شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۱
فکر عجول، هنر و ادبیات را تاب نمی‌آورد

هنر و ادبیات - البته نه هنر و ادبیات سطحی و آبکی و سانتی‌مانتال و فرمایشی - ساحتی‌ست که همه در آن، حتی به‌رغم نیت نویسنده، مجال بروز و ظهور می‌یابند و صاحب صدا می‌شوند. برای شنیدن این صداهای متنوع و متعارض باید دمی سکوت کرد و از یک‌ریز و شتابزده حرف‌زدن و حکم‌دادن - ولو به‌قیمت از دست دادن جایگاه و خیل هواداران - دست کشید. آن‌وقت است که می‌توان صدای اندیشۀ پنهان در اعماق هنر و ادبیات را شنید. مسئله این نیست که هنر و ادبیات فکر نمی‌کنند؛ مسئله این است که فکر عجول، هنر و ادبیات را تاب نمی‌آورد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – علی شروقی: «بهترین جا برای پنهان کردن ضعف اندیشه در ادبیات و هنره.» این جمله‌ای‌ست از پُستی که مهدی تدینی اخیراً در کانال تلگرامش گذاشته. تدینی در بخشی از همین پُست مدعی شده که «شما در ادبیات و هنر می‌تونید بگید دو دو تا می‌شه قورباغه! دو دو تا می‌شه سیب‌زمینی آبپز! کسی هم از شما درخواست نمی‌کنه استدلال ارائه بده!» او، با ادعاهایی از این دست و مقادیری شوخی گل‌درشت نه‌چندان بامزه که معمولاً مختص کسانی‌ست که با ادبیات و هنر میانه‌ای ندارند و ضمناً در جایگاهی نشسته‌اند که می‌دانند با هر شوخی عاری از ظرافتی می‌توانند خیل عظیم طرفدارانشان را بخندانند، نتیجه گرفته که ادبیات و هنر بهترین جا برای مخفی‌کردن اندیشه‌های سست و بی‌پایه‌واساسِ مارکسیستی و دادن این اندیشه‌ها به خوردِ خلایق است.

برای مهدی تدینی همیشه به‌خاطر پروژۀ فاشیسم‌پژوهی و ترجمه‌هایش در این حوزه احترام قائل بوده‌ام و هستم، و فرصتی را که او با اظهارنظر اشتباه و عجولانه‌اش درباره ادبیات و هنر به‌عنوان جای مخفی‌کردن ضعف اندیشه فراهم کرده است، مغتنم می‌شمارم برای طرح بحثی که از قضا بی‌ربط با فاشیسم‌پژوهی‌های تدینی هم نیست؛ گرچه حکمِ کلی تدینی درباب هنر و ادبیات، خود در تناقض با رویکرد درست و نقادانه او در فاشیسم‌پژوهی‌هایش می‌نماید.

حکم قطعی صادرکردن درباب هرچیز، هم شرط رسیدن به «قدرت» و «جایگاه» - قدرت و جایگاه از هر نوع - است و هم ابزاری برای حفظ آن. هرچه طرفداران بیشتری پیدا می‌کنی، انتظار و عطش، از جانب همان طرفداران، برای شنیدن و خواندن حرفی تازه از تو بیشتر می‌شود. همین‌که مدتی سکوت کنی فراموش می‌شوی و چه‌بسا طرفدارانت پر بکشند و سرِ شاخه‌ای دیگر بنشینند. مدام باید به هوادارانت خوراک برسانی که نپرند. و هواداران، حکم قطعی می‌خواهند؛ جمله‌ای قصار که بتوانند زیرش خط بکشند، عَلَمی که بتوانند زیرش سینه بزنند، مغزی که بتوانند فکر کردن را به آن برون‌سپاری کنند و خودشان فقط مصرف‌کنندۀ افکاری باشند که از آن «مغزِ دیگر» تراوش می‌کند.

معمولاً محبوبیت جمعی از آنِ آن‌هاست که محکم و شتابزده و بی‌محابا نظر می‌دهند و همۀ امور پیچیدۀ جهان را بی‌درنگ در یک دستگاه نظری، ساده و یک‌کاسه می‌کنند. درنگ سرآغاز شک و لکنت است و کسی سخنگوی الکن را دوست ندارد و دنبال چنین سخنگویی راه نمی‌افتد. سخن باید محکم و نافذ و قاطع باشد تا شنونده را مرعوب و به‌سرعت جذب کند، بی‌آنکه فرصت درنگ و تأمل نقادانه به او بدهد. همین‌جاست که راه حکم صُلب و قطعی از هنر و ادبیات که عرصۀ شک، و درست به همین دلیل جای واقعی تفکر و اندیشۀ نقادانه است، جدا می‌شود و این دو مقابل هم قرار می‌گیرند. اولی شک می‌کند و سوال می‌پرسد و انسان و جهان را پیچیده‌تر از آن می‌بیند که نسخه‌ای قطعی برایش بپیچد و دومی مدام و به‌سرعت جواب می‌دهد، راهکارهای قطعی رو می‌کند و جهان و انسان را ساده و قابل گنجایش در فرمول‌هایی می‌بیند که خدشه‌ناپذیرشان می‌پندارد. برای همین است که نه هنر و ادبیات به درد سیاسی‌کاری و تراپی و ارائۀ نسخه‌های خوش‌بینانه برای موفقیت و زندگی بهتر و تعالیم انگیزشی می‌خورند و نه کنشگران سیاسی و اجتماعی و تراپیست‌ها و آن‌ها که فکر می‌کنند معنای زندگی و روش درست ادارۀ جامعه را یافته‌اند، وقتی خواسته‌اند بخت خود را در هنر و ادبیات بیازمایند، کار درخوری در این زمینه ارائه داده‌اند. کافی‌ست نگاهی بکنید به آثار ادبی و هنری آبکی‌ای که برخی اهل سیاست و فلسفه‌ورزی و نظریه‌پردازی صادر کرده‌اند؛ آثاری که اغلب چیز به‌دردخوری به میراث ادبی و هنری جهان اضافه نکرده‌اند و حتی اگر محبوبیتی هم یافته‌اند محبوبیت‌شان ربطی به ارزش هنری‌شان نداشته است. مثلاً نگاه کنید به داستان‌های اروین د. یالوم - روان‌پزشک اگزیستانسیالیست – که به‌رغم محبوبیت‌شان فاقد ظرافت‌ها و پیچیدگی‌هایی هستند که هنر و ادبیات اصیل و ماندگار، به‌گواه تاریخ، از آن برخوردار است.

کسی هم اگر از عالَم هنر و ادبیات به کنش سیاسی و اجتماعی رو آورد، بعد از مدتی یا عطایش را به لقایش می‌بخشد، یا آثاری میانمایه و شعاری صادر می‌کند که می‌شوند مصداق بارز هنر و ادبیاتی که، به‌قول تدینی، جای مخفی‌کردن ضعف اندیشه است. این‌ها اما دورریختنی‌های تاریخ هنر و ادبیات‌اند نه معیاری برای اظهار نظری کلی در این باب.

معمولاً اهل ادبیات و هنر در آثارشان خوش‌فکرتر و زیرک‌تر و پیچیده‌ترند تا در عالَم واقع و وقتی که می‌خواهند بیرون از زمین بازی‌شان راجع به وقایع مختلف اظهار نظر کنند و نسخه‌ای برای بهبود اوضاع انسان و جهان بپیچند.

محمد مختاری معتقد بود که شعر معاصر، شعر پچ‌پچ و نجواست نه غوغا و هیاهو. می‌توان این تعبیر درباب شعر معاصر را به عرصه‌ای وسیع‌تر از شعر بسط داد و قید «معاصر» را هم از آن برداشت و به هنر و ادبیات، از نوع عمیق و نقادانۀ آن، تعمیم داد.

هنر و ادبیاتی که واجد تفکر واقعاً نقادانه است نسبتی با قشنگ و بلند و محکم و کوبنده حرف‌زدن و موضع‌گیری‌ها و نظردادن‌های شتابزده ندارد. زیبایی‌شناسی این نوع از هنر و ادبیات را کسانی درک می‌کنند که ترجیح می‎‌دهند در تاریک‌جاها و کنج‌وکنارها و خلوتگاه‌ها پرسه بزنند و چندان در صحنه‌های روشن و شلوغ آفتابی نشوند و اگر هم شدند، جوری در جمع بپلکند که راحت به چشم نیایند؛ کسانی که اهل درنگ و تأمل و حوصله‌به‌خرج‌دادن‌اند؛ رندانی که شوخ‌طبعی‌شان از سر ضعف و تردید و بی‌اعتمادبه‌نفسی است نه از موضع قدرت، اما با همین شوخ‌طبعیِ بسیار عمیق‌تر از شوخی‌های سطحی آن‌ها که همه‌جا دست بالا را دارند، زیراب بالادستی‌ها را می‌زنند و کلیشه‌ها و باورهای مسلط و تثبیت‌شده را نقادانه ریشخند می‌کنند. اندیشۀ پنهان در هنر و ادبیات، اندیشه‌ای از این جنس است.

تدینی معتقد است که چپ‌ها درست به این دلیل که ادبیات و هنر بهترین جا برای پنهان‌کردن ضعف اندیشه است، به آن اقبال نشان می‌دهند. در این اظهار نظر شتابزده و تقلیل‌گرایانه (شاید از سر سهل‌انگاری‌ای عامدانه) انواع و اقسام آثار ادبی و هنری سرکوب‌شده توسط حکومت‌های چپ، ندید گرفته شده‌اند. میرهولد ندید گرفته شده است، زامیاتین و ماندلشتام و بولگاکف و آخماتووا و پاسترناک ندید گرفته شده‌اند. و بسیاری دیگر همچنین.

ضرورت صدور حکم کلی، همیشه و در هر ساحتی، ایجاب می‌کند که چیزهایی را درز بگیری و حذف و سانسور کنی تا مصداقت به‌قوارۀ حکمی که صادر کرده‌‎ای درآید. اینکه تدینی برای به‌کرسی‌نشاندن حرفش مثال‌هایی از ادبیات و هنر آبکی که مصداقش سریال‌های تلویزیونی‌اند می‌آورد، خود، نشانگر این سیاست حذفی است. به دیکنز هم که ناخنکی می‌زند، جهان او را به یک محلۀ لندن و یک عبارت تقلیل می‌دهد تا نتیجۀ دلخواه خودش را بگیرد و بعد هم ختم ادبیات و هنر را به این عنوان که مضر و باعث تباهی و گمراهی‌اند برچیند و تمام؛ همان کاری که اتفاقاً ایدئولوگ‌هایی که آقای تدینی سایه‌شان را، به‌حق، با تیر می‌زند، خوب از عهدۀ انجامش برمی‌آیند.

اگر «ادبیات و هنر» را - بدون هیچ قیدی و بی‌آنکه بگوییم دقیقاً کدام و چه نوعی از «ادبیات و هنر» - صرفاً و با یک حکم کلی، محل استتار ضعف اندیشه و جولانگاه ایدئولوژی چپ ببینیم - آن‌گونه که تدینی می‌بیند - یعنی هنر و ادبیات را با تمام غنا و گستره و تنوع و پیچیدگی‌اش ندیده‌ایم و فقط یک نوع یا یک جنبه از ادبیات و هنر را به کل آن تعمیم داده‌ایم. این نگاه تقلیل‌گرا نمی‌گذارد پیش‌بینی توتالیتاریسم و بوروکراسی ترسناک برآمده از آن را در رمان‌های «محاکمه» و «قصر» کافکا ببینیم، نمی‌گذارد استیصال تراژی‌کُمیک انسانی را که بازیچۀ جنگ و خشونت و حقه‌بازی شده است در رمان‌های سلین - نویسنده‌ای در واقعیت همراه نازیسم و در آثارش منتقد سرسخت همۀ انواع ایدئولوژی‌ها، اعم از چپ و راست - ببینیم، نمی‌گذارد برآمدن حکومت‌های توتالیتر و نظام‌های مبتنی بر حذف و ترور و وحشت را در «شیاطین» داستایفسکی ببینیم، نمی‌گذارد عمق پیچیدگی‌ها و تضادهای انسان در موقعیت‌های بغرنج را در آثار تولستوی و شکسپیر ببینیم، نمی‌گذارد در آثار چخوف، ملال‌انگیزی هر امر مهیجی را در گذر فرسایندۀ زمان ببینیم، نمی‌گذارد در «اُدیپ شهریار» سوفوکل بیچارگی و دست‌بستگی انسان دربرابر پیچیدگی سازوکار جهان را ببینیم، نمی‌گذارد خطر برآمدن فرودستانی بهت‌زده و گرفتار جهل را در «عزاداران بَیَل» ساعدی ببینیم و در جهان کابوس‌وار آثار او تأمل کنیم و به عمق اجتماعی‌فلسفی آن راه یابیم؛ ساعدی‌ای که او هم، مثل سلین، تجسم تضاد میان درون و بیرون داستان‌هایش بود. در داستان‌های تراز اولش سخت پیچیده بود و پشت هیچ گروه و دسته‌ای نمی‌ایستاد، اما بیرونِ داستان‌هایش به ایدئولوژی‌ای باور داشت که مروج ساده‌بینی و سیاه‌وسفید دیدن امور بود.

هر حرف و نظری - خارج از ساحت هنر و ادبیات - به‌ناگزیر، یک حکم است. از جمله - با کمال تأسف - همین حرف‌هایی که من در نقد حکم تدینی می‌زنم. از قضا تنها جایی که می‌شود از زیر حکم‌های ساده در رفت و عمیق‌تر اندیشید و حکم‌ها را، حتی گاه در همان لحظۀ صدور، باطل کرد، همان هنر و ادبیات است. اندیشه، با گذر از طنز رندانۀ هنر و ادبیات، دقیق‌تر و ظریف‌تر و البته منعطف‌تر می‌شود و به‌دلیل همین انعطاف، به تقلیل و تفکر تک‌صدایی تن نمی‌دهد. برای همین است که هنر و ادبیات، کسانی را که می‌خواهند با حرفهای گل‌درشت و به‌هیجان‌آوردن و احساساتی‌کردن جمع از طریق حکم‌دادن و ساده‌سازی امور، برای خود طرفدار جمع کنند و جایگاهی را تصاحب کنند، سخت معذب و دستپاچه و هراسان می‌کند.

هنر و ادبیات - البته نه هنر و ادبیات سطحی و آبکی و سانتی‌مانتال و فرمایشی - ساحتی‌ست که همه در آن، حتی به‌رغم نیت نویسنده، مجال بروز و ظهور می‌یابند و صاحب صدا می‌شوند. برای شنیدن این‌صداهای متنوع و متعارض باید دمی سکوت کرد و از یک‌ریز و شتابزده حرف‌زدن و حکم‌دادن - ولو به‌قیمت از دست دادن جایگاه و خیل هواداران - دست کشید. آن‌وقت است که می‌توان صدای اندیشۀ پنهان در اعماق هنر و ادبیات را شنید.

مسئله این نیست که هنر و ادبیات فکر نمی‌کنند؛ مسئله این است که فکر عجول، هنر و ادبیات را تاب نمی‌آورد.

تنها در هنر و ادبیات است که دن‌کیشوت و سانچو پانزا، هردو، حق دارند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها