به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، فرهاد کشوری در رمان «رفیق هدایت» داستان شخصی به نام مراد را نوشته که کارگر گاراژ است و از شهرستان به تهران آمده تا هدایت را ببیند؛ مراد دوست دارد «رفیق هدایت» باشد.
داستان با این جملات شروع شده است: «کارش که تمام میشد، زود خودش را میرساند خانه. اتاقی در میدان شوش کرایه کرده بود، خانهای که بهجز او پنج مستاجر دیگر هم داشت. دست و صورتی میشست و با عجله میرفت چهارراه استانبول که برود جلو یا دوروبر کافه فردوس بپلکد تا شاید او را ببیند. جلوی کافه که میرسید دلهره کلافهاش میکرد. دو سه قدم دورتر از در میایستاد که اگر کسی تو میرفت یا بیرون میآمد داخل کافه را بهتر ببیند.»
در بخشی از نوشته پشت متن کتاب میخوانیم: «هدایت رو گرداند و به مراد نگاه کرد. دلش ریخت و بعد حس خوبی به او دست داد. میتوانست از این چند لحظه برای همشهریهایش کلی حرف بزند و انگشت به دهانشان کند. قیمت کتاب را پرسید. بعد دست کرد توی جیب شلوار و پول خردها را درآورد. شرمنده شد. اول باید قیمت کتاب را میدید یا میپرسید بعد میرفت و پولخردها را میشمرد. چقدر یکریالی و دوریالی داشت. حالا که هدایت را دیده بود دیگر نمیتوانست برود بیرون. با عجله پولها را شمرد و به رمضانی داد. رمضانی سکهها را شمرد و یک دوریالی به او پس داد. گفت: «اضافییه» سکه دوریالی را گذاشت توی جیب شلوار و با سر به هدایت اشاره کرد…»
نشر عینک اخیراً این کتاب را در ۲۷۴ صفحه و با قیمت ۳۴۰ هزار تومان عرضه کرده است.
نظر شما