پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۴ - ۰۸:۵۱
نقدی به فیلم «چاره‌ای نیست»/ تنازع برای بقا یا اصالت سود خصوصی!

آخرین ساخته ووک کمدی سیاهی است که از رمان «تبر» دونالد وستلیک اقتباس شده و به لحاظ شخصیت‌پردازی، لحن و روح کلی اثر، برداشتی کاملاً وفادارانه به رمان محسوب می‌شود.

سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - رویا سلیمی؛ فیلم جدید پارک چان ووک به نام «چاره‌ای نیست» (No Other Choice) به تازگی منتشر شد. فیلمی که نماینده ۲۰۲۶ کره جنوبی در بخش بهترین فیلم بین المللی جوایز اسکار پیش رو نیز است.

آخرین ساخته ووک کمدی سیاهی است که از رمان «تبر» دونالد وستلیک اقتباس شده و به لحاظ شخصیت‌پردازی، لحن و روح کلی اثر، برداشتی کاملاً وفادارانه به رمان محسوب می‌شود. اما کارگردان ایده شغل کار در کارخانه کاغذسازی را به چرخه ای معیوب تبدیل کرده که در آن کالا از انسان مهم تر می شود. وقتی اجساد کود درختانی می شود که در آینده نزدیک وارد چرخه تولید کالا خواهد شد، بسیاری از مفاهیم را ذیل خود بیان می کند. از سرمایه داری تا دغدغه های زیست محیطی و آسیب تکنولوژی زدگی و هوش مصنوعی. ضمن اینکه مکان وقوع حوادث داستان را از آمریکا به کره جنوبی تغییر داده است تا نقد خود را با مرکزیت کشور خود و نگرانی از شرایط پیش روی کره جنوبی ساختاربندی کند.

مان سو پس از ۲۵ سال کار د ر کارخانه کاغذسازی اخراج شده و تمام ارکان زندگی اش دچار تغییرات اساسی می‌شود. او که سال‌ها برای این کارخانه و ارتقای جایگاه آن در میان رقبا تلاش کرده، حالا برای سیاست‌های جدید مقامات بالارتبه، سرنوشتش هیچ اهمیتی نداشته و در سیستم تعدیل نیرو او نیز قربانی سیاست‌های کلان سودآوری حداکثری می‌شود. در ادامه چالش‌های او برای رسیدن به شغلی متناسب علی رغم اینکه او علاقه وافری به صنعت کاغذ و چاپ و نشر دارد، به نتیجه نمی‌رسد.

دومینوی اتفاقات ناگوار از پی اخراج، زندگی شاد خانواده چهار نفره‌اش را به شدت آسیب‌پذیر می‌کند. در این میان اما او نه تنها خرده‌ای بر سیستم و تصمیمات کلان مدیریتی نمی‌گیرد، بلکه با رفتن سراغ رقبای خود در شرکت جدید کاغذ سازی، آنها را از میان برداشته و با جدیت برای رسیدن به شغل مورد علاقه‌اش دست به جنایت می‌زند.

هر چند که نام رمان تبر یا (The ax) است، اما نه در رمان و نه در فیلم، شخصیت اصلی برای از میان برداشتن رقبا کاری با تبر ندارد. تنها در نطق انتقادی ابتدایی فیلم است که او برای چند نفر از کارکنان اخراج شده، تعدیل نیرو را مانند تبری می‌داند که زندگی کارمندان اخراجی را نابود می‌کند. این تبر در انتهای فیلم، براساس نظام سرمایه‌داری که تنها به سود خصوصی فکر کرده، جنگل‌های سرسبز کره را با دستگاه‌های مجهز در کسری از ثانیه قطع می‌کند. جایی که تبر نیز کارایی نداشته و در نظام تکنولوژی زده فعلی، گویا کشتن افراد با قطع درختان نظیره سازی می‌شود.

در کلان تلقی ووک از نظام سرمایه‌داری که ریشه‌اش را آمریکا می داند، این تصمیمات از جنایاتی خرد تا کلان، تحت تاثیر تفکر حاکمی است که در آن همه چیز دستخوش رسیدن به منافع کلان مادی می‌شود. در این میان لحن کمدی فیلم که با توجه به اتفاقات مسیر تلخی را طی می‌کند، نمایی گروتسک از وضعیت بشر امروزی ارائه می‌دهد. تصاویر دهشتناک که افراد در کمال خونسردی یکدیگر را برای رسیدن به جایگاه مطلوب خود سلاخی می‌کنند. این لحن در نگاه کارگردان همان برگ برنده‌ای است که بر مدار کلی روح اثر استوار شده و می‌تواند در فرم و اجرا نیز کارکرد روایی خود را حفظ کند.

جمله «چاره‌ای نیست» که نام فیلم از آن الهام گرفته شده، ترجیع بندی است که بارها از زبان شخصیت‌های مختلف فیلم گفته می‌شود. آنها در شرایط مختلف بسته به موقعیت و کاری که قصد انجام آن را دارند، از این جمله استفاده می‌کنند. گویی کاهش نیرو، تعدیل پرسنل و اخراج کارکنان و در ادامه از میان برداشتن رقبا، تنها گزینه ممکن برای ادامه حیات افراد در فیلم است.

مان سو به مرور به فردی بی تفاوت و فاقد ارزش‌های انسانی بدل شده که کوچکترین تردیدی در درست بودن عمل شنیع خود ندارد. گویی جمله «چاره‌ای نیست» مجوزی برای انجام هر گونه اقدامی در رسیدن به هدف مورد نظر است. انتخابی هوشمندانه‌ای که کارگردان آن را نیز با لحن کمدی سیاه خود به سخره می‌گیرد. در اینجا او نه کنار شخصیت اصلی و نه کنار صاحبان سرمایه و کار می‌ایستد، او مانیفست خود را هر چند گل درشت و شعاری، در پلان‌های پایانی فیلم می‌گنجاند.

جایی که مان سو به هدفش رسیده، شرکت هم کارمند مورد نظر را استخدام کرده و حالا ماشین‌های غول‌آسای جهان سرمایه دار، درخت‌های بلندقامت جنگل‌های سبز کره جنوبی را به سرعت از حیات ساقط می‌کنند.

در ابتدای فیلم نمایی زیبا از شخصیت اصلی در آغوش خانواده چهار نفره‌اش برای تماشاگر ترسیم می‌کند. در پس زمینه‌ای رویایی و سرسبز که نوید زندگی بی نقصی را می‌دهد. همین پلان آشنا در پلان‌هایی آخر فیلم تکرار می‌شود. جایی که هر چند خانواده در کنار هم هستند اما خبری از نشاط، سرسبزی و روح زندگی شاد در میان آنها نیست. قاب خاکستری ووک و تاکیدش بر فروپاشی اخلاقی یک خانواده طبقه متوسط، با همین چند پلان قابل مشاهده می‌شود. خاکستر جنایتی که بر زندگی شخصیت اصلی نشسته، کمترین تاوانی است که شخصیت ها برای ماندن در طبقه متوسط پرداخت می‌کند.

زندگی برای این شخصیت طبقه متوسط، گویی سخت‌تر از قشر مرفه و قشر تهیدست جامعه است. طبقه متوسط فیلم نه می‌تواند به زندگی مرفه نزدیک شود و نه با نداری طبقه فرودست می‌سازد. گرایش او به هر کدام از این طبقات تاثیرات بسیاری در زیست اجتماعی کلان خواهد داشت. وقتی مان سو پس اندازش را از دست داده و بیمه درمانی اش قطع شده، کلاس ساز دخترش و اشتراک نتفلیکس پسرش لغو می‌شود، کم کم مسیر انتخاب‌هایی که او را به هدف مورد نظر می‌رساند، از نگاه او محدود و محدودتر می‌شود.

اینجاست که او بدون عذاب وجدان و در خونسردی کامل دست به جنایاتی می‌زند که هیچ ترحمی را در پی ندارد. در آشنایی با رقبای دیگر او متوجه می‌شویم، آنها نیز زندگی مشابه مان سو را داشته و درگیر چالش بیکاری و تاثیرات مضاعف آن بر زندگی درونی و بیرونی خود هستند. اما مشاهده این مشکلات، همدلی شخصیت اصلی را برنمی‌انگیزد و او تنها به دنبال بازگشتش به طبقه متوسطی است که سال‌ها برای رسیدن به آن تلاش شبانه‌روزی داشته است. طبقه‌ای که ماندن در آن به هر قیمتی برای کاراکتر اصلی، تنها معنای زندگی می شود. معنایی که فراتر از غلبه بر مشکلات اقتصادی عمل می کند. در چنین جهانی، حفظ طبقه اجتماعی مطلوب، گویی هویت ساز و حیاتی به نظر می رسد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها