاصل دریافت ارسطو از خدا به مثابه محرک نامتحرک دانست.
این نویسنده معتقد است که تفسیر پویشی از آرای افلاطون میتواند در مقابله با سوءفهمی که در خصوص نظر افلاطون درباره خدا نزد فیلسوفان و متالهان و دینداران ادیان ابراهیمی به طور کلی پدید آمده مفید باشد و البته کاملترین روایت فلسفه دین افلاطونی را در محاورات پایان افلاطون میبیند از دید او تاثیر عظیم آرای افلاطون در تاریخ فلسفه و الهیات در ادیان ابراهیمی عمدتا عبارت از این مدعاست که کمال الهی بدان معناست که بزرگترین موجود متصور را موجودی ایستا تلقی کنیم. ادعای کتاب حاضر این است که این تاثیر را باید بیشتر حاصل دریافت ارسطو از خدا به مثابه محرک نامتحرک دانست.
مولف در مقدمهای که بر ترجمه فارسی کتاب نوشته درباره اهمیت واکاوی اندیشه افلاطون اینگونه توضیح میدهد: «اینکه چه چیزی در اندیشه متفکری باستانی مانند افلاطون باید حفظ شود، محل بحث است. تاثیر عظیم آرای او بر تاریخ فلسفه و الهیات در ادیان ابراهیمی، یعنی آنچه به نام «خداباوری کلاسیک» میشناسیم، عمدتا عبارت از این مدعاست که کمال الهی بدان معناست که بزرگترین موجود متصور را موجودی ایستا تلقی کنیم.»
هرچند او متذکر میشود که تفکر افلاطون پیچیدهتر است و دیرزمانی است که مورد سوءتفاهم قرار گرفته است. مسلما ثبات خدا بخشی از این ماجرا در آرای افلاطون است، اما بیان کاملتر این ماجرا باید مشتمل بر شرحی از پویای خدا نیز باشد. به تعبیر دقیقتر، وجود خدا چه بسا ثابت باشد، اما فعلیت خدا (اینکه چگونه خدا لحظه به لحظه به طرزی پویا وجود دارد) در معرض سیلابی پیوسته و ستودنی است.
به عنوان مثال در بخشی از کتاب «فلسفه دین افلاطونی» به تعریف الهیات پویشی و خوانش افلاطونی از این تعریف میپردازد و مینویسند: «الهیات پویشی با توجه به تمام مناقشات موجود در قرون وسطی و دینگریزی دوران جدید، در پی عرضه روایت جدیدی از الهیات و دین است که در آن مفاهیم گوناگونی همچون خدا، سرمدیت خداوند، قدرت او، چگونگی ارتباط خداوند با جهان هستی، و نسبت تغییر در جهان با خداوند را بازاندیشی میکند. مثلا در الهیات پویشی وایتهد، هیچ عضوی از جهان خالق مطلق نیست و قدرت مطلق هم ندارد. حال باید به این نکته توجه کرد که جایگاه خداوند در این نظام مابعدالطبیعه کجاست؟ در واقع الهیات پویشی بر مبنای فلسفه پویشی این مسئله را پاسخ میگوید.»
دانیل ا. دامبروفسکی همچنین تاکید میکند که هدف الهیات پویشی برقرار کردن رابطه میان علم و دین نیز هست و ادامه میدهد: «از یک سو، بخش عمده افراطگراییهای مشکلساز علم مربوط به مادیگرایی علمی است و، از دیگر سو، مبنای افراطگری دین به اندیشه قدریت مطلق الهی برمیگردد. اما بر اساس الهیات پویشی که درصدد ایجاد تعادلی در این باره است، خداوند هستی بالفعلی است در کنار سایر موجودات جهان و قدرت خداوند قدرتی انگیزاننده است نه اجبارکننده و خدا قادر مطلق نیست و خالق مطلق و عالم مطلق (به معنای مورد نظر در ادیان ابراهیمی) نیز نیست.»
این استاد فلسفه در دانشگاه سیاتل آمریکا در این کتاب همچنین بر این نکته تاکید میکند که در تاریخ ادیان ابراهیمی اکثر متفکران خداباوران کلاسیک بودهاند. اما مشاهده اینکه متفکران متعددی در هر یک از ادیان ابراهیمی بودهاند که از بدیل نئوکلاسیک یا پویشی به جای خداباوری کلاسیک دفاع کردهاند را نیز دلگرمکننده میدانند.
به عنوان مثال او در بخشی از کتاب «فلسفه دین افلاطونی» در نقد خداباوری سنتی ادیان ابراهیمی در برابر «خداباوری دوقطبی» مینویسد: «خداباوری سنتی ادیان ابراهیمی به سمت سادهانگاری بیش از حد گرایش دارد. گفتن اینکه خدا قوی است نه ضعیف، نسبتا آسان است؛ به همین ترتیب خدا در همه نسبیتها فعال است، نه منفعل. به هر روی خداباور ادیان ابراهیمی تصمیم میگیرد که عضو از دوگانههای متقابل(وحاد یا کثیر، هستی یا صیرورت، فعل یا انفعال، ثبات یا تغییر، ضرورت یا امکان، غنی بالذات یا وابسته و ...) خوب است، سپس آن را به خدا نسبت میدهد، درحالیکه به طور کامل عضور دیگر این دوگانه متقابل را انکار میکند. بنابراین خدا واحد است نه کثیر، ثابت است نه متغییر، و الی آخر. این امر به چیزی منتهی میشود که هارتسهورن آن را «پیشداوری تکقطبی» میخواند.»
دامبروفسکی البته این تکقطبی بودن را هم در خداباوری سنتی ادیان ابراهیمی و هم در همهخداگرایی مشترک میداند و اضافه میکند: «خداباوری سنتی به واقعیت کثرت، قوه و صیرورت به مثابه شکل ثانویه وجود «خارج» از خدا اذعان میکند، درحالیکه در همهخداگرایی خدا در درون خودش دربردارنده کل واقعیت است. وجه اشتراک این دو دیدگاه نیز این باور است که تقابلهای قاطع در فهرست مذکور ناخوشایند است. دوراهیای که این دو موضع با آن روبرو هستند این است که خدا یا یگانه مقوم کل است (خداباوری ادیان ابراهیمی) ـ دیدگاهی که افلاطون، با توجه به اعتقادش به نفس جهانی، آن را مشکلدار میداند ـ یا در غیر این صورت، قطب مادون ذکر شده در هر تقابل واهی است (مثلا در همهخداگرایی رواقی).»
وقتی پای دین و خدا به میان میآید همیشه مسئله خیر و شر نیز یکی از ارکان اصلی بحث خواهند بود. دامبروفسکی نیز در «تشبه به خدا» کتاب خود گریزی به خوانش نگاه افلاطونی از شر زده و مینویسند: «در دل شر، خدای مطلق که متحرک بالذات برتر تلقی میشود تقدمی وجود دارد، خدایی که در جهانی در حال سیلان هم منشاء ابداع است و هم حافظ ارزشها. به تعبیر دقیقتر، بر اساس نظر افلاطون، رستگاری عبارت از فقدان شر نیست، زیرا داشتن صور عالیتر نفس بدون داشتن میزان حساسیت شدید به رنج ناممکن است؛ در مقابل، گلهای سوسن دشت نه زحمتی میکشند و نه رنجی میبرند. حذف کامل شر به معنای حذف حرکت بالذات و زمانمندیاس ایت که زندگی ما را انکانپذیر میسازند. خدا ما را نه از دست این جهان بلکه در خود این جهان نجات میدهد.»
به گفته او طبق این دیدگاه، همچنان که خود افلاطون دریافته بود شر نهایی مرگ نیست، بلکه فقدان درک ارزش و مقصود حیاتمان است. ما گرچه رنج میکشیم، این رنج کشیدنها جذب نوعی نفس جهانی بخشایشگر میشوند و به بخشهایی از یک کل باشکوه تغییر شکل میدهند. دقیقا همین کل باشکوه را عارف به همراه همه رنجهای تغییر شکلیافتهاش بازپس میگیرد.
«جدی گرفتن نفس»، «هستی قدرت است»، «مُثُل به مثابه اموری در پویش نفسانی الهی»، «خداباوری دوقطبی»، «براهین اثبات وجود خدا» و «تشبه به خدا» نیز عناوین سرفصلهای این کتاب هستند.
کتاب «فلسفه دین افلاطونی» نوشته دانیل ا. دامبروفسکی با ترجمه علیرضا حسنپور و طیبه حجتزاده در ۲۱۶ صفحه و به قیمت ۲۱۰۰۰ تومان توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است.
نظر شما