بیستمین نشست تاریخ شفاهی کتاب برگزار شد
روایت محمدی اردهالی از آشنایی با شهید رجایی تا ماجرای تعویض کرکره شکسته کتابفروشی/ مسئولان درد دل کتاب را دریابند
علی محمدی اردهالی، مدیر انتشارات محمدی، در بیستمین نشست تاریخ شفاهی کتاب با بیان خاطراتی از فعالیتهای خود در دوران انقلاب و بعد از آن از چگونگی آشنایی باشهید رجایی و مسئولیتهای خود در آن دوران سخن گفت.
علی محمدی اردهالی، مدیر انتشارات محمدی میهمان بیستمین نشست تاریخ شفاهی کتاب بود که دوشنبه 7 اردیبهشتماه 1394 در سرای اهل قلم برگزار شد. این ناشر پیشکسوت، که در 18 اسفندماه سال گذشته در سرای اهل قلم حاضر شد و به سؤالات نصرالله حدادی پاسخ داد (اینجــــا)، به علت ناتمام ماندن صحبتهای خود، میهمان بیستمین نشست از این سلسله نشستها شد تا بخش بعدی صحبتهای خود که به فعالیتهای خود در دوران انقلاب اسلامی و بعد از اختصاص داشت را بیان کند.
نظرتان درباره کتابهای پشت جلد سفید که با تیراژ بالا چاپ میشد چیست؟ برخی معتقد بودند که این کتابها خریده میشدند اما خوانده نمیشد…
نه، من به این موضوع اعتقاد ندارم که این کتابها تنها چاپ و فروخته میشد، اما خوانده نمیشد. چرا که مردم در زمان قبل از انقلاب تشنگی خاصی به مطالعه زیرزمینی داشتند و حتی اگر یک برگ از اعلامیههای امام خمینی (ره) هم بود مردم با علاقه آنها را پیدا میکردند و میخواندند. در جریان انتشار این کتابهای پشت جلد سفید هم مردم بر اساس همان تشنگی که داشتند، با ولع به دنبال این کتابها رفتند.
ما انتظار داشتیم تا یک دستگاه متولی شود تا این ولع مردم را در مسیری صحیح هدایت کند؛ به عبارتی اگر سیستمی آگاهانه و برنامه دار ایجاد میشد، میتوانست این ولع را هدایت کرد تا استفادههای خوبی از این موضوع به عمل آید؛ اما متاسفانه این اتفاق نیفتاد. آنهایی که متعهد بودند به گرفتاریهای مملکت پرداختند، مثل خود بنده و آنهایی هم که متعهد نبودند از شرایط نابسامان به وجود آمده بهرهوری کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آقای محمدی اردهالی کار و زندگی و فعالیت شخصی خود را کنار میگذارد و مسئولیت اداره چاپخانههایی که مصادره شدند و یا مدیران آنها برداشته شده بودند را بر عهده میگیرند. آیا سخت نبود اداره این همه مراکز مختلف و این همه تهمتهایی که به شما میزدند؟
به هر حال هیچ گاه نمیتوان در دهان مردم را بست. تاریخ این موضوع را ثابت کرده و حتی حضرت علی (ع) که من خاک پای ایشان هم نمیشوم هم از این موضوع در امان نبودند. این حرفها از طرف مردمی که همیشه به دنبال حرف بیجا بودند، همواره مطرح میشد.
ما در مسیر خاصی پیش میرفتیم و همه زندگیمان را وقف انقلاب کردیم و حتی الان هم اعتقاد دارم که هر کاری که برای رضای خدا امر شود، با جان و دل انجام وظیفه میکنم. من پیش از قبل این مسئولیتها وقت بسیاری برای خانواده، کارهای ورزشی و غیره اختصاص میدادم، اما با قبول مسئولیت، هر روز از ساعت 7 صبح تا 2 نصب شب درگیر امورات این مراکز بودم و همه این کارها را برای رضای خدا انجام دادم.
شما دوستی نزدیکی با شهید رجایی داشتید، کمی درباره چگونگی آشنایی خودتان با شهید رجایی بگویید و اصلاً ماجرای طرح تشکیل کتابخانه در مدارس و دبیرستانها چه بود؟
آیتالله طالقانی در دوران پیش از انقلاب، شبهای پنجشنبه در انجمن اسلامی مهندسین واقع در مسجد هدایتی استامبول جلسه تفسیر قرآن داشت که گاهی اوقات هم مرحوم مهندس بازرگان در عناوین قرآنی آن جلسات صحبت میکرد. از جمله افرادی که در جلسات تفسیر قرآن شرکت میکرد، همین مرحوم رجایی بود؛ چراکه شیفته آیتالله طالقانی بود. او در عین حال که با دستفروشی رزق و روزی خود را تأمین میکرد، اما در هر صورت شبهای جمعه در این جلسات شرکت میکرد و از همانجا دوستی من با شهید رجایی شروع شد. در ادامه زمانی که در مدرسه کمال در محله نارمک درس میداد، به مغازه کتابفروشی ما مراجعه میکرد و گاهی کتاب میخرید و روابط ما صمیمانهتر شد تا اینکه به ریاست جمهوری رسید.
در یکی از روزهای سال 1359 شهید رجایی با من تماس گرفت و من را به ساختمان آموزش و پرورش در خیابان ایرانشهر فراخواند. شهید رجایی در آنجا به من گفت که برای تأمین کتابهای درسی، چاپخانه افست حداقل باید روزی 500 تا 800 هزار نسخه چاپ کند، این در حالی است که ما اطلاع داریم روزانه بیش از 15 الی 20 هزار نسخه بیشتر چاپ نمیشود. او سه برگه حکم برای چاپخانه افست، بنگاه ترجمه و نشر و سازمان آموزش انقلاب اسلامی در دست داشت که این سه مرکز عهدهدار چاپ و نشر کتابهای ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان بودند؛ شهید رجایی به بنده گفت که هر سه حکم برای توست و هرکسی را که برای کمک میخواهی دعوت کن، اما امروز 25 فروردین است و اول شهریور باید همه کتابهای درسی در کشور منتشر شود. بحمدالله روز اول شهریور همه انبارهای ما پر از کتاب درسی بود و همه کتابها را توزیع کردیم و حتی یک جلد هم کسری نیاوردیم.
طرح راهاندازی و تجهیز کتابخانههای مدارس و دبیرستانها چطور شکل گرفت؟
سال دومی که با مرحوم رجایی کار میکردیم، من چند روز درگیر کمبودهایی که در دوران شاه داشتیم بودم و مدام به آنها فکر میکردم؛ بعد از چند روز به این نتیجه رسیدم که یکی از کمبودهای ما از زمان شاه، تعلیم و تربیت انسانی در مدارس ما بود که هیچ وقت به آن پرداخته نشده بود؛ بنابراین با آماری که از تعداد 65 هزار دانشآموز در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان داشتیم، طرحی نوشتم تا کتابخانههایی برای تمام دانشآموزان در مدارس فراهم شود و این طرح را در جلسه هیئت دولت ارائه کردم و همینطور طرحهایی ارائه کردم تا کتابهای این کتابخانهها را کمترین قیمت تهیه کنیم که مورد استقبال همه حاضران قرار گرفت.
مرحوم رجایی مبلغ 100 میلیون تومان در ابتدای کار به ما داد و ما شروع به کار کردیم و حدود 30 میلیون جلد چاپ کردیم که در حدود 35 تا 38 میلیون تومان برای ما هزینه داشت؛ اما با کمال تأسف رجایی شهید شد و آقای حداد عادل معاون آموزش و پرورش شدند. ایشان نامهای به من نوشتند و گفتند جلوی چاپ کتابها را بگیرید و دیگر حق چاپ کتاب ندارید. من هرچه تلاش کردم این موضوع را توضیح دهم که این کار اساسی مربوط به فرهنگ مملکت است و هیچ سودجویی و بهرهای برای کسی ندارد، اما افاقه نکرد و ایشان گفتند که نه، باقیمانده پول در اختیار شما که 60 میلیون است را پس بدهید و دیگر اجازه چاپ کتاب ندارید.
ادغام برخی از مؤسسات مثل موسسه فرانکلین، بنگاه چاپ و نشر که تحت عنوان موسسه آموزش انقلاب اسلامی شد را چگونه انجام دادید؟ با اینکه هرکدام از این مؤسسات کارکرد و رسالتهای متفاوتی داشتند…
فرانکلین یک موسسه آمریکایی اصل چهار بود که کتابهایی را که با سیاستهای خودشان سازگار بود را برای ترجمه به ایران میآوردند…
برخی معتقدند که موسسه فرانکلین در جهت تعالی کتاب در ایران گامهای بزرگی برداشته…
بله، این یک حرف حسابی است و من این موضوع را قبول دارم.
بسیار خب، اگر این موضوع را قبول دارید، اصل چهار ترومن در ایران، خیلی اصل مورد تأییدی نبوده…
بله، اصل مورد تأییدی نبود، اما در بین کتابهایی که آمریکا بر آنها نظر داشته، کتابهای خوب بسیاری نیز منتشر میشد؛ بطوریکه هیئتی 70 یا 80 نفره از بهترین اساتید دانشگاههای ما کتابهایی را که با ذائقه ما بیشتر هماهنگ بود، ترجمه میکردند.
بعد از آمدن بنده و بعد از اینکه اسم موسسه فرانکلین را به موسسه آموزش انقلاب اسلامی تغییر دادیم، کتابهای ارزشمندی را که توسط اساتید مجرب و با صلاحیت ترجمه شده بود را منتشر میکردیم، اما کتابهایی را که دوپهلو بود و سیاست خاصی را پی میگرفت، از دور انتشار خارج کردیم و تنها کتابهای اساسی را منتشر میکردیم؛ مانند مجموعه کتابهای تاریخ ویل دورانت.
ارزیابی شما از فعالیتهای موسسه فرانکلین چیست؟ آیا معتقدید که فرانکلین قبل از انقلاب خدمت کرد؟
بله، معتقدم که خدمت کرد.
میرسیم به بنگاه ترجمه و نشر کتاب که یک موسسه کاملاً دولتی بود، اما کتابهای خوبی چاپ میکرد…
من در رابطه با این بنگاه اصلاً دخیل نبودم و آقای بروجردی که داماد امام(ره) بودند بنگاه ترجمه و نشر را شخصاً اداره کردند.
پس چگونه شد که فرانکلین در بنگاه ترجمه و نشر ادغام شد و به انتشارات علمی و فرهنگی تبدیل شد؟
نه، این کار انجام نشد؛ یعنی زمان من انجام نشد. اگر هم انجام شده باشد زمانی این اتفاق افتاد که افرادی متصدی شدند که به تعهدات خود پایبند نبودند.
شما چهار دوره ریاست اتحادیه ناشران و کتابفروشان را بر عهده داشت. برخی از دوستان در اتحادیه اظهار میکنند که علی محمدی اردهالی در این چهار دوره انتخابات برگزار نکرد. آیا این موضوع صحت دارد؟
بنده همیشه فرد مطیعی بودم و هیچ وقت گردنکشی نکردم. شورای اصناف هر چهار سال یکبار هم هیئت مدیره خودش را انتخاب میکرده و هم انتخابات اتحادیهها را انجام میداده. بنده از یک سال قبل از پیروزی انقلاب رئیس اتحادیه ناشران و کتابفروشان شدم و در آن سالها ساختمان اتحادیه را فراهم کردم، همینطور انبار چهل و سه هزار متری که در شریفآباد واقع است را که الان بزرگترین سرمایه شرکت است را بنده خریدم و ساختم…
شبهاتی وجود دارد که برخی میگویند که آنجا سند ندارد…
هرکس میگوید اشتباه میکند، چراکه این ملک دارای اسناد معتبر است؛ بطوریکه سی و پنج هزار متر آن یک سند دارد و دوازده هزار متر آن نیز یک سند مجزا دارد.
بعد از انقلاب نگاه وزارت ارشاد به اتحادیه تغییر کرد و چندان اتحادیه را به رسمیت نمیشناخت و با به کارگیری سیاستهایی به ناشران نوپا بهای زیادی دادند و با رانت دولتی و سوبسید دولتی پا گرفتند، اما هیچ گاه نتوانستند مانند انتشارات امیرکبیر بشوند. مجموع چنین اقداماتی باعث تضعیف اتحادیه شد؛ چرا؟
بله, ما درگیریهای با وزارت ارشاد داشتیم، بطوریکه مدام به من فشار میآوردند که به دفاتر نشری که در طبقه دوم و سوم ساختمانها واقع شده، اجازه نشر بدهید. من با این کار مخالفت کردم و به دلایل امنیتی اجازه نشر به دفتر واقع در طبقه دوم و سوم ندادم. همینطور این آقایان قصد داشتند تا در خانههای خودشان به اسم مردم، دفتر نشر راهاندازی کنند و بعد کتابهایی که ارشاد لازم دارد را خودشان تهیه و منتشر کنند. بنابراین من تشخیص دادم که انتشار کتاب در این شرایط پاسخگوی نیاز جامعه نیست. اختلاف من با آقایان در وزارتخانه به خاطر حرکت در مسیر و چهارچوب قانون بود.
ما پیش از انقلاب تعداد اندکی ناشر، چاپخانه و مؤسسات مربوط به حوزه نشر داشتیم که دولتی بودند، اما بعد از انقلاب سازمانهای موازی دولتی که از پول بیتالمال ارتزاق میکردند، یکی پس از دیگری وارد میدان چاپ و نشر شدند و کتابها بدون هدفگذاری و نیازسنجی وارد بازار کتاب شدند. نظرتان درباره رشد نشر دولتی چیست؟
من از این رفتارهای سودجویانه و نابسامان کردن وضع نشر کشور اظهار تأسف میکنم و این موضوع را اصلاً به نفع مملکت نمیدانم. من بارها گفتهام که جامعه ما دچار هرج و مرج جامعه نشر شده که کاملاً به ضرر فرهنگ مملکت است، بطوریکه فرهنگ ما متأثر از نابسامانی تمام دستگاههایی است که بدون رضایت خدا تأسیس شدهاند.
چندی قبل رهبر معظم انقلاب در سخنانی فرمودند که اوایل انقلاب بنا به ضروریاتی برخی از کارخانهها دولتی شدند، اما الان چه ضرورتی دارد که این روند ادامه پیدا کند. یعنی نگاه ایشان هم این است که کار را به دست مردم بدهیم و چرا اینقدر مؤسسات دولتی ایجاد میکنیم. من صحبتهای شما را اینگونه برداشت و جمعبندی میکنم که بخش دولتی دست از سر نشر بردارد، در این حالت یا میماند و یا از بین میرود…
اعتقاد من این است که دولت در هر عرصهای که پا گذاشت، در آنجا ولخرجی شروع شد و هدف اصلی فدای پول شد. نشر اگر دست خود جامعه نشر باشد و مشکل برای آن ایجاد نکنند، خودش میتواند خودش را اداره کند و پول دولتی هم لازم نیست و بودجه دولت باید خرج مسائل واجب مملکت شود.
یک زمانی بازار تهران یک مرکز مهم فرهنگی بود که نقل مکان پیدا کرد به خیابان پانزده خرداد، ناصرخسرو و این بسط پیدا کرد و همه اینها دوباره بنا بر دلایل عدیدهای آمدند در خیابان شاهآباد و جمهوری؛ یعنی از جلو مجلس گرفته تا کوچه رفاهی که البته کم کم همه آنها بساطشان را جمع کردند…
طبق آماری که ما گرفته بودیم ما در شاهآباد 36 کتابفروشی داشتیم. یعنی از میدان بهارستان تا چهارراه مخبر الدوله که آخرین کتابفروشی آن راسته ابنسینا بود که به مرحوم ابراهیم رمضانی اختصاص داشت. ولی امروز تنها سه کتابفروشی در آن راسته باقیمانده که ما هم کم کم داریم میفروشیم و میرویم.
در آن زمان هر روز عصر، وزرا و وکلای مجلس به کتابفروشیها میآمدند و پای حرفها و درد دلهای کتابفروشان مینشستند، اما حالا وزراء و وکلا که هیچ، مردم عادی هم دیگر به کتابفروشیها نمیآیند.
جالب است بدانید سالها پیش انتشارات کویر در مجلس یک غرفه کتابفروشی راهاندازی کرده بود که آثار متنوعی از سایر ناشران را هم در این غرفه عرضه میکرد، اما بعد از 10 روز حضور در ساختمان مجلس، تنها 36 هزار تومان فروخت.
برخی مسئولان ما تازه به این فکر افتادهاند که سراغی از کتابفروشی طهوری بگیرند، اما با این شرایط طهوری اگر امسال نه، اما چند سال بعد باقی نخواهد ماند و این روندی است که همه ناشران و کتابفروشان ما در آن هستند. شما فکر میکنید که به این ترتیب آینده کتاب چه خواهد بود؟
نه به غیر از سقوط هیچ چیز دیگری را برای آینده کتاب و نشر کشور نمیبینم.
به نظر شما برداشتن یارانه کاغذ کار درستی بود یا غلط؟
کتاب احتیاجی به یارانه ندارد. اگر کیفیت کار یک ناشر خوب باشد و کتاب خوب عرضه کند و همینطور دستگاه مربوطه مزاحمتی ایجاد نکند، کتاب امورات خودش را اداره میکند. بطوریکه قبلاً این کار را انجام داده و موسسهای مانند امیرکبیر این تجربه را داشته است.
آیا کتاب امروز نسبت به 5 سال گذشته گرانتر شده و آیا کتاب نسبت به سایر کالاها نیز گرانتر شده است؟
امروز کتاب مسلماً مبلغ بالاتری نسبت به 5 سال گذشته دارد. اما اینها هیچ کدام باعث گران شدن کتاب نمیشود؛ برای اینکه کتاب اگر ارزنده باشد و مسئولین وظیفه خود را به درستی انجام دهند و کتاب به تیراژ مناسب برسد، هزینههای خود را جبران خواهد کرد و احتیاجی به گران شدن ندارد. اما وقتی من 2 هزار نسخه از یک کتاب چاپ میکنم و میدانم که 5 سال این کتاب در انبار من خواهد ماند، مسلماً قیمت را گران میکنم، چراکه باید 5 سال پول انبارداری، خواباندن سرمایه، کارگر و غیره بدهم؛ تازه اینها در صورتی است که کتابها به فروش بروند.
پیشنهاد و توصیه شما برای برون رفت از این مشکلات چیست؟
مسئولان باید همانقدر که برای مسائل پیشپا افتاده جلسه میگذارند، باید بیایند و با اهالی کتاب جلساتی برگزار کنند تا درد دل کتاب را دریابند. خطاب من به وزیر فرهنگ فعلی نیست بلکه به تمام وزرای این 35 سال گذشته است که بیایید و ببینید که درد کتاب و چاپ و نشر کشور کجاست.
یکی از مواردی که مسئولان در سالهای گذشته مطرح کردند و همواره عکس آن را انجام دادهاند، این است که از ناشر و کتابفروش مالیات نمیگیریم ولی عملاً به بهانههای مختلف میگیرند. البته من ناشرانی را هم میشناسم که مالیات نمیدهند…
بله خود من هم مالیات نمیدهم، اصلاً خود من برای معافیت ناشران از مالیات اقدام کردم، ولی اگر کتابفروشیام برای من صرفهای داشت تا مالیات را پرداخت کنم، بسیار راضیتر بودم.
جالب است بدانید که یک روز که میخواستم کتابفروشی را باز کنم، متوجه شدم که کرکره مغازه شکسته؛ با صرف هزینه 3 میلیون تومانی یک کرکره برقی برای مغازه خریدم، اما بلافاصله بعد از نصب کرکره دیدم که مأمور شهرداری آمد و برای تعویض کرکره شکسته مغازهام از من طلب وجه کرد. من به او گفتم که این خواسته شما قانونی نیست، اما او گفت که ما قانونیاش میکنیم. من هم گفتم که از اول زندگیام به کسی باج ندادم، پس به شما هم نمیدهم.
نظر شما