به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از هچینگر ریپورت، تیموتی شاناهان، استاد بازنشسته دانشگاه ایلینوی در شیکاگو و از چهرههای تأثیرگذار در حوزه آموزش خواندن در ایالات متحده، در کتاب تازه خود با عنوان «خواندن سطحبندیشده، زندگیهای سطحبندیشده» (انتشارات آموزش هاروارد، سپتامبر ۲۰۲۵)، باور رایج درباره انتخاب کتابهای «درستدرجه» برای دانشآموزان را رد میکند و میگوید این روش یکی از دلایل اصلی عقبماندگی سوادخوانی در مدارس آمریکاست.
شاناهان که سالها ریاست گروههای پژوهشی ملی در زمینه سوادآموزی را برعهده داشته و عضو «هیأت ملی خواندن» بوده است، تأکید میکند معلمان بیش از اندازه بر سنجش سطح خواندن دانشآموزان و اختصاص متون ساده تمرکز دارند، در حالی که این کار مانع رشد واقعی درک مطلب و توانایی خواندن میشود. او معتقد است که دانشآموزان باید در معرض متون دشوارتر در سطح پایه درسی خود قرار گیرند و معلمان با هدایت و آموزش مستقیم، به آنها بیاموزند چگونه متون پیچیده را درک کنند.
شاناهان در کتاب خود مینویسد: «کودکان آمریکایی بهدلیل پایبندی طولانیمدت به نظریهای آموزشی که ادعا میکند دانشآموزان زمانی بهترین یادگیری را دارند که کتابهایی را بخوانند که از پیش میتوانند بخوانند، از پیشرفت بازماندهاند. اغلب آموزش خواندن در گروههای کوچک انجام میشود، نه برای کمک به دانشآموزان در فهم متون دشوار، بلکه برای اطمینان از اینکه متن آنقدر آسان است که نیازی به هدایت معلم نیست.»
به گفته او، این رویکرد باعث میشود درک مطلب دانشآموزان رشد نکند. نتایج پژوهشها نیز نشان میدهد بیشتر معلمان ابتدایی و راهنمایی در آمریکا، آموزش خواندن را متناسب با سطح فردی دانشآموزان تنظیم میکنند. براساس نظرسنجی مؤسسه فوردهم در سال ۲۰۱۸، حدود ۶۲ درصد معلمان مقاطع ابتدایی و بیش از نیمی از معلمان دوره راهنمایی، بهجای تدریس در سطح پایه درسی، در سطح خواندن فعلی دانشآموز آموزش میدهند. شاناهان میگوید این شیوه نهتنها کمکی به یادگیری نمیکند، بلکه در برخی موارد باعث حذف کامل خواندن از کلاسها میشود.
او در گفتوگویی با هچینگر ریپورت توضیح میدهد: «در درسهایی مانند علوم اجتماعی، علوم و حتی ادبیات، معلمان اغلب یا هیچ متنی برای خواندن تعیین نمیکنند یا خودشان متن را برای دانشآموزان میخوانند. در نتیجه، دانشآموزان ضعیف هیچ فرصتی برای مواجهه با متون پیچیدهتر پیدا نمیکنند.»
شاناهان به جای آن پیشنهاد میکند همه دانشآموزان با متونی در سطح پایه درسی خود کار کنند، اما معلم بر اساس نیاز هر دانشآموز، سطح پشتیبانی متفاوتی ارائه دهد. او این روش را «تفکیک آموزشی» مینامد و میگوید: «همه باید یک هدف آموزشی مشترک داشته باشند؛ برای مثال، یادگیری خواندن یک متن پایه چهارم. ممکن است برخی دانشآموزان پس از آموزش گروهی بهطور مستقل کار کنند و گروهی دیگر با کمک من دوباره متن را بخوانند. در پایان، بیشتر دانشآموزان به هدف یادگیری میرسند و روز بعد میتوانند سراغ متن دیگری بروند.»
شاناهان تأکید میکند این رویکرد به معنای رها کردن دانشآموزان در برابر متون دشوار نیست. او در کتابش مجموعهای از راهکارها برای فهم متون پیچیده ارائه میدهد؛ از جمله بررسی واژگان ناآشنا، بازخوانی جملههای دشوار و شکستن جملات طولانی به بخشهای کوتاهتر. او میگوید: «۲۷ راه متفاوت برای رسیدن به خواندن موفق وجود دارد و امیدوارم پژوهشگران آینده راههای بیشتری پیدا کنند.»
شاناهان نسبت به تمرکز بیش از حد مدارس بر مهارتهای آزمونی، مانند یافتن ایده اصلی یا نتیجهگیری از متن نیز انتقاد دارد و میگوید: «ما سؤالهای امتحانی را به جای مهارت واقعی جا زدهایم، و این روش کارآمد نیست.»
به گفته او، کاهش محسوس سطح سوادخوانی در میان دانشآموزان آمریکایی – بهویژه در دوره متوسطه – نتیجه همین خطاهای آموزشی است. بر اساس آزمون ملی پیشرفت آموزشی آمریکا، ۳۹ درصد از دانشآموزان پایه هشتم حتی به سطح پایه مهارت خواندن نمیرسند.
شاناهان همچنین برداشت رایج از نظریه «منطقه رشد مجاور» لِو ویگوتسکی، روانشناس روسی را اشتباه میداند. به گفته او، ویگوتسکی معتقد بود معلمان باید دانشآموزان را برای انجام کارهایی هدایت کنند که هنوز بهتنهایی قادر به انجام آن نیستند. شاناهان این مفهوم را چنین توضیح میدهد: «آموزش واقعی مثل یاد دادن بستن بند کفش است؛ ابتدا معلم نشان میدهد و توضیح میدهد، سپس دانشآموز بخشی از کار را انجام میدهد و در نهایت خودش موفق میشود. رویکرد کتابهای همسطح مثل این است که بگوییم “به جای یاد دادن بستن بند کفش، از کفشهای چسبی استفاده کنیم! ”»
او تأکید میکند که انتقادش بیشتر متوجه مقاطع بالاتر از پایه دوم است، یعنی زمانی که دانشآموزان مهارت رمزگشایی (خواندن کلمات) را یاد گرفتهاند و تمرکزشان بر درک مطلب است. به گفته او، در پایههای اول و دوم، استفاده از گروههای کوچک و متون متفاوت هنوز میتواند کارکرد آموزشی داشته باشد. با این حال، او استثنائاتی را نیز میپذیرد: «اگر دانشآموز پایه پنجم هنوز قادر به خواندن نیست، نباید او را وادار به خواندن متن پایه پنجم کرد، بلکه باید تحت آموزش ویژه قرار گیرد.»
شاناهان همچنین نسبت به استفاده از هوش مصنوعی برای سادهسازی متون هشدار میدهد و میگوید بازنویسی متون به شکل سادهتر – چه توسط انسان و چه با کمک هوش مصنوعی – به رشد مهارت خواندن کمک نمیکند. با این حال، او پیشنهاد میکند از هوش مصنوعی میتوان برای شناسایی بخشهای دشوار متن که دانشآموزان معمولاً در آن گیر میکنند استفاده کرد تا معلمان در کلاس آن بخشها را توضیح دهند.
او در پایان از والدین میخواهد فضای مطالعه را در خانه تقویت کنند و به فرزندان اجازه دهند هر کتابی را که علاقه دارند بخوانند، اما برای مطالعه برنامه منظم تعیین کنند. شاناهان میگوید: «ممکن است اصرار زیاد نتیجه ندهد، اما میتوان مشخص و قاطع بود؛ مثلاً بگویید “پنجشنبه بعد از شام فصل اول را بخوان، بعدش میتوانی سراغ بازی یا گوشی بروی.”»
او در پایان تأکید میکند: «ما بزرگسالان هستیم و مسئولیت با ماست. باید کاری را انجام دهیم که به نفع کودکانمان است.»
نظر شما