یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲ - ۱۱:۵۸
کامران، فرهاد یا مرتضی؛ او سید شهیدان اهل قلم است

آقا مرتضی نیمه‌های شب برای خواندن نمازشب از خواب بیدار می‌شود در کنار پیکر شهدای فکه نمازش را با راز و نیاز و گریه می‌خواند و چه کسی نمی‌‌داند سید مرتضی در آن راز و نیازها از خدا چه گرفت. چه تفاوت دارد او را سید مرتضی نامیم یا کامران یا فرهاد گلزار یا مرتضی حق‌گو، او سید شهیدان اهل قلم است.

گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ سازمان هنری رسانه‌ای اوج در سال 1400 یک مستند بلند هشت قسمتی با نام «آقامرتضی» را تولید کرد. این مستند از ارائه تصویر قبل از انقلاب آوینی و رابطه‌اش با غزاله علیزاده گرفته تا آشنایی با فرهاد مهراد و تأثیری که شخصیت امام‌خمینی(ره) روی آوینی گذاشت را بررسی می‌کند.
تاکنون هفت قسمت قبلی این مستند را بررسی کردیم و امروز  نوبت به قسمت هشتم و پایانی این مستند رسید‌ه‌است. آقا مرتضی به روایت بیشتر دوستان و اقوامش مردی است پر مشغله و خستگی ناپذیر. او در شبانه‌روز فقط ۳ تا ۴ ساعت می‌خوابد.

قسمت هشتم
از سفر دوم فکه مصاحبه با جعفر ربیعی مانده بود. گفته بود مصاحبه را پای میز تدوین می‌گیریم. امان از آنکه تو را فرا بخوانند و مگر می‌شود نرفت. مگر نگفته بود که کارمان در فکه تمام شده است، پس چرا در آن فروردین ماه ۱۳۷۲ دوباره همه را جمع کرد و گفت باید به فکه برویم. این جز این نیست که تو را خوانده باشند. آقا مرتضی چهارشنبه ده شب 18 فروردین به سمت اهواز حرکت می‌کند. سعید یزدان پرست هم خوانده شده بود و با آنها راهی شد. رگبار بهاری جنوب با رنگین کمانی هفت رنگ به استقبال آقا مرتضی و همراهانش آمده بود. پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۷۲ ساعت حوالی ۲ و ۳ بعد از ظهر است. گروه بعد از خوردن ناهاری مختصر به سمت کانال گردان کمیل منطقه والفجر مقدماتی حرکت می‌کند. مصاحبه‌ها انجام می‌شود. گروه به مقر تفحص باز می‌گردند. آقا مرتضی نیمه‌های شب برای خواندن نمازشب از خواب بیدار می‌شود. در کنار پیکر شهدای فکه نمازش را با راز و نیاز و گریه می‌خواند و چه کسی نمی‌‌داند سید مرتضی در آن راز و نیازها از خدا چه گرفت. صبح زود روز بیستم فروردین ماه ۱۳۷۲ به سمت منطقه عملیاتی فکه به راه می‌افتند. در ماشین آقا مرتضی صبحانه را که نان و پنیر و حلوا شکری است برای بچه‌های گروه لقمه می‌گیرد. صدای قرآن از رادیوی ماشین پخش می‌شود. هوا روشن شده است که به فکه می‌رسند. سید مرتضی در حال خودش نیست، کم‌حرف شده و انگار چیزی گم کرده است. در منطقه فکه به دوراهی می‌رسند. دوراهی که قبلاً گروه تفحص از یک راه آن رفته است. سید مرتضی مشتاق دیدن خود گودال قتلگاه است. هرچه جلوتر می‌روند منطقه خطرناک‌تر می‌شود.میدان مین در پیش روست. دسته هفت هشت نفره‌شان پشت سرهم و با احتیاط حرکت می‌کنند. سید مرتضی آوینی جلوتر از همه و به دنبالش سعید یزدان پرست و بعد از آن اصغر بختیاری مدیر تولید درحال حرکتند. اصغر می‌ایستد تا از یک پوتین و یک نارنجک عکس بگیرد. دوربین روشن می‌شود و از پای راهنماها فیلم می‌گیرد.صدای انفجار به گوش می‌‌رسد. خاک و دود به هوا برمی‌خیزد. تمام کسانی که در آن میدان هستند ترکش خورده‌اند. اصغر بختیاری به سرعت با دوربینش چند عکس از صحنه می‌گیرد و به سمت آوینی می‌دود. حجت معارف‌وند که قصدش دلداری دادن است؛ می‌گوید:« حاجی هیچی نیست.» و آقا مرتضی جواب می‌دهد: «انشاالله که چیزی هست.» و چیزی هست! پای چپ آقا مرتضی روی مین رفته و قطع شده است. دستش ترکش خورده و سعید یزدان پرست هم به شدت زخمی شده است. بچه‌ها تمام تلاششان را می‌کنند. با نبشی‌های میدان مین و اورکت بچه‌ها برانکارد درست می کنند. آوینی قسمشان می‌دهد که او را در همان قتلگاه بگذارند تا شهید شود اما بچه ها او را می‌برند. آقا مرتضی حتی آخ هم نمی‌گوید. تمام طول مسیر را فقط ذکر می‌گوید و مادر سادات و حضرت زینب عمه‌اش را صدا می‌زند. حرکت در رمل‌ها با شن‌های روان و با وجود دو مجروح سخت و طاقت فرساست. آقامرتضی سرش را بلند می‌کند و آخرین حرفش را هم به سمت آسمان می‌زند: «خدایا همه گناهانم را ببخش و مرا شهید کن.» ۴۵دقیقه پیاده روی در رمل‌ها همه را خسته کرده اما آنها آوینی و یزدان پرست را به ماشین می‌رسانند. ماشین‌ها با آخرین سرعت حرکت می‌کنند، گویی قصد پرواز دارند تا به بیمارستان صحرایی برسند. راه کشنده به نظر می‌رسد. ۴۵ دقیقه بعد بیمارستان صحرایی از دور نمایان می‌شود. پزشکان دور مجروحین را می‌گیرند تنفس مصنوعی آغاز می‌شود اما آیا نفسی مانده است یا آقا مرتضی مانند سعید یزدان پرست آسمانی شده است. حدود یک ربع ساعت تنفس مصنوعی آقامرتضی باز او را به دنیا باز نمی‌گرداند. ملحفه سفید گویی بال فرشتگان است که بر صورت او می‌کشند. آنها آمده‌اند تا او را به همراه سعید با خود به نزد پروردگار ببرند و آنچنان که آقا مرتضی می‌گفت: «زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند و مگر نه آنکه گردن‌ها را باریک آفریده‌اند که تا در مقتل کربلای عشق آسان‌تر بریده شوند و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستانده‌اند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد.»

مگر سید مرتضی آوینی پسر آدم نبود که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد و در راه او جان سپرد و مگر تمام سال هایی که در جبهه‌های جنگ قدم زده بود و بر روی خاک فکه پا گذاشته بود مقصدش شهادت نبود. پس چرا اکنون که به آرزویش رسیده دل همه خون شده است و اشک امان همه را بریده است و مگر او نبود که می‌گفت:«مرگ پایان زندگی نیست، مرگ آغاز حیاتی دیگر است. حیاتی که دیگر با فنا و مرگ درآمیخته نیست.»

اکنون سالهاست که آقا مرتضی فنا ناپذیر شده است و برای همیشه مانده است و مگر خدا در قرآن می نمی‌گوید: «شهیدان را مرده نپندارید، بلکه آن‌ها زنده‌اند و در نزد پروردگار خویش روزی می‌گیرند.» و این سید مرتضی است که می‌گفت به سخن علی علیه السلام گوش کنید که می‌گوید: «دل‌هاتان را از دنیا بیرون کنید پیش از آنکه بدن‌هاتان را از آن بیرون کنند.» و چه تفاوت دارد او را سید مرتضی نامیم یا کامران یا فرهاد گلزار یا مرتضی حق‌گو، او سید شهیدان اهل قلم است و همیشه حق‌گو، دوستدار حق و حقیقت می‌ماند و نامش در دلمان حک شده است.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها