ششمین شنبه خوانی بهاران با عنوان شنبۀ هولدن کالفیلد برگزار شد .
شرمین نادری، نویسنده و مدرس کارگاه داستان با گفتن از وجوه خوب و بدِ کاراکتر هولدن صحبتش را شروع کرد. با پیش بردن گفتوگویش با بچهها به این نتیجه رسیدند که هولدن کاراکتر خاکستریای دارد . تفکیک کردن خوب و بدهای این شخصیت کار سختی است. او گفت یک نکته جالب نزدیکی شخصیت هولدن به خود سالینجر است که گفته میشود او نیز تنهایی زیادی داشته است . حتی خیلی از داستانهایش را هیچ وقت ارائه نکرده تا کسی از درونش باخبر نشود.
یکی از نوجوانهای این نشست درباره شخصیت هولدن گفت که این شخصیت مثل همه ما هست. با همه غر زدنها و نامیدیها و دلسوزیها. اما ته نگاهش خیلی وقتها امید هست.
رامبد خانلری، نویسنده و میهمان دیگر این نشست گفت مسئله برخورد با شهر بعد از ناتوردشت باب شد . در هولدن یک نگاه از بالا به پایین به جامعه و اتفاقات هست که نگاه خیلی مدرنی هست که همیشه توی شخصیتهای سالینجر وجود دارد . نگاه جالب دیگر نگاه به مذهب هست که آن هم خیلی نگاه مدرنی است که هولدن اینها را نقد میکند.
رامبد خانلری
وی افزود: اما با وجود هنجارگریزی و ادعای مذهب نداشتن اما اطلاعاتی که درباره حواریون میدهد اطلاعات مذهبی صادقانه و درستی هستند . دیگر اینکه اصلیترین چیزی که درباره او هست اینکه او هیچ چیزی را به عنوان حقیقت همیشه صادق قبول نمیکند . اما همان حقیقتهای همیشه صادقی که از خودش بروز میدهد خیلی شبیه به همان حقیقتهایی که خودش دارد نقض میکند . واقعیت این هست که هولدن کالفیلد زمانی که آدمهایی شبیه به ما وجود نداشتند شبیه به ما بود.
درباره نگاه به مذهب در هولدن شرمین نادری گفت که با وجود غیرمذهبی بودن ِ این کارکتر که اتفاقا به مذهبی ها احترام می گذارد و مشخصه دیگر هولدن این هست که با وجود همۀ غر زدنها اما او امیدی دارد برای اینکه آیندۀ بهتری وجود داشته باشد. در حالیکه همۀ هولدن های امروزی دنیای مجازی فقط تلخی می بینند. و چیزی که کتابهای سالینجر را خیلی با ارزش میکند این امیدی هست که سالینجر برای آینده قائل است که مدل مشابهش هم در داستانهای دیگرش مثل خانوادۀ گلس می بینیم که فرنی و زویی مدام با هم بحثهای فلسفی دارند.
یکی از نوجوانان حاضر در نشست گفت که هولدن پر از تضاد است و چون خودش را برتر از بقیه میبیند دچار سرخوردگی شده و دنبال آدمهای شبیه خودش می گردد.
و در پایان رامبد خانلری گفت: تا قبل از ناتور دشت نمودار داستانها شبیه یک سینوس بود و گره ها در اکسترمم بودند اما بعدتر داستانهایی شبیه ناتور دشت نوشتن به یک سنت تبدیل میشه مثل باد ما را خواهد برد.
نظر شما