درگذشت کورش اسدی، نویسنده «باغ ملی» در پنجاه و سه سالگی جامعه ادبی و نشر کتاب را در بهت و اندوه فرو برد.
خلیل درمنکی، منتقد ادبی: از پس نسل برجستهای از داستاننویسهای ایرانی چون ابوتراب خسروی، شهریار مندنیپور، محمدرضا صفدری، شیوا ارسطویی، رضا قاسمی و محمدرضا کاتب داستاننویسی امروز ایران کمتر چهره درخشانی چون کوروش اسدی را به خود دیده است؛ او از افراد یاد شده کمی جوانتر بود. داستان «سانشاین» منتشر شده در مجموعه داستان «باغ ملی» از بهترین داستانهای کوتاه پس از انقلاب است.مرگ کوروش اسدی از ناگوارترین مرگهای ادبی دهههای اخیر و جراحتی خسران بار بر پیکر نحیف ادبیات روشنفکری و انتقادی فارسی است. بغض گلو را میفشارد و مجال گفتن نیست. تسلیت باد.
انوشه منادی، داستاننویس: «همیشه گم میشد. در طول بیست و اندی سال، چند سالی میرفت و پیداش نمیکردیم... وقتی یافته میآمد، کورش دیگر و بهتری بود... هویت کورش، هویت ادبیات و داستان خوب ماست که گاه به گاه گم میرود.»
حسن محمودی روزنامهنگار و داستاننویس: «کورش اسدی، تمام جور و جفایی را چشید که بر حق داستان ایرانی رفت. چشممان را با عزت و شکوه بدرقه کنیم. »
سیاوش گلشیری داستاننویس هم عکسی از پوستر نقد رمان «كوچه ابرهاي گمشده» در شبکهی اجتماعی اینستاگرام نوشت:« این رمان از بهترین این سالهاست. اولین دیدارمان سال هفتاد و هفت بود. کارنامه هنوز کارنامه نشده بود. دفتری توی خیابان جام جم. خانم اسکندرفر استانبولی پخته بود و گلشیری فرستادمان از مغازه پایین دفتر ماست و حتما سیگار و چه و چه خریدیم. دیدار بعدی در سوگ او بود، خرداد لعنتی هفتاد و نه و سخنرانیات بر مزارش. چه غوغایی بود؛ زنگ صدات هم میلرزید وقتی از عفونت گفتی و کوتولهها... ذهنم هیچ قراری ندارد کورش جان... فقط یادت نرود عمو هوشنگ را حتما سلام برسانی... میدانم که به استقبالت آمده است...»
محمدحسین محمدی داستانویس: «با دریغ و درد که هر روز و شب خبر از مرگ میرسد، خبر از مرگها میرسد و روزی که از مرگ نمیشنوم، روزی دگرگونه است که در حسرت آنم. مگر مرگ یک نویسنده، مرگ کلمات است، مرگ یک جهان است. درگذشت کورش اسدی را به اهالی فرهنگ و ادب پارسی، بهویژه داستان ایرانی تسلیت میگویم.»
حامد ابراهیمپور شاعر: «خبر غافلگیرکننده بود و نبود! مرگ دارد دور و برمان قدم میزند، زندگی میکند... بوی نفسش را روی گردنمان حس میکنیم و خودمان را به آن راه میزنیم. کورش اسدی بچه آبادان بود! چند نفرتان او را میشناختید؟ سال هشتاد و دو برندهی جایزه ادبی گلشیری شد! چند نفرتان کتاب «باغ ملی» او را خواندهاید؟ کورش اسدی تنها پنجاه و دو سال زندگی کرد؟ خواننده نبود! فوتبالیست نبود! بازیگر نبود! چند نفرتان زیر تابوتش را میگیرید؟»
علیرضا اسدی ناشر آثار کورش اسدی، هم در اینستاگرام نوشت: « کوروش عزیزم... رفیق با معرفتم... وقت رفتنت نبود. چقدر حرفها زدیم و برنامهها داشتیم. رمان جدیدت رو گفتی نمایشگاه نودوهفت رو پیشخوونه. کوروش دیگه به کی زنگ بزنم از خبرهای خوب کتابات بگم. یادته بهت گفتم بازتاب و فیدبکهای خوبی از کوچه ابرهای گمشده میرسه. بهت گفتم تلافی تمام سالهایی که نبودی درمیاد. یادته گفتی تمام فکرم و ذهنم رو گذاشتم رو رمان جدیدم. یاد سفر شیرازت افتادم که قرار بود همسفر باشیم و من جاماندم. از ساعتی که شنیدم تمام دنیام سیاه شده و این جملات را از تمام یادآوریهام با تو مینویسم...رفیق من آرام بخواب که هیچگاه برای ما و ادبیات فراموش نمیشوی.»
یوسف علیخانی داستاننویس و ناشر: « اصلا باورش سخت نیست که کورش اسدی رفت. خیلی هم تحمل کرده بود تا امروز. خدا پشت و پناهت هم قبیله! همین که این همه سال از آقامون هوشنگ گلشیری دور ماندی و تحملمان کردی، ممنونیم ازت رفیق.»
اسدالله امرایی مترجم و روزنامهنگار: «چقدر دلم میخواست خبر تلخ رفت کورش اسدی را باور نکنم که از هوشیار انصاریفر شنیدم و مدام مثل پژواکی سهمگین تکرار میشود دروغ باشد و فردا که زنگ میزنم بگویی اسد باز یک مجله منتشر شد و من و تو را کنار هم گذاشتند. کورش اسدی چشم و چراغ جلسههای کارنامه، دوران و تحریریه اطلاعات و ادبستان. اینجور وقتها به هوشنگ گلشیری پناه میبردیم. به آتفه چهارمحالیان بختیاری تسلیت میگویم و به مهین خدیوی تسلیت میگویم که «باغ ملیاش» را منتشر کرد. به نگار اسکندرفر، اصغر شیرزادی، یونس تراکمه، حسین سناپور، محمد تقوی، انوشه منادی ...»
مهدی یزدانیخرم روزنامهنگار و داستاننویس: «هنوز فکر میکنم چرند است خبر مردن کورش _که تاکید داشت با یک واو باشد اسم کوچک اش_...خانمها، آقایان امشب کورش اسدی،فقط با پنجاه و سه سال سن پرید...پسر جنوب...مردی عجیب که تازه سه سالی میشد داشت در فضای این ادبیات حقاش را میگرفت...«پوکه باز»اش بعد سالها تجدید شد و رمان درخشاناش «کوچه ابرهای گمشده» که بارها ممنوع شد و دست آخر درآمد نفس گرمی بود...من گیجام...کورش را اولبار در سال به گمانام هشتاد و سه دیدم...تازه «باغ ملی» را درآورده بود. در آپارتمانی کوچک توی اکباتان زندهگی میکرد. حاضر شده بود با من مصاحبه کند برای شرق...کل خانه طبیعت بی جان بود. گفت میدانی وقتی داری فوتبال بازی میکنی و خمپاره میخورد کنار زمین یعنی چه؟ نمیدانستم...او یکی از صدها نویسندهای بود که جوانیاش در جنگ بود...گلشیری کشفاش کرد و مثل نویسندهی محبوباش جوان مرگ شد...کورش تازه بعد سالها انزوا آمده بود در میدان...وقتی رماناش در چشمه مجوز نگرفت در دورهی احمدی نژاد، رمانی که اول اسماش بود «یک قصه ی قدیمی» گفت بالاخره که در میآید...که آمد...اما کورش اسدی را چه پیر کرد، از هم گسلاند در سالهای تا چهل و پنج سالهگیاش؟ دههی هفتاد...هراس نویسنده بودن... سانسورها... خاطرات تند جنگ... مگر تن چه قدر تاب دارد؟ من دلیل مرگ را هنوز نمی دانم...فقط شهاب لواسانی برایام نوشت: «مهدی، کورش مرد»... و این سه کلمه یعنی کورش اسدی در جوانی نویسندهگیاش پر پر شد... مرگاش به هر دلیل هم باشد، به هر خاطر، چیزی از رنجی که او کشید کم. نمیکند... رنج کشیدن خود تا پنجاه و سه سالهگی...لاغر، آفتاب سوخته، با سیگاری در دست...یک ذهن عجیب...خدایا چرا نویسندههای ایرانی باید چنین تلخ بروند؟ وجودم درد میکند...فعلن خیره میمانم به سقف و به غم آتفه چهارمحالیان، همسر شاعرش فکر میکنم. زنی که بیتردید یکی از ارکان بازگشت کورش بود به زندهگی در این چند سال اخیر...فعلن باید به سقف خیره بمانم...آن قدر که همه جا تاریک شود...»
یوسف انصاری، داستاننویس:»سالها پیش هوشنگ گلشیری استاد کورش اسدی گفت جوانمرگی در ادبیات ولی منظورش مرگ جسمانی نبود بلکه مرگ خلاقیت در نویسندگان ما بود ولی حالا باید گفت جوانمرگی... جوانمرگی نویسندهای که تازه رمان نخست خود را منتشر کرده و دوباره در مرکز توجه قرار گرفته بود. خبر دردناکی است. هنوز کسی از علت مرگ کورش اسدی مطلع نیست. باورم نمیشود. یکی دیگر از داستاننویسان خوب ما جوانمرگ شد.»
حامد اسماعیلیون: نویسندهی ایرانی برای مُردن در سکوت و تنهایی زندگی میکند. عکس را سهام بورقانی گرفته در شب داستانخوانیِ ما، من، پیمان اسماعیلی، امیرحسین خورشیدفر، پرویز شهدی و کورش اسدی در برج میلاد چهار سال پیش. کورش خان اسدی سفرت بخیر. شما نویسندهی درجه یکی بودی و مرگت من یکی را که شوکه کرد اما تقدیر ما که به زبان فارسی مینویسیم در همین است، مرگ در سکوت و تنهایی.
شیوا مقانلو مترجم و داستاننویس: «کورش اسدی مثل هر هنرمند و نویسنده واقعی و جدی و توانای دیگری به مرگ جسمانی محدود نمیماند و با آثار کوتاه درخشانش در زبان فارسی ماندگار است. اما غیاب جسمانیش که زود و جوان رفت، دریغ و افسوس بسیاری دارد. تسلیت بسیار به خانوادهاش، همسر شاعرش آتفه چهارمحالیان، و فرزندش - به همراهان و هم قلمان و هم نسلان و دوستانش - به نشر نیماژ که روزهای پرآشوب پیش از نمایشگاه شاهد بودم چطور میدویدند تا کتابش در غرفه باشد - و به داستان کوتاه که یکی از جدیترین و مصممترین سربازانش را از دست داد.»
احمد ابوالفتحی، داستاننویس: «کورش اسدی از معدود نویسندگانِ زنده فارسینویس بود که شِمایی از یک بوطیقای شخصی را میشد در آثارش تشخیص داد. دستورِ زبانِ ویژهی خودش را داشت. لحنش، حالوهوای آثارش و از آن مهمتر، ایدههای زیباشناختیاش خاصِ خودش بود و البته مانده بود تا این بوطیقا کامل شود. مانده بود و دریغا که ماند. که ناتمام ماند. پروژهی کورشِ اسدی ناتمام ماند و بیش از فقدانِ خودش، فقدانِ خلاقیتش است که آزارم میدهد...»
کاوه فولادینسب، مریوان حلبچهای، فرهاد خاکیان دهکردی و... شمار زیادی دیگر از نویسندگان و مترجمها و اهالی ادبیات و نشر در سوگ کورش اسدی با انتشار عکسهایی از این نویسنده و کتابهایش درگذشت او را تسلیت گفتند.
نظر شما