سرویس تاریخ خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سبحان کیانی؛ نشست ملت دولت و اقوام: بازاندیشی ملیگرایی ایرانی در دوران معاصر با حضور کیومرث اشتریان، استاد دانشگاه تهران، عارف مسعودی، پژوهشگر و مدرس دانشگاه، شروین وکیلی، پژوهشگر و جامعهشناس، در مدرسهوفضای کار اشتراکی ماجرا و به همت نشریه مجازی دانشنامگ و مدرسه ماجرا برگزار شد.
اقوام ایرانی در سایه دولت ملی فراگیر
سخنران اول شروین وکیلی در مقدمه گفت: من گمان میکنم با سه مسئله روبهرو هستیم. نخست میدان حقیقت که ملیت دیرینگیاش در ایران چقدر است؟ پیکربندی آن چگونه است؟ آیا در دوران مدرن یک گسست و یک بازسازی کامل ریشهای در مورد مفهوم دولت ملی داشتهایم؟ یا اینکه اقوام ایرانی پیشینهشان کی است؟ پیکربندیشان چگونه بوده است؟ سازماندهی آنها در دوران مدرن چگونه بوده است؟ این یک مسئله علمی است که دادههای کافی در این رابطه وجود دارد و میتوان به راحتی درباره آن صحبت کرد. دوم میدان راهبردی است. الان آن بدنهای که قلمروی تمدنی ایران بوده است تجزیه شده است. اکنون چندین کشور وجود دارند که خود را قومی تعریف کردهاند. ما در قلمروی تمدنی خود یکسری دولت-قوم داریم که هیچگاه در تاریخ خویش نداشتیم و پدیده مدرن است. سوم میدان چشمانداز آینده است. یعنی چه سناریوهایی در انتظار ما خواهد بود. این حوزه تمدنی و دولت ایرانی و مفاهیم مربوط به این قلمروی تمدنی چه چشماندازی برای آن متصور است. اول اینکه به لحاظ روششناسانه از نظر سیستمهای پیچیده به مسائل نگاه میکنم. دستگاه نظری زروان هم که برای خودم است که رویکردی میانرشتهای با نگاه پیچیدگی که در آن چارچوب بسیاری از مسائلی که بیان میشود مباحث علمی محکم است.
او در ادامه گفت: درشت مقیاسترین سیستم سطح اجتماعی که در مسیر تاریخ میشود آن را تبیین کرد تمدن است. تمدن عبارتنداز: شبکهای از شهرها که به وسیله شبکهای از راهها به یکدیگر متصل هستند و یک زیست جهان مشترکی را برای باشندگان آن به وجود میآورد. همه مولفهای آن اعم از جمعیت، وسعت و از لحاظ زمانی گستره بالایی داشته باشد. کلی نظریه درباره چیستی تمدن وجود دارد و همزمان به چند معنا به کار میرود. براساس این تقسیمبندی تعداد تمدنهای موجود اندکاند. پیش از آنکه درباره ملت بودن ایران صحبت کنیم ایران یک تمدن است. در کل تاریخ شش تمدن بیشتر وجود ندارد: ایران و مصر، اروپا و چین، آمریکای مرکزی و جنوبی. تصور اینکه یک تمدن دولت فراگیر ایجاد میکند فقط درباره ایران مصداق میکند. ما هم حوزه تمدن ایرانی و هم دولت ایرانی داریم، دولتی که نماینده تمام این تمدن بوده است. در حوزه تمدن اروپا بزرگترین دولتهایی وجود داشتهاند نماینده کل اروپا نبودهاند. دولت چینی هم دولت هان است برعکس ایران که همه اقوام در حکومت دخیل هستند.
وکیلی در آخر گفت: حوزه تمدنی ایرانی مانند همه تمدنهای دیگر زیرسیستم دارد. هیچ تمدنی دارای یک قوم، یک زبان و یک قوم نیست. کل اقوامی که تاکنون در حوزه تمدنی ایران بودهاند بالغ بر دویست قوم است که حدود هفتاد تا از این اقوام مهم هستند که برخی از آنها منقرض شدهاند. دو تفاوت مهم اقوام ایرانی با دیگر اقوام دارند: اقوام ایرانی وقتی از حوزه تمدنی ایران خارج میشوند هویت خود را حفظ میکنند. ایران تنها حوزه تمدنی است که اقوام آن درون دولت ایرانی تکامل یافتهاند. در بیشتر تمدنها اقوام خارج از دولت ملی قرار میگیرند. در ایران نسبت به دیگر نقاط جهان درگیری قومی و مذهبی کمتر است یا اصلاً وجود نداشته است. آن چیزی که ما در اروپا داشتیم تقابل میان دولت مرکزی و اقوام بوده است. در دوران مدرن به همین شیوه ادامه پیدا کرده و به حوزه تمدنی ایران صادر شده است. ما با ظهور قدرتهای جدید مواجه هستیم که خود را براساس قوم یا مذهب معرفی میکنند.
ایرانشهری احیاگر فرهنگی
سخنران دوم عارف مسعودی به بیان نظرات خود پرداخت و گفت: در تکمیل صحبتهای سخنران قبلی از منظر تاریخ تحول فکری بحث را ادامه بدهم. سوال این بود که آیا ملت ایران محصول دولت-ملتسازی مدرن است یا قومگرایی پدیده تازه سیاسی است؟ مردمانی که بتوانند خود را به عنوان ملت فهم کنند از نظر فکری نیازمند طی کردن چندین مرحله اساسی است. مهمترین این فرآیندها مورد تامل واقع شدن شرایط زیست اجتماعی و سیاسی ملت از منظر فلسفی در زمانه بحرانها و فروپاشیهاست. هگل در رساله تفاوت خود یک اشاره مهم میکند و میگوید: آن زمان که نیروی وحدت از زندگی مردن رخت بربندد و تضادها پیوند زنده و دوجانبهشان را از دست بدهند و هر یک جدا از یکدیگر در سویی قرار گیرند نیاز به فلسفه احساس میشود. پس وظیفه فلسفه اینست که هرگاه پیوند بین مسائل مهم در حیات سوژهها در برههای خاص از تاریخ از هم بپاشد به کمک آنها باید بیاید و این زخمها را التیام ببخشد. باید ببینیم حتی پیش از این گفته هگل ما چه تلاش فلسفهای کردهایم که بتوانیم آن وحدت از دست رفته حوزه تمدنی ایران را برگردانیم. اینجاست که تمایز ما به عنوان یک ملت ایرانی با دیگر کشورهایی که نتوانستند پس از فروپاشی خلافت به عنوان ملت نه مثابه یک پروژه سیاسی بلکه به عنوان یک خودآگاهی تاریخی خود را احیا کنند مشخص میشود.
او همچنین گفت: مهمترین نمونه این مسئله فارابی است. او سعی میکند یک هیئت تالیفی را برمبنای عناصر اسلامی، ایرانشهری و یونانی که معروف میشود به ایرانیگرایی هلنی شده در اندیشه ایجاد کند که پاسخی به بحرانهای سیاسی و اجتماعی زمان خود بدهد. پیش از فارابی ما کسی را به نام ابوالعباس ایرانشهری داریم که در زنجیره حکماً و فلسفه ایران در خراسان قرار میگیرد. ایرانشهری چندان جز شعوبیان نمیدانند. ذوق و سلیقه با شعوبیان همپوشانی بسیاری دارد. به نظر ایرانشهری با ورود اسلام به ایران مردم نباید زبان و آیین خود را به فراموشی بسپارند و عرب بشوند. این صحبت در زمانی است که هنوز راستکیشی خلافت پا برجاست. ما میبینیم که یک متفکر در زمانه گسست با برگشت به عناصر اسطورهای ایرانی و یک تلاش فکری که چطور میشود این تضادهایی که بعد از آن فروپاشی در یک تقابل با یکدیگر قرار گرفتهاند به یک آشتی رساند. از نظر ایرانشهری از آنکه پیام اصلی همه پیامبران دعوت به توحید است و هر پیامبری با به زبان آنها سخن بگوید.
او در پایان گفت: ایرانشهری پیشرو بسیاری از متفکران بعدی در نوشتن آثارشان به زبان فارسی بوده است. آن جریانی از احیاگری که در آلبویه بین سالهای ۳۵۰ تا ۴۰۰ میشناسیم. گرچه ما سهروردی را نخستین فیلسوفی میدانیم که حکمت معنوی و دینی را براساس اسطورههای ایرانی بیان میکند با توجه به علاقه ایرانشهری به این مباحث میتوان حدس زد که او سه قرن پیش از شیخ اشراق سعی میکند مسائل نور، ظلمت و اسطورهای ارانی در کتاب هستیداد بیان کند. ایرانشهری سعی در احیاگری فرهنگی میکند اما نه فقط با برکشیدن یک لایه فرهنگ در برابر لایههای دیگر. اثر دیگری که تاثیر آن را بر احیای فرهنگی، وحدت معنوی و آگاهی تاریخی ما به امرملی برای همه ما آشکار است شاهنامه است. فردوسی هر چه از تاریخ اسطورهای فاصله میگیرد و به تاریخ واقعی نزدیک میشود به نوعی در حال ارائه یک تبیین فلسفی از زوال یک ملت است. فردوسی در حال طرح یک بحران در آگاهی ایران از هم گسیخته است. گویی آنها به دنبال یک اقتدار میگشتند که به نوعی بتواند کاری که آنها در مقام نظر کردند و اینکه توانستند وحدت در کثرت در مقام آگاهی حدود و ثغورش را مشخص کنند بتوانند نیروی سیاسی را پیدا کرده که این وحدت در کثرت را احیا کند.
سازگاری ایرانی
در ادامه سخنران سوم و آخر کیومرث اشتریان گفت: چندسالی است که در نوشتههای خود ایدهای به نام سازگاری ایرانی را مطرح میکنم با این سوال که چگونه میتوانیم ما با یکدیگر فعالیت سیاسی انجام بدهیم باتوجه به این تکثری که در جامعه ایرانی وجود دارد؟ جان کلام من این است که ما هر ایدئولوژی سیاسی که داشته باشیم برای کنش سیاسی نیازمند یک ایدئولوژی مکمل نیز هستیم یعنی اینکه چگونه خود را راضی کنیم با دیگری زندگی کنیم. جان نش از قول آدام اسمیت میگوید او راست میگفت انسانها به دنبال منافع هستند ولی این جمله کافی نیست چون بیشینهسازی منافع سبب تزاحم میشود. همین مسئله را میخواهم در قالب الزامات کنشگری قومی بازتولید کنم. من از منظر سیاستگذاری عمومی صحبت میکنم. پرسش این است که الزامات کنشگری قومی چیست؟ من اگر از قومی خاص هستم باید توجیه داشته باشم برای آنکه با دیگر اقوام زندگی کنم و آن توجیه چیست؟ پس از مشروطه و جنگ جهانی دوم شاهد فعالیت سیاسی هستیم که از اقوام برای تجزیه سو استفاده میکند.
او در ادامه گفت: فعالیت سیاسی قومگرایی تجزیهطلب بازتابی از مناسبات و منازعات بینالمللی است. فعالیت داخلی که پشتوانه خارجی دارد. اگر در این صدساله کنشی هست این متصل به آن تاریخ و دنباله هویتی ما نیست. این میتواند برای فعالیت سیاسی مبتنی بر قومیت در راستای سازگاری ایرانی نقطه عزیمتی باشد. سالها دنبال این بودم که بدانم آیا ادبیات نظری تصمیمگیری در ایران سابقهای دارد یا خیر. اغلب جوایز نوبل مخصوصاً در حوزه اقتصاد به نظریات تصمیمگیری داده شده است. در این حوزه در غرب تولید دانش تجمیعی سیصد ساله وجود دارد و ما این خلا را داریم. ما خیلی در این رابطه فکر نکردیم که چگونه با یکدیگر سازگاری داشته باشیم. اینکه در طول تاریخ اقوام با هم بودهاند به خودآگاهی سیاسی امروز ما تبدیل نشده است. این فعالیت فکری معطوف به تصمیمگیری جمعی و اینکه فعالان سیاسی ما چگونه وارد فعالیت سیاسی بشوند اگر قومیتگرا هستند دانش و مهارت سیاسی لازم برای این کنشگری جمع نکردهایم. اینکه ما با یکدیگر زندگی کردیم را یک بازشناسی نظری کنیم. ما اگر بخواهیم همه این مسائل را بازخوانی کنیم شعر فارسی توانسته تا حدودی آنها را تجمیع کرده است. میتوانیم از ویژگیهای شعر فارسی دریابیم چرا این اقوام با یکدیگر زندگی کردهاند.
او در آخر گفت: ما چهار شاعر بزرگ داریم: عرفان مولوی، رندی حافظ، سهلگیری سعدی و حماسه فردوسی که در روح و جان ایرانیان نفوذ کرده است. این شعر فارسی یک ظرفیت بسیار بزرگی است که میتواند این سازگاری را به ما یادآوری کند و از هر کدام از آنها چیزی را میگیریم. این خودآگاهی تاریخی برای کنشگری سیاسی قومی میتواند. من معطوف به به دولت صحبت نکردم بلکه باتوجه به گروههای سیاسی صحبت کردم که برای خود وقتی میخواهند سیاستگذاری کنند نیاز به یک ایدئولوژی ثانویه دارند.
نظر شما