وضعیت و چالشهای نمایشنامهنویسی در ایران / 5
کوچکزاده: ما نمیخوانیم؛ همه ما گرفتار نخواندنهایمان هستیم
رضا کوچکزاده، کارگردان و نویسنده تاتر، درباره ضرورت مطالعه عنوان کرد که زمانی نیما یوشیج، چاره همه مشکلات را در خواندن میدید و به همه سفارش میکرد برای همهچیز مطالعه کنید تا مشکل برطرف شود؛ بهنظر میرسد سفارش مدبرانه او هنوز هم برای همه ما کارگشاست. ما نمیخوانیم؛ مدیر، هنرمند، خبرنگار، دانشجو و استاد دانشگاه همه گرفتار تنبلی مفرط و نخواندنهایمان هستیم.
برخی فعالان در عرصه تئاتر معتقدند که سالهاست در ایران شاهد جریانی منسجم در حوزه نمایشنامهنویسی نیستیم؛ شما با این گزاره موافقید؟
بله، شاهد جریانی منسجم نیستیم. ولی آیا این میتواند به مفهوم نبود جریان نمایشنامهنویسی باشد؟ نمایشنامه و فیلمنامه اثر مستقل ادبی نیستند که هرگاه پدید آمدند، دیگران بتوانند آنرا درک کنند؛ زمانی میتوانیم پیدایش نمایشنامهای را ادراک کنیم که اجرا شود. با وجود اجرای شبانه بیش از 110 نمایش در تهران و اجراهایی در دیگر شهرهای ایران، من معتقدم که ما جریان اجرای مناسب و درخور نمایشها نداریم. اجراهای این دوره، ویترین و چشمانداز شایستهای برای نمایشنامهنویسان ما نیست و آنها را به وجد نمیآورد که پیشنهاد تازهای به صحنههای راکد ما بدهند. برای نمونه ببینید که چه تعداد از متنهای این 110 نمایش، به ضرورت و نیاز جامعه خود و تماشاگرانشان توجه کردهاند؟ از سوی دیگر کسانی هستند که در پی امیدی کمابیش دور و مبهم، همچنان به پیدایش جهانهای تازه در نمایشنامههایشان میپردازند؛ ما کمابیش از این دسته نمایشنامهها تا هنگام اجرایشان بیخبریم، ولی کمینه میدانم، دست برخی دوستان پر است. بخت یارم بوده که توانستهام برخی از این شاهکارها را در مقام دوستی بخوانم و با اطمینان به شما میگویم که فاصله کیفی آنها را از بسیاری نمایشهایی که اینک اجرا میشوند، باید با سال نوری سنجید و این البته همه نوشتههایی نیست که پنهان از دیدههای ماست که به بسیاری از آنها، آگاه نیستم.
با این توضیح که عدهای سیستم تئاتر جدی در ایران را بسته میدانند، معتقدند تعداد محدودی از نمایشنامهنویسان در این شرایط امکان حضور در تئاترهای بزرگ را دارند؛ نظر شما دراینباره چیست؟
بهنظر من، چیزی به نام تئاتر بزرگ در ایران هستی ندارد. به سخن دیگر ما همانند شوروی گذشته، سازمانی به نام بلشویتئاتر یا تئاتر بزرگ نداشتهایم؛ زیرا سیستم تئاتری نداشتهایم. به دلیل نداشتن سیستم تئاتری، نمیتوان گفت تئاتر ما جریانی با برنامه داشته است. توجه کنید که من از تلاشهای فردی حرف نمیزنم، از سیستم سخن میگویم. هنگامیکه سیستمی نیست، مدیری که آموزه آکادمیک، توان و تجربه مدیریت فرهنگی ندارد به این چرخه نادرست افزوده میشود و مشکلات، گسترش مییابد. مدیری که چشماندازش از آینده، تنها فرداست که میزش را دارد یا نه، بهنظرتان میتواند به جریان فرهنگی و سیستم و برنامه بیاندیشد؟ هنگامیکه دوراندیشی نباشد «کیفیت» نخستین ویژگی است که بر باد میرود. نزدیک دو دهه پیشتر در دوره نوزایی فرهنگی در هر شب میتوانستی تنها 5 نمایش روی صحنههای تهران ببینی! ولی شاید باور نکنید که گاهی میماندیم، کدامشان را امشب ببینیم و کدام را فردا. زمانهای بود که کیفیت، جایگاه والاتری از این دوره 110 نمایشی داشت، ولی نمایشنامه تنها به تالارهای رسمی محدود نمیشود. کار خوب میگردد و اجراکننده مناسبش را مییابد و حتماً تماشاگر متناسبش هم از آن کار خوب استقبال میکند؛ البته این فرآیند در این دوره، خیلی سخت شده است. شاید درست باشد بگوییم همیشه تعداد محدودی از نمایشنامهها اجرا میشوند و غمانگیز است که بسیاری از اجراشدهها، بهترین متنهای نوشتهشده، نیستند.
مدیریت فرهنگی در این زمینه، چه نقایص و ایراداتی دارد؟
مدیریت فرهنگی در همه این سالها در حد عنوان باقی مانده و تئاتر هرگز نتوانسته مدیریت فرهنگی داشته باشد. در این سالها مرتب به بودجه سالانه تئاتر افزوده شده، ولی مدیریت نامناسب سبب شده بهجای تئاتر، کارمندان اداره هنرهای نمایشی گسترش و حقوق ماهانه آنها افزایش یابد و این برخلاف اصل 44 قانون اساسی کشور است.
شاید با رویارویی داشتهها، بودجه و توان دوره مدیریت علی منتظری با دورهی کنونی، بهتر بتوان جای خالی تدبیر و مدیریت و نبود رویکرد فرهنگی را در دوره کنونی درک کرد. بخشهای مهمی از تئاتر، چندان نیازمند پول نیست؛ نیازمند برنامه و تدبیر است. برای نمونه بنگرید که مدیر تئاتر چگونه با انتخابهای نادرستش میتواند برند تالاری را سرنگون سازد و چگونه بهآسانی اعتماد تماشاگران را که پس از سالها تلاش هنرمندان بهدستآمده، به فصلی ویران سازد. حسین پاکدل اجازه نمیداد هر نمایشی به تالار چهارسو راه یابد و این ارزشافزوده تالار را گسترش میداد؛ چنانکه تالار بزرگ اصلی، راحتتر در اختیار قرار میگرفت تا چهارسو. آنجا، جای اجرای اساتید بود. او برای تالارهایش حرمتی قائل بود که مدیران پس از او، چنین نگرهای نداشتند. مدیری که برنامه ندارد، اصلاً فرصت و همتی هم برای خواندن و انتخاب نمایشنامهها ندارد و از اینرو، بیشتر نام کارگردان و شاید گاهی کَست پرستارهاش را میبیند و برمیگزیند. شاید باورش دشوار باشد که طرحی دو صفحهای را ماهها دنبال کردم و هیچیک از مدیران «فرصت» نکردند آنرا بخوانند تا برای اجرایش تصمیم بگیرند. متن، نگره کارگردان، ضرورت اجرا، نوآوریهای اجرایی و دیگر ویژگیها اصلاً در دیدگان مدیر نمینشیند. شاید اگر جوانتر بودم، بیپرواتر میگفتم مدیران تئاتری کنونی در پی دادوستد هستند؛ امکانی میدهند که در جای دیگر، امکانی به ایشان بازگردد و بسیاری از نمایشنامهنویسان ما، هرگز توان بازپرداخت غیرفرهنگی نداشتهاند، پس دیده نشدهاند!
با این توضیح، چه اتفاقی باید بیافتد تا مشکلات دستوپاگیری چون دریافت مجوز برای نمایشنامهها سامان پذیرد؟ در این میان، وجود مدیری از بدنه تئاتر چه تأثیری دارد؟
زمانی نیما یوشیج، چاره همه مشکلات را در خواندن میدید و به همه سفارش میکرد برای همهچیز مطالعه کنید تا مشکل برطرف شود. بهنظر میرسد سفارش مدبرانه او هنوز هم برای همه ما کارگشاست. ما نمیخوانیم؛ مدیر، هنرمند، خبرنگار، دانشجو و استاد دانشگاه همه گرفتار تنبلی مفرط و نخواندنهایمان هستیم. تنها زمانی میتوانیم خود را مرکز جهان بدانیم که حتی یک کتاب تازه نخوانده باشیم. هیچیک قرار نیست عمر نوح داشته باشیم که همیشه از صفر آغاز میکنیم و دست به تجربه میزنیم. تجربه بدون آگاهی، چیزی جز بیخردی و فرصتسوزی نیست. خواندن راهی میانبر است که میتواند به عمرمان برکت دهد و با اینهمه، بهآسانی خویش را از آن محروم میکنیم.
مدیری که فرصت ندارد حتی برنامههای مدیر پیشین را بررسی کند و نادرستیها را دریابد، محکوم است که همان راه پرغلط و بینتیجه را ادامه دهد و اشتباهات را تکرار کند. شوربختانه مدیران بالادستی هم جزو همین چرخه ناکارآمدند و چیزی بیش از خنثی بودن از مدیرانشان نمیخواهند و هنرمندان این مُلک، چارهای ندارند که امیدی مبهم برای تغییر در آینده را مدام با خود بکشند تا سرانجام، روزی دگرگونی درست از راه برسد.
شاید تنها کسانی که این روزها مطالعه میکنند، بازخوانان شورای نظارت باشند که بسیاریشان در ازای پرداخت مبلغی، نمایشنامهای میخوانند؛ باید امیدوار بود که خوانشهای نادرستی از متنها نداشته باشند.
آیا جوانان علاقهمند در این حوزه با اقداماتی نظیر چاپ کتاب نمایشنامههایشان، شانس اتصال به بدنه جدی تئاتر را دارند؟
بهنظر میرسد در کشور ما، جریان چاپ نمایشنامه هم چندان جریانی شکل نداده که اعتماد و استقبال خوانندگان بهویژه کسانی که از خانواده تئاتر نیستند را در پی داشته باشد. این در حالی است که برای نمونه برگردان فارسیِ کتاب «غروب بتها»ی نیچه که از دشوارترین آثار اوست، در طول چند سال به چاپ هشتم میرسد و خوانده میشود. ناشران بیشتر به نمایشنامههایی میپردازند که از نویسندگان نامی باشند؛ یعنی استادانی که اجراهای ویژهای از متنهایشان شده است. پس باز هم جوانان، بخت مناسبی در نشر آثارشان ندارند.
گذشته از نشرِ گهگاهی برخی نمایشنامههای ایرانی، جریان چاپ نمایشنامه با آثار آقای بیضایی در ایران جدی شد و به شکل گونهای تازه، تداوم یافت. پس از او محمد چرمشیر، بیشترین آثار چاپی را در میان نمایشنامهنویسان ما داشته است. ولی چهبسا نمایشنامههای موفق بودهاند که پس از اجراهایی اندک، فراموش شدهاند و هرگز به چاپ نرسیدهاند. دیگر اینکه تئاتر ما بدنه ندارد که کسی بخواهد بدان پیوندد. تئاتر کنونی ما، همه حاشیههایی بیاصل و نصب است! زمانی که سیستمی نباشد، گفتوگو از روشها خطاست!
عدهای از استادان عرصه نمایشنامهنویسی در فضای آکادمیک، معتقدند تعداد جوانان بااستعداد در این عرصه کم نیست، اما این جوانان اغلب با مطالعه بیگانهاند. با توجه به اینکه شما از نسل اهل مطالعه تئاتر هستید، فکر میکنید این نقص به جوانانی که بهتازگی به عرصه نمایشنامهنویسی اضافه شدهاند، وارد باشد؟
گناه هنگامیکه فراگیر میشود، فراموش میکنیم گناه است. این نقص که میگویید در همه ما هست؛ کمی بیشتر یا کمی کمتر، همه به آن دچاریم. ولی بهنظرم دیگر در دورهای نیستیم که از استعداد حرف بزنیم. شیوههای آموزشی نوین بر آنند که با آگاهی و روش مناسب، میتوان فردی را رشد داد؛ کافی است فضای رشد را برایش فراهم سازید. کسانی که از استعداد دانشجویان میگویند، فراموش میکنند از استعداد تدریس خودشان هم سخن گویند. بسیاری از کسانی که اینک در دانشگاه تدریس میکنند، یا آگاهی کافی ندارند یا شیوههای آموزشی را نمیدانند. برای همین منتظر تک استعدادی هستند که از میان 40 دانشجو خودش را نشان دهد. اگر روش آموزشی بهینه و کارآمد را میدانستند، تنها درصد اندکی از این دانشجویان، روش نگارش را فرا نمیگرفتند. آن زمان، قاعده چنین میشد که همه دانشجویان نمایشنامهنویسی باید نمایشنامهنویس شوند؛ مگر چند استثنا که شاید خودشان نخواهند بنویسند. شوربختانه نقص نخواندن، مدرسان ما را هم فراگرفته و آنان که استعداد نامیده شدهاند، احتمالاً اندک کسانی هستند که آینده خویش را بر دوش نوشتههای پیشین میدانند و خود را مجبور میکنند تا بخوانند.
چه پیشنهادی برای رفع موانع و مشکلات چه در مدیریت کلان و چه از جانب اهالی این عرصه دارید؟
راستی و درستی، شاید خواسته اندکی باشد ولی بهشدت برای همه ما کارگشاست؛ گرچه شاید در رقابت ظاهری بازار، کساد به بار آورد. ولی فرآیندی مفید در آینده نزدیک برای همه ما و فرهنگ ما میسازد. بهترین تماشاگران تئاتر ما همواره کودکان هستند که راستی پیشه میکنند و با نمایش بیواسطه و مهمتر بیهیچ پیشداوری رویارو میشوند. آنها بزرگترین آموزگاران ما در درستی و نادرستی آثار هستند؛ اگر که دریابیم!
بازار فرهنگی کنونی را روشهای ناپسند بازار ترهبارمان هدایت میکند؛ واسطهگری و دغلبازی و جنس نامرغوب به بالاترین قیمت فروختن که همه میدانیم بهایش نیست و دردآور است که بسیاری از هنرمندان ما میخواهند خویش را به این روشها برسانند. روشهایی که حتی زندگی ما را تخریب کرده، چگونه میتواند ضامن فرهنگمان باشد؟ چگونه میتوانیم تماشاگرمان را رشد دهیم، زمانی که حتی به اندازه او هم آگاهی و زیست فرهنگی نداریم؟ چگونه میتوانیم از فرهنگ صحبت کنیم، ولی به سطحیترین خواستههای تماشاگران رشدنیافته تن دهیم؟ ما در این سالها، بیشتر به خواسته پیشپاافتاده تماشاگران تن دادهایم، بهجای آنکه خواست او را از فرهنگش بالا ببریم و دانش او را بیفزاییم. با این رویکرد، چگونه میتوانیم او را با دست پر به خانه بفرستیم؟ و کدام غذای روح را به او پیشنهاد میکنیم؟ فردا روز دیگری است که هماینک باید برایش برنامه درستی طراحی کنیم!
نظر شما