سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - روحالله سپندارند؛ اگر نگوییم تمام تاریخ فلسفه، اما بخش مهمی از آن، وقتی قرار بود به مسئله شر بپردازد بیش از همه بر چیستیِ شر تمرکز میکرد، چه آن را به فقدان خیر نسبت میداد و چه ماهیتی مستقل برایش در نظر میگرفت.
با این حال زمانی مارکس گفته بود «فیلسوفان تا کنون تنها به تفسیر جهان پرداختهاند؛ اما هدف تغییر آن است» و اگر با همین رویکرد به مسئله شر به عنوان یکی از مقولات بنیادین اندیشهورزی نگاه کنیم تا کنون اغلب تلاشهای فلسفی برای تفسیر و تعریف شر بوده، اما شاید مسئله اصلی تغییر وضعیتی باشد که در آن، انسانهای بیشماری قربانی شر در جهان میشوند.

به نظر میرسد برای لارس اسوندسن در کتاب «فلسفه شر» مسئله اصلی نیز در این راستا باشد که بارها میگوید سوال اصلی این نیست که «شر چیست» بلکه سوال اصلی این است که «چرا دست به کارهای شرورانه میزنیم» و در چنین نگاهی با کسی مثل جان رالز موافق است که تاکید دارد پیادهسازی و تحقق مفهوم حق بیشتر اقدامی عملی و اجتماعی است تا مسئلهای معرفتشناختی یا متافیزیکی.
اسوندسن در این کتاب تلاش دارد تا بداند انگارهی شر چطور میتواند به فهم خودمان کمک کند، با این حال بر این مسئله واقف است که اگر فکر کند میتواند شر را به موضوعی کاملاً ملموس بدل کند، گستاخیِ عالمانهای خواهد بود. او مینویسد ابتدا شر اساساً مایه شیفتگی من بود. بعد به چیزی مرعوبکنندهتر بدل شد؛ و در نهایت، ساده بگویم برایم شکلی بینهایت حزنآلود پیدا کرد. و همین شاید ویژگی اصلی شر باشد: به شدت حزنآلود.
کتاب «فلسفه شر» یادآور میشود که از قدیم برای مبدأ شر، چهار توضیح وجود داشته: اول اینکه یک نیروی شوم و فراطبیعی در جلد انسان میرود و او را فریب میدهد. توضیح دیگر آنکه انسانها ذاتاً مستعد عمل کردن به شیوهای هستند که میشود آن را بدکرداری خواند. سوم اینکه بدکرداری انسانها تحت تاثیر محیط است و توضیح چهارم آنکه انسانها مختارند و تصمیم میگیرند بدی کنند.
اسوندسن از این چهار توضیح بیشتر به مورد سوم و چهارم میپردازد، هر چند اشاراتی به توضیح دوم هم میکند اما هیچ بحثی درباره توضیح اول یعنی نیروی شوم فراطبیعی به عنوان مبدأ شر ندارد.
او اگر چه در یک بخش نگاهی به چیستی یا تعاریف شر دارد اما چندان به آن نمیپردازد و بیشتر سعی میکند تا به شر از منظر مصادیق آن بپردازد. در بخشی از کتاب هم به الهیات و انواع تئودیسههایی میپردازد که هر کدام سعی در تبیین یا حتی توجیه شر دارند.
از نگاه اسوندسن الهیات و مخصوصاً اقسام تئودیسهها میکوشند به داد انگارهی یک خدای قادر و رحیم برسند، این تلاش عمدتاً نتیجهاش ناتوانی از تشخیص دادن واقعیت شر است. این دیدگاه واقعیتِ شر را رفع و توجیه میکند. اما از نگاه نویسنده کتاب، کار ما کنار آمدن با شر نیست. ما مکلفیم فعالانه بخواهیم دربارهاش کاری انجام شود. همین هم از دلایلی است که اسوندسن معتقد است تئودیسهها بدند چون آنها مجبورمان میکنند وجود شر را در کمال انفعال بپذیریم.
نظر نویسنده کتاب این است که شر درباره مناسبات بین آدمهاست نه یک نیروی مابعدالطبیعی. وقتی شر را غیرانسانی مینامیم کلاً از موضوع پرت میشویم در حالی که شر چیزی انسانی است.
با چنین نگاهی به نظر میرسد اگر بخواهیم دستهبندیهای لایبنیتس را بازخوانی کنیم که شر طبیعی، شر اخلاقی و شر متافیزیکی را صورتبندی کرده بود، اسوندسن عملاً در این کتاب دو دسته را کنار میگذارد و فقط به شر اخلاقی میپردازد و آن را در پیوند با اراده آزاد انسان قرار میدهد تا به مسئولیت انسانها در برابر شر برسد.
رویکرد اصلی اسوندسن در این کتاب این است که شر را نه میشود توجیه کرد و نه باید توجیه کرد و نه باید آن را پذیرفت بلکه باید با آن مبارزه کرد. او برای این هدف در سطح پدیدارهای شر باقی میماند، چون معتقد است شر یک مسئله صرفاً نظری نیست: «بلکه یک مسئلهی کاملاً عملی است. تمامی نقطه ضعفهای بی شمار نظریهها فقط این فایده را دارند که نشان میدهند شر اساساً موضوعی نیست که به الهیات، علوم طبیعی یا انسانی یا حتی فسلفه ربط پیدا کند، بلکه یک مسئله ملموس و انضمامی است که باید در عرصهی اخلاق و سیاست به آن رسیدگی کرد.»
نویسنده با چنین رویکردی دیگر این پرسش را پرسش اصلی نمیداند که بگوییم مگر امکان دارد که چنین شری رخ دهد، بلکه پرسش اصلی این است که چه چیز باعث میشود که من هم دست به انجام کاری مشابه بزنم؟
اسوندسن در مواجهه با شر تلاش میکند تا رویکردی سلبی داشته باشد، یعنی معتقد است ما به جای آنکه جهانی بسازیم پر از خیر، باید تلاش کنیم تا شر را هر چه بیشتر از جهان بزداییم چون احتمالاً افراد بر سر مصادیق شر نسبت به مصادیق خیر، اختلاف نظر کمتری دارند، بنابراین رویکرد سلبی را پیشنهاد میدهد. این نگاه طبیعتاً با نگاه پوپر همسویی زیادی دارد که معتقد بود به جای محقق کردن خوبیهای انتزاعی بکوشید بدیهای انضمامی را از بین ببرید.
نظریات او درباره شر، در ساحت سیاست بینالملل میتواند به وضوح بر آنچه تحت عنوان «مداخلهی بشردوستانه» نام گرفته، مشروعیت ببخشد بیآنکه به خاستگاههای اصلی بروز وضعیتی بپردازد که پدیدارشدن شر را محقق کرده است و این احتمالاً میتواند یکی از نقطه ضعفهای نگاه اسوندسن در این کتاب باشد. با این حال تنها چاره برای مبارزه با شر از نظر او، استمرار پروژه انسانگرایانه تفکر روشنگری است.
نظر شما