تضاد طبقاتی و انسانشناسی
مورگان به عنوان مبدع تطورگرایی زیستی – اجتماعی، عناصری از فرهنگ بومیان نظیر خویشاوندی را با همدلی در مشاهدات مشارکتی مطالعه کرد و مراحل تطور اجتماعی را شامل وحشیگری (دوره شکار و گردآوری خوراک) و بربریت (کشاورزی) و تمدن (صورتبندی دولت و شهریشدن) انگاشت. ارائه مراحل پنجگانه تطور تاریخی جوامع بر حسب تضادهای طبقاتی از سوی مارکس با تلاش باستیان در نقد تطورگرائی از حیث سهیمبودن همه آدمیان در برخی الگوهای ابتدایی اندیشه قرین شد.
هنریماین اما تاریخ فرهنگ را در منابع مکتوب دنبال کرد و باخوفن به تدوین نظریه مادرسری آغازین همت گمارد که توسط مک لنان بسط یافت. تایلر اما به تعریف فرهنگی دست زد و فریزر به عنوان واپسین تطورگرای عصر ویکتوریائی به شناخت مراحل جادوئی و دینی و علمی حیات بشری پرداخت. اشاعهگرایی اما توسط هردر و راتزل و گربنر دنبال میشد که انتشار احتمالی دستاوردهای فرهنگی را در مدارهایی خاص پی میگرفت.
مطالعه نظریات متفکران در کتاب
نظریات «تونیس» و «دورکیم» و «وبر» هم به دیدگاه کارکردگرایانه بوآس و مالینوفسکی و رادکلیف براون و موس، جان بخشید که اولی به جزئیانگاری تاریخی علاقه داشت و دومی در پی مطالعات میدانی میان جزیرهنشینان تروبریاند بود، سومی دانش طبیعی جامعه را بنیاد کرد و چهارمی به تامل در مبادله اجتماعی هدایا عنایت ورزید. لویبرول نیز بهواسطه بررسی الگوهای فکری بدویان، حلقه واسط تحقق اندیشههای انسانشناسان ساختی نظیر اونس – پریچارد و لوی – استراوس بهشمار میآید.
نسل جدید انسانشناسان به شعبههایی چند تقسیم شدند. مثلا روث بندیکت و مارگارت مید به نسبت فرهنگ و شخصیت پرداختند، کروبر به تاریخ فرهنگی علاقمند شد، ساپیر بر زبانشناسی قومی متمرکز شد، ردفیلد میان فرهنگهای عامه و شهری تمایز نهاد، فورتس به خویشاوندیشناسی روی آورد و فیرث توانست انسانشناسی اقتصادی را پیگیرد.
محتوای کتاب
چاپ ترجمه کتاب، منقح و پاکیزه است و از سلیقه و دقت نشر گل آذین در انتشار این ترجمه ارزشمند حکایت دارد و مقدمه مترجم به عنوان یکی از پیشکسوتان انسانشناسی ایران در کنار واژهنامه دو زبانه و نمایه این اثر بر غنای ترجمه روان و یکدست و حاکی از توانمندی وی افزوده است. از اینرو مطالعه چنین اثری برای دانشجویان علوم اجتماعی بهویژه گرایش انسانشناسی آن در دورههای کارشناسی ارشد و دکترا ضرورتی است ناگزیر.
درباره رویکرد این کتاب باید گفت تداوم این رویکرد مطالعاتی اما توسط تقویت بحث با انتقاداتی چند نیز توام میشود. اولا از منظر انسانشناسی فلسفی (Metaanthropology) چونان تامل فلسفی ـ تاریخی در پیشفرضها و اصول موضوعه انسانشناسی علمی بهطور اعم و انسانشناسی فرهنگی بهطور اخص نظیر ماهیت واقعیت فرهنگ و علیت فرهنگی و اهمیت جبر فرهنگی و تاثیرش بر وجوه تجربه و ارزشیابی آدمی، رفتار انسانی نه طبیعی که اجتماعی است. ولی این فرض در حوزه انسانشناسی که میکوشد به بهانه ابهام و نبود اطلاعات از سوابق بدویان یا اجتناب از تحمیل حال بر گذشته در ورای رویکرد مدل فرضی و استنتاجی (hypothetico-deductive model)، توصیف (description) را جایگزین تبیین (explanation) از طریق فرضیهسازی و فرضیهآزمائی کند، به واسطه گرانباری مفاهیم و زبان از نظریه (theory‐laden)، تاریخ را نیز مثلا نه اجتماعی که واجد زمان طبیعی میانگارد و لذا در این کتاب، خط سیر طبیعی چنین تاریخی در ذکر سنت فکری انسانشناسان از رفتار ظاهرا طبیعی انسان پی گرفته میشود و حتی نیمنگاهی هم به آثار جهان سومی در این تاریخ با همه ضعفهایشان به چشم نمیآید.
ثانیا قوم محوری (ethnocentrism) در مطالعه فرهنگها توسط انسانشناسی سنتی، در استفاده از مفاهیمی چون سلطه و فرمانبرداری، سلسله مراتب آمریت یا منطق تقابلهای دوتائی، قدرت و مرجعیت و نیز دیدگاههایش درباره حوزههای تولید کالا و تولید مثل، طبیعت و فرهنگ، خانگی و سیاسی و مواردی از این دست نمود میکند.
در این صورت انسانشناسی میتواند با تلقی جنسیت به عنوان یکی از اصول سازمان اجتماعی، چشماندازی کلنگر اتخاذ کند. در این پرتو دورنمائی بینافرهنگی و بیناتاریخی در عرصه انسانشناسی پدیدار میشود که امکان گسترش دامنه نظریات و روشهای این حوزه معرفتی را فراهم میآورد. به برکت چنین تحلیلی مشخص میشود رفتار جنسیتی، محصول جامعه است؛ چنان که در همه جوامع زنان را به حوزه خانگی منتقل میکنند و فعالیتهای مردان را مهمتر جلوه میدهند تا رابطه مستقیمی میان میزان فرمانبرداری زنان و جدائی قلمروهای عمومی ـ خانگی قابل فهم شود.
نظر شما