دوازدهمين نشست تاريخ شفاهي كتاب برگزار شد
خاطره مدیر نشر نو از فروش 10 هزار نسخه «زمین سوخته» احمد محمود
محمدرضا جعفری، مدیر نشر نو در داوزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب از خاطراتش در حوزه چاپ و نشر گفت.
محمدرضا جعفري، مدير نشر نو در معرفي خود گفت: 27 اسفند ماه سال 1327 در محله ناصر خسرو به دنيا آمدم. تنها فرزند پسر خانواده هستم و چهار خواهر دارم. در حياط خانه ما در ناصرخسرو زير زميني داشتيم كه در آن پر از كتاب بود و من بين اين كتاب ها قايم مي شدم و بازي مي كردم. وقتي بزرگتر شدم پدرم مرا به فروشگاه ناصرخسرو مي برد و روز و شب من بين كتاب ها مي گذشت. كم كم سعي مي كردم اسم كتاب ها را ياد بگيرم. وقتي شش سالم بود به خيابان جمالزاده شمالي كنوني رفتيم. در آنجا من را به مدرسه فرانسوي ها به نام «مريم» بردند. من از لباسي كه خواهرهاي آن مدرسه مي پوشيدند مي ترسيدم. اين باعث مي شد از مدرسه فراري باشم. تا اينكه در نزديكي هاي خانه ما مدرسه اي باز شد و من به آنجا رفتم. شش كلاس اول را در اين مدرسه گذراندم.
وی ادامه داد: در دوران دبيرستان دوست داشتم به مدرسه البرز يا ادب بروم اما پدرم من را در مدرسه انديشه ثبت نام كرد كه براي من تبعيدگاه بدي بود؛ چرا كه هيچ كدام از همكلاسي هاي من در اين مدرسه نبودند. زماني كه مي خواستم انتخاب رشته كنم با آقاي آذر يزدي مشورت كردم و گفتم كه به ادبيات علاقه دارم. ايشان هم پيشنهاد دادند كه رشته طبيعي بخوانم. بنابراين سال 1346 ديپلم گرفتم.
مدير نشر نو بيان كرد: مادرم از خانواده علمي بود كه با پدرم بسيار رقابت مي كردند اين براي مادرم بسيار سخت و ناراحت كننده بود. اما اين موضوعات پدرم را براي ادامه كار دلسرد و نااميد نمي كرد.
جعفري افزود: فروش كتاب هاي درسي براي همه يك «بره كشون» بود. زماني كه فروش اين كتاب ها شروع مي شد مادرم به همراه خواهرهاي من به فروشگاه ناصرخسرو مي آمدند و در فروش كتاب به ما كمك مي كردند. اين اتفاقات مربوط به حدود سال 1335 است. مادرم صندوق دار فروشگاه بود.
اين پيشكسوت حوزه نشر خاطرنشان كرد: انتشارات اميركبير تا قبل از سال 1342 پيشتاز بود. آقاي اكبر علمي براي انتشار كتاب هاي درسي شركتي را گرفته بودند اما نتوانستند كتاب ها را به موقع برسانند. اين اتفاق مشكلاتي را ايجاد كرد. در همين دوران حكومت نظامي شده بود و اين گروه بعد از شش ماه و در زمستان كتاب ها را آماده كردند. در نتيجه وزارت آموزش و پروش قرارداد آنها را فسخ كرد.
جعفري ادامه داد: پدرم پيشنهاد داد كه انتشار كتاب هاي درسي را ما انجام دهيم. اين باعث شد شركت كتاب هاي درسي شروع به كار كند. پدرم از زماني كه در اين شركت شروع به كار كرد شبها دير به وقت به خانه مي آمد. در مرداد ماه اصلا به خانه نمي آمد و در محل كارش تختي گذاشته بود و شب ها را در آنجا سپري مي كرد. اين اتفاقات باعث شد از اميركبير غافل شود. من هم سن و سالي نداشتم كه بتوانم امور را به دست بگيرم. اين اتفاقات باعث شد آقاي آذر يزدي از اميركبير برود.
مدير نشر نو بيان كرد: من تصميم گرفتم رونقي به انتشارات امير كبير ببخشم؛ بنابراين مولفان و مترجمان را جمع كردم. تا اينكه در سال 1354 به خاطر مبارزه با گرانفروشي شركت نتوانست به فعاليت خود ادامه دهد. اين امر باعث شد پدرم به اميركبير برگردد. شايد اگر اين اتفاق رخ نمي داد پدرم بر نمي گشت اما من و ديگران پدرم را براي بازگشت تشويق مي كرديم.
جعفري درباره اتهاماتي كه به مرحوم پدرش وارد كردند توضيح داد و گفت: زماني كه پدرم كتاب هاي درسي را با چهار رنگ چاپ مي كرد مي گفتند نبايد رنگ مشكي را حساب مي كرديد و اين سوء استفاده است. همچنين پدرم را متهم كردند كه از خارج كاغذ وارد كرده بدون اينكه حق گمرك پرداخت كند. اما پدرم براي رد اين اتهامات در سال 54 از بازپرس استعلام گرفته بود كه آيا شركت چاپ كتاب هاي درسي مي تواند بدون پرداخت حق گمرك كاغذ وارد كند يا نه. كه آنها جواب منفي داده بودند.
جعفري گفت: در فروشگاه آقاي ابراهيم رمضاني كتاب «23 سال» را پيدا كردند و ايشان با مامور ساواك درگير و راهي زندان مي شود. وقتي فروشگاه آقاي رمضاني را مصادره كردند پدرم به ايشان گفت كه مي تواند در فروشگاه ما به فعاليت خود ادامه دهد. پدرم براي آقايان رمضاني، اقبال، نصرالله صبوحي و... سفته صوري امضاء مي كرد. گاهي هم اين اشخاص اين سفته ها را پرداخت نمي كردند اما پدرم براي حفظ اعتبار خودشان آنها را پرداخت مي كرد.
وي بيان كرد: اينكه مي گويند پدرم به خاطر فشارهاي مالي دست به خودكشي زد صحت ندارد. پدرم حتي در هشتگرد مدرسه اي به نام ميرزا تقي خان امير كبير تاسيس كرد كه بعد از مدت ها اسم آن را عوض كردند كه با پيگيري كردم دوباره به همان اسم برگشت.
جعفري خاطرنشان كرد: شجاعالدين شفا ترجمه كتاب كمدي الهي را پذيرفت. پدرم هشت صفحه فرم اين كتاب را آماده مي كرد و آن را براي غلط گيري و تصحيح با زحمت زياد به دست آقاي شفا مي رساند. اين كار براي كتابي با حجم كمدي الهي بسيار وقت گير بود.
مدير نشر نو بيان كرد: آقاي آذر يزدي به من پيشنهاد كرد كه كار ترجمه را شروع كنم. بنابراين به كتابفروشي رفتم و در آنجا كتاب «گرگ و هفت بزغاله» را ديدم كه جايزه هم گرفته بود. ترجمه اين كتاب را شروع كردم و آقاي آذر يزدي هم آن را خواند و ايراداتش را گرفت. اين كتاب با دو رنگ و با جلد مقوايي چاپ شد. از انتشار اين كتاب بسيار خوشحال بودم چون اولين كتابم بود.
جعفري ادامه داد: من در انتشارات اميركبير قرارداد ها را ارزيابي ميكردم. حدود 110 كتاب زير چاپ بود. خودم به تنهايي شروع به بررسي و ارزيابي آنها كردم. در آن دوران حدود 18 سال سن داشتم. خودم قراردادها را امضاء مي كردم تا اينكه پدرم گفتند خودشان آن را امضاء مي كنند. از آقاي پرويز اسدي زاده دعوت كردم تا براي همكاري به موسسه بيايد. ايشان در قسمت مولفان و مترجم كار مي كرد و توانست پاي تعدادي از مولفان و مترجمان را به موسسه باز كند.
با آقاي غلامحسين ساعدي صحبت كردم و از ايشان پرسديم انتظاراتشان از يك موسسه انتشاراتي چيست. ايشان در جواب گفتند كه بايد يك نشريه داشته باشد. مسئوليت انتشار نشريه را به ايشان واگذار كردم. اين اقدامات باعث شد اميركبير رونق بگيرد. به طوري كه ما هر روز يك كتاب منتشر مي كرديم. وقتي پدرم از سال 1354 از شركت انتشار كتاب هاي درسي بيرون آمد، انتشارات اميركبير رونق گرفت. ما در طول سال 120 عنوان كتاب منتشر مي كرديم. در سال 1357 ما حدود 480 عنوان كتاب منتشر كرديم كه 360 عنوان آن تجديد چاپي بود.
مدير نشر نو ادامه داد: پدرم از سال 1328 كار نشر را آغاز كرد. در اين مدت توانستيم دو هزار و 50 عنوان كتاب منتشر كنيم. عدهاي ميگويند كتابهايي مثل «اسرار مگو» در انتشارات ما چاپ ميشد در صورتي كه اينگونه نبود. شايد اين نوع از كتاب ها در فروشگاه هاي ما موجود بود و اين هم خارج از دسترس ما بود و در فروشگاهها حتي قيمت كتابها را بالاتر از حد معمول ميگفتند. كتاب معلومات عمومي ما بسيار پرفروش بود. بنابراين اصلا لازم نبود ما كتابهاي ممنوعه را چاپ كنيم. كتاب معلومات عمومي محتواي كتاب هاي درسي را به صورت سوال و جواب در مي آورد. عده اي با چاپ اين دست از كتاب ها موافق و عدهاي مخالف بودند. اين كتابها را با اسمهاي مستعار چاپ ميكردم. اين كتاب ها تيراژ بالايي داشتند. در سال 57 تيراژ اين كتابها به 500 هزار نسخه هم ميرسيد.
وي ادامه داد: مرحوم پدرم به اكثر كتاب هايي كه چاپ مي كرد علاقه داشت. شايد بيشتر به كتاب هاي تاريخ علوم و تاريخ مشروطه علاقه نشان ميداد. عدهاي از دوستانش او را به نوشتن خاطراتش تشويق ميكردند.
جعفري عنوان كرد: كارگراني كه تازه وارد موسسه شده بودند و هر كدام يك مرام سياسي داشتند و فكر مي كردند چپ هستند و آقاي رائين كه دشمني سرسختي با پدرم داشت باعث اعتراض هايي عليه پدرم شدند. در اين مدت من در بخش توليد بودم و با من كاري نداشتند. اين اتفاقات در سال 58 رخ داد و باعث شكايت و پرونده سازي عليه پدرم شد. زماني كه پدرم را به زندان بردند دوست داشت هر چه زودتر از محيط آنجا رهايي پيدا كند. پدرم در يكي از ملاقاتها گفت كه آقاي گيلاني گفتند 3/1 اموال را واگذار كنيد تا صلح برقرار شود. اين اتفاقات در خرداد ماه 59 رخ داد. حدود چهار ماه طول كشيد تا پدرم از زندان آزاد شد و بعدا فهميديم دادگاه 3/2 اموال را ميخواهد.
وي ادامه داد: پدرم آرم اميركبير را گرفت چون فكر ميكرد ميتواند دوباره آن را بزرگ كند. من از سال 1360 از اميركبير بيرون آمدم. پدرم سال 59 از زندان آزاد شد و تصميم گرفتيم نشر نو را راه اندازي كنيم. اولين كتابي كه در نشر نو منتشر كرديم كتاب «زمين سوخته» نوشته احمد محمود بود كه در يك روز 10 هزار تاي آن به فروش رفت.
نظر شما