یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳ - ۰۳:۱۱
همه مسؤولیم

نصرالله حدادی، نویسنده و کتابشناس در یادداشتی که برای ایبنا نوشته است به نکات مختلفی درباره نسبت مسائل اجتماعی و کتاب در جامعه پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران( ایبنا) - نصرالله حدادی: ایستگاه مترو (فارسی را پاس بداریم! قطار زیرزمینی) مملو از آدم است و همه منتظر ورود قطار و بی‌تابِ سوار شدن. نگرانی و انتظار را به راحتی می‌توان در چهره همگان خواند، اما چه بسیار جوانانی که «هِدفونی» را بر روی گوش و سر خود دارند و دائم با صفحه لمسی گوشی خود «ور می‌روند» و به دنبال صدای ایده‌آل، در جست‌وجو هستند.

قطار می‌رسد و خدا کند که «فوبیا» نداشته باشید و در فضای تنگ و فشرده هواگیری شده میان آدم‌ها (که فرنگی‌ها به آن ویبره شدن می‌گویند) احساس خفگی نکنید و لحظه‌شماری می‌کنید تا به ایستگاه موردنظرتان برسید و جالب است که در همین شلوغی و ازدحام، چه بسیار جوانانی که سر در موبایل (همان تلفن همراه) دارند و احتمالاً مشغول گوش کردن به مزقونی که مورد علاقه‌شان است و هرچه می‌گردم که ببینم، آیا کسی روزنامه‌ای، کتابی، یا چیزی که خواندنی باشد را در دست دارد و یا آن‌که چشم به آن دوخته، هیهات، اصلاً و ابدا، و همه که چه عرض کنم، بسیاری، با هدفون کذایی در حال گذراندن اوقات خوشی هستند.

از قطار پیاده می‌شوم و از کنار غرفه کتاب‌فروشی مترو می‌گذرم. فروشنده خانمی جوان است که بر روی صندلی نشسته و چشم به عابران و مسافران دارد و او نیز مطالعه نمی‌کند. به کتاب‌ها چشم می‌اندازم، اکثر قریب به اتفاق آنها «کتاب‌های سردستی» هستند و برای مطالعه چند دقیقه‌ای و حداکثر یکی دو ساعت کفایت می‌کند و انگار مسؤول غرفه می‌داند که «واردین و خارجین» به مترو عجله دارند و باید کتابی دست آنها داد که سریع بخوانند و به قدر ربع ساعتی خود را معطل می‌کنم، اما از خریدار کتاب خبری نیست و برای «خالی نبودن عریضه» کتابی در 48 صفحه، با قیمت چهار هزار تومان درباره شادابی پوست می‌خرم و راهی در خروجی و پله‌ها می‌شوم و در سر راه یک دستگاه «خود روزنامه‌فروش» را ملاحظه می‌کنم که روزنامه‌های صبح را عرضه می‌کند، اما با این دستگاه هم کسی کاری ندارد و وقتی به کف خیابان می‌رسم، دکه روزنامه‌فروشی کنار در خروجی مترو، چند نفری را در کنار خود دارد و آنها مشغول خواندن تیترهای درشت روزنامه‌ها هستند و بعد از «دید زدن» راه خود را می‌گیرند و می‌روند و تک و توکی هستند افرادی که روزنامه می‌خرند و از دکه دور می‌شوند، اما در داخل دکه تا دلتان بخواهد از سیگار و پفک گرفته، تا آب میوه و کیک به چشم می‌‌خورد و حتی یک بسته رنگارنگ از فندک نیز چشم‌نوازی می‌کند و یک عدد از این فندک‌ها، از نخی آویزان است و «کار راه‌انداز» جماعت سیگاری که در پنج دقیقه‌ای که من آنجا می‌مانم، چند نفری یکی دو نخی می‌خرند و با این فندک آویزان از نخ، روشن ساخته و پی کار خود می‌روند و اصلاً کاری به تیتر روزنامه ها ندارند، تا چه رسد به خریدن روزنامه.

***
خطوط اتوبوس‌های سریع‌السیر ـ همان بی.آر.تی ـ صبح هنگام همین حکایت را دارد. مسافران به هم چسبیده و هواگیری شده، گوشی ـ همان هندزفری فرنگی‌ها ـ های موبایل در گوش و جست‌وجو در میان خیلی صداهای ضبط شده و دست کسی کتاب یا روزنامه‌ای نمی‌بینم، اما تا دلتان بخواهد، حتی افراد میانه سال هم مثل جوانان، هوس جوانی کرده و این گوشی کذایی را در گوش دارند و فقط پیرمردهایی مثل من یا رویشان نمی‌شود، یا حوصله ندارند، و بعید ندانید که تا رسوایی به بار نیامده، تا چندی دیگر همرنگ جماعت می شوند و رفیق هندزفری!

***
ساعت 11 صبح، اتوبوس‌های شرکت واحد خلوتند و چشم می‌گردانم و دیگر خبری از کتاب و جعبه‌های مخصوص آن نیست و این نسخه نیز به رغم هزینه‌کردن بسیار و تشویق‌ها و ترغیب‌ها، مردم را کتابخوان نکرد و جای کتاب‌ها، تبدیل به زباله‌دانی شده بود و عطایش را به لقایش بخشیدند و کتاب و کتابدان را با هم جمع کردند.

***
تا دلتان بخواهد طی سه دهه گذشته ـ بخصوص از ابتدای دهه 80 ـ هر مسؤول و «به فکر کتابی» راه چاره جسته تا مردم را کتابخوان کند. از ویترین دوار شیشه‌ای در وسط پیاده‌روها گرفته تا طرح «کتاب در دسترس» که چند سالی بنا به گفته و فرمایش مبتکر و مُبدع آن، تحقیق میدانی شده بود، اما این طرح‌ها همه «سرزا رفتند» و باز هم مردم کتابخوان نشدند، آن سال‌ها، به رغم آن که تقریباً یک دهه بود که موبایل عمومیت یافته بود، اما فقط جایگاهش روی کمربندها بود و کسی با هندزفری و گوشی در گوش آشنایی نداشت، هرچند که کار چندانی هم با کتاب نداشتند، اما با ورود این پدیده‌های «هر روز رنگ عوض کن» و آپشن!های جدیدی این «مزن هردم‌ها» دارند، اگر خدای ناکرده در اتوبوس و مترو، کسی را سر در کتاب می‌دیدی، حالا نمی‌بینی، خیلی راحت و اگر خیلی به دنبال اطلاعات باشند، خدا پدر وایبر و وای‌فای و این طور چیزها را بیامرزد و با یک اشاره می‌آیند و ارزان و بدون کندوکاو سر در کتاب کردن، مفت و مجانی اطلاعات خالصی را در اختیارت می‌گذارند و دیگر چه جای کتاب صفحه‌ای هشتاد تومان؟! و این چنین شد که شمارگان کتاب به هزار؛ پانصد و حتی صد و کمتر از‌ آن رسید.

***
نه خیر! نمی‌شود از این دنیای کامپیوتر (همان رایانه خودمان) قید زده و فرار کرده و مثل قدیم ندیم‌ها، کتاب را ورق زد و حظّی برد. حوصله‌ام سر می‌رود و تلویزیون را روشن می‌کنم، از تبلیغ فلان بانک گرفته، تا بیسار چای و بهمان ماده خوراکی، همه و همه وعده پول و تبلت می‌دهند و چه خوب، می‌شود با پولش به عرش اعلا رسید و با تبلتش سرگرم شد و از دنیای مجازی حسابی استفاده برد و دیگر چه جای کتاب خواندن؟

***
به مجلسی دعوت شده‌ام و قرار است مستمعِ سخنان نغزی باشم و مدعوین که به سالن تشریف می‌آورند، همان حکایت مترو و خطوط تندرو اتوبوس را بار دیگر در برابر چشمانم ظاهر می‌سازند و چند دقیقه مانده به آغاز مراسم را غنیمت شمرده و از گوشی‌های یک وجب در دو وجب گرفته تا تبلت را پیش روی خود گذارده و مشغولند و جلسه هم که شروع می‌شود، با همین وسایل مشغول فیلمبرداری‌اند و در اندک زمان تغییر برنامه و تعویض خطابه و خطیب نیز از این وسیله جادویی غافل نیستند و نکته جالب آن که در بیرون از سالن، یک نمایشگاه کوچک کتاب، مرتبط با این جلسه برپاست و وقتی سراغ این غرفه کوچک می‌روم، هرچند پا سست می‌کنم تا شخص دیگری، حداقل برای دیدن کتاب بیاید، خبری نیست که نیست و وقتی از حال و احوال فروش کتاب می‌پرسم، می‌گویند: طی سه روز اول، حدود هفتاد هزار تومان و امروز هم که فقط شما و تنها یک روز دیگر این مجلس برپاست و به هنگام خروج، در دست همه تبلت و موبایل را می‌توان دید، اما کتاب، نه!

***
روند نزولی مطالعه کتاب، طی دو دهه گذشته، امری انکارناپذیر است و اگر تا قبل از دهه 1380، شمارگان کتاب‌ها، هرگز کمتر از دو هزار نسخه نبود و بسیاری از کتاب‌ها، مجال آن را می‌یافتند که حداقل در شمارگان سه تا پنج هزار به چاپ رسند و در یک دوره شش ماهه تا یکساله به فروش رسیده و سود و سرمایه با هم نزد ناشر بازگردند، حالا چنین نیست و اگر کتاب ـ به معنای واقعی آن، نه کتاب درسی و شبه درسی و کمک درسی ـ به چاپ مجدد برسد، این دیگر از اقبال ناشر است و یقین بدانید که از هفتصد هشتصد نسخه فراتر نمی‌رود و همه ناشران صاحب نام و معتبر هم ریسک آن را نمی‌کنند که بیش از این تعداد به چاپ رسانند و از سوی دیگر، تغییر پیاپی قیمت پشت جلد کتاب‌هاست.

اگر در روزگاری نه چندان دور، مرحوم عبدالغفار طهوری، طی سه دهه حاضر نشد «لغت‌نامه فُرس اسدی» را تغییر قیمت دهد، و این کار را خلاف شأن و شئون ناشر می‌دانست و به گونه‌ای کاری خلاف عرف فرهنگ و نشر کتاب می‌پنداشت، بسیاری از کتاب‌های موجود در بازار، اگر قیمت خورده باشند، صاحب برچسب با قیمت جدید شده‌اند و یا آن که پنجاه صد نسخه اول آن قیمت دارند و بقیه را ممهور به قیمت جدید نموده و روانه بازار می‌‌سازند، هرچند که در این زمینه هستند ناشرانی که چنین نمی‌کنند و به دور از انصاف است که همه را به یک چوب برانیم، اما چرا چنین است؟

مگر کتاب محصولات لبنی است که هر روز هفته و ماه، یک قیمت جدید و صد البته گرانتر پیدا کند؟ صد البته نه، ولی ناشر مگر مواد لبنی و دیگر مواد خوراکی هر دم افزون قیمت را ابتیاع نمی‌کند، و مگر «سرگنج قارون نشسته» که «حاتم بخشی» کند، چون ناشر است و کارش فرهنگی نباید قیمت کتابش را به روز کند؟ به قول سعدی علیه‌الرحمه:
سعدیا! حُبّ وطن گرچه حدیثی است صحیح
نتوان مُرد به سختی که من اینجا زادم

و شاید هم قیاس مع‌الفارق باشد، که کتاب را با دیگر کالاها مقایسه کنیم، چرا که مرحوم طهوری نیز طی سال‌های سال ـ به عنوان مشتی نمونه خروار از ناشران قدیمی متعهد و فرهنگدوست ـ بار عشق و مفلسی را با هم به دوش می‌کشید و قیمت کتاب را تغییر نمی‌داد، اما همه که این طور نیستند و عشق هم، عشق‌های قدیمی و دنیا عوض شده و اگر عوض نشویم، تعویضمان می‌کنند، یعنی باید عطای همین اندک نشر را به لقایش ببخشیم، پس قیمت‌ها نیز تغییر می‌کنند و صد البته نتیجه مشخص است: افت فروش همین اندک کتاب چاپ شده، و این کلاف سر درگُم، یعنی بازار نشر کتاب و روآوری به «کتاب‌سازی» که یکی از آفاتی است که می‌تواند بار دیگر سر باز کند و عفونتش بدنه نحیف نشر و اقتصاد نشر را رنجورتر سازد، هرچند که باید به دیده منصفانه نگریست، و آن این که، کتاب‌هایی که به بهانه‌های واهی و پیش پا افتاده، فرصت نشر را از دست داده بودند، در تحولات جاری کشور طی یک سال گذشته، یا به بازار نشر راه یافته‌اند و یا آن که می‌یابند و همین امر، شوق و ذوقی دیگر بار را نزد ناشران واقعی رقم زده است، و امید آن که «نوشدارو بعد از مرگ سهراب» نباشد.

شک نکنیم که اقتصاد نشر، ضربان قلبش ضعیف می‌زند و نبض نامرتبی دارد و باید همگان بکوشیم میل به خواندن را در نسل جوان و آینده‌ساز کشور، احیا کنیم و اگر بر این تصوریم که فضای مجازی، فضای کتابخوانی را تنگ کرده، کافی است سری به وضعیت نشر، نه در کشورهای پیشرفته که از این موهبت ـ فضای مجازی ـ بسیار سریع‌تر و بهتر برخوردارند، بزنیم و ببینیم که چنین نیست، بلکه همین همسایه غربی کشورمان ـ ترکیه ـ می‌تواند بهترین ملاک باشد.

امید آن که با بهبودی فضای اقتصادی کشور و بازگشت اعتماد و اطمینان از دست رفته در بسیاری از زمینه‌ها، از جمله فرهنگ و کتاب به جامعه، سبب شود تا خون تازه‌ای در رگهای حیاتی فرهنگ و کتاب جاری شود و شادابی و جوانی و نشاط کتاب را بار دیگر همگان شاهد باشیم.

در این راه همه مسؤولیم، و کسی نیست که به قدر السهم فکر و اندیشه و مسؤولیت‌پذیری‌اش، بری از این امر مهم باشد.

جامعه‌ای که کتاب نمی‌خواند، با کتاب غریبه است، تبادل فرهنگی ندارد و دغدغه‌هایش فقط اقتصادی است، شک نکنید که رو به احتضار است، و من این باور را ندارم. پس همه با هم در راه اعتلای فرهنگ نشر بکوشیم.
تا بعد...

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها