یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۰:۵۲
تاملی در منطق‌الطیر؛ وقتی عشق بزرگترین مانع کمال می‌شود

خراسان‌رضوی - در ادامه داستان مرغان و هدهد در منطق‌الطیر، مرغی عاشق پیش هدهد می‌آید و عشق خود به معشوقی زیبا را بهانه‌ای برای ناتوانی در همراهی با او در سفر دشوار به سوی سیمرغ می‌داند. هدهد در پاسخ، عشق ظاهری و شهوانی را نکوهش کرده و عشق حقیقی و معرفت باطنی را راه رهایی معرفی می‌کند.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – زهره مظفری‌پور، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی: در قسمت‌های قبل گفتیم که عذر و بهانه‌های مرغان نشان از اشتیاق آنان برای همراهی با هدهد در سفر دارد از این رو مرغان یکی پس از دیگری پیش هدهد می‌آیند و در میان جمع مرغان اشکالات خویش را بیان می‌دارند.

مرغی دیگر نزدیک می‌آید و می‌گوید که ای مرغ دانا و والا عشق دلبند و جگر گوشه‌ام مرا به بند کشیده تا جایی که عقل خویش را از دست داده‌ام و مجنون وی گشته‌ام و خیال او راهزن من شده است و در همه وجودم آتشی برپا کرده است بدون او آرام و قرار ندارم و صبرم لبریز شده حال که روزگارم این است و آتشی در دلم افتاده، چگونه من که سرگشته و حیرانم با تو همراه شوم آن هم در سفری که دور و دراز است و هزاران بلا ممکن است بر سر من بیاید و دیگر نتوانم او را ببینم؟

دیگری گفتش که ای مرغ بلند

عشق دلبندی مرا کرده‌ست بند

عشق او آمد مرا در پیش کرد

عقل من بربود و کار خویش کرد

شد خیال روی او رهزن مرا

و آتشی زد در همه خرمن مرا

یک نفس بی او نمی‌یابم قرار

کفرم آید صبر کردن زان نگار

چون دلم آتش بود در خون خویش

راه چون گیرم من سرگشته پیش

وادیی در پیش می‌باید گرفت

صد بلا بر خویش می‌باید گرفت

من که یک زمان بدون دیدن چهره آن ماه پاره نمی‌توانم طاقت بیاورم چگونه می‌توانم جویای راهی باشم که دلبر من در کنارم نیست؟ کار من از کفر و ایمان گذشته است و درد مرا درمانی نیست. کفر و ایمان من از اوست و این آتشی که در جان من است نیز از جانب اوست. من که از دیدار او بی‌طاقت شده‌ام یک نفس نمی‌توانم از وی دور باشم اکنون حال و روزگار من این گونه است چگونه می‌توانم با این عشق جان‌فرسا همراه شما باشم که در خون وی غرق در خاکم و خانه‌نشین؟

من زمانی بی رخ آن ماه روی

چون توانم بود هرگز راه جوی

درد من از دست درمان درگذشت

کار من از کفر و ایمان درگذشت

کفر من ایمان من از عشق اوست

آتشی در جان من از عشق اوست

عشق او در خاک و در خونم فکند

زلف او از پرده بیرونم فکند

من چو بی‌طاقت شدم در کار او

یک نفس نشکیبم از دیدار او

خاک را هم غرق در خون چون کنم

حال من این است اکنون چون کنم

هدهد دانا که سخنان مرغ را کامل و با دقت گوش می‌داد در پاسخ مرغ گفت: این عشقی که تو در آن گرفتار شده‌ای عشقی حقیقی و معرفتی نیست بلکه شهوت بازی و حیوان صفت است، هر جمال و چهره زیبایی را بالاخره پیری در بر می‌گیرد و زیباییش از بین می‌رود و هیچکس زیبای مطلق نیست و نقص و کمبودی دارد و مردی که عاشق چهره و جمال شود و عشق فرزند را بر عشق حقیقی برتری بداند باید تاوان آن را نیز پس بدهد.(خداوند غیور است و عشق دیگری را برنمی‌تابد).

تو عاشق ظاهر شده‌ای و عشقی حیوانی را به جای عشقی ازلی و حقیقی انتخاب کرده‌ای این صورت و جمال ظاهری از پیوستن خلط و خون به یکدیگر تشکیل شده و او را ماهپاره‌ای نامیده‌ای که کمبودی ندارد و اگر آن خلط و خون از بین برود زشت‌تر از این چهره در عالم وجود نخواهد داشت (اشاره به تشکیل جسم انسانی در بدو تولد دارد):

گفت ای دربند صورت مانده‌ای

پای تا سر در کدورت مانده‌ای

عشق صورت نیست عشق معرفت

هست شهوتبازی ای حیوان صفت

هر جمالی را که نقصانی بود

مرد را زان عشق تاوانی بود

صورتی از خلط و خون آراسته

نام او کرده مه ناکاسته

گر شود آن خلط و آن خون کم از او

زشت‌تر نبود در این عالم از او

هدهد دانا او را نصیحت می‌کند و می‌گوید که تا چه زمانی می‌خواهی عاشق و مبتلای این صورت و جمال ظاهری باشی و به عشقی دل ببندی که روزی از بین خواهد رفت و از این عشق هزاران فتنه به پا می‌خیزد؟ تا کی می‌خواهی گرد صورتی ظاهری که پر از عیب و ایراد است حیران باشی؟ بهتر است بدانی که حسن و خوبی در غیب است و آن را باید در غیب جستجو کنی نه در ظاهر. اگر پرده‌ای برافتد و اسرار آشکار شود و واقعیت درونی و معنوی هر چیز آشکار شود نه دیار و سرزمینی باقی خواهد بود و نه دیرنشینی. دوستی‌ها محو می‌گردند و به دشمنی بدل خواهد شد. بزرگی و عزت و جلال نیز به تیرگی و ذلت و خواری بدل خواهد شد اما اگر کسی دوستی‌اش، دوستی غیبی باشد یعنی عشق و دوستی با سیمرغ (خداوند) باید بدانی که این دوستی بی‌عیب است.

آنکه حسن او ز خلط و خون بود

دانی آخر آن نکویی چون بود

چند گردی گرد صورت مبتلا

هم از آن صورت فُتی در صد بلا

چند گردی گرد صورت عیب جوی

حسن در غیب است و آن از غیب جوی

گر برافتد پرده‌ای از پیش کار

نی همی دیّار ماند نی دیار

محو گردد صورت آفاق کل

هرچه عز بینی بدل گردد به ظل

دوستی صورت ای معنی نگر

دشمنی گردد همی با یک دگر

و آنکه او را دوستیّ غیبی است

دوستی این است که از بی‌عیبی است

آنگاه هدهد دانا اخطار می‌دهد که اگر به جز دوستی که از راه معرفت و غیب حاصل می‌شود، دیگری را برای عشق ورزیدن برگزینی و عاشق صورت و جمال شوی در نهایت ناگهان پشیمانی بسیار حاصل می‌شود:

هرچه نی آن دوستی ره گیردت

بس پشیمانی که ناگه گیردت

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 6
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ابوالفضل IR ۰۳:۳۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    آموزنده بود
  • مینا IR ۱۰:۲۴ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    بسیار عالی و زیبا بود سپاس بابت درج اینچنین گنجینه های ملی و فرهنگی
  • محمد IR ۱۶:۳۳ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    بدون شناخت فقط نتیجه همین میش : بس پشیمانی که ناگه گیردت . و خوبیش اینه که چشمای آدم باز میشه و تو دیگه اون آدم سابق نیستی
  • هادی IR ۲۱:۴۸ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۱
    سلام، چقدر خوب می‌شد محتوا به صورت پادکست هم ارائه می‌شد. تشکر
  • محمد سجاد IR ۱۲:۰۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۲
    سلام خدا قوت ، بسیار عالی ، هم لحظه‌ای هرچند کوتاه با فرهنگ شعر اجین بودیم و هم با درس بزرگی که در این شعر نهفته بود آشنا شدیم. بازهم تقدیر و تشکر از شما برای این زحمتی که متحمل شدید 💐🙏💙
  • یوسف IR ۱۳:۰۹ - ۱۴۰۴/۰۷/۰۲
    گرباد فتنه هردو جهان را به هم زند ما وچراغ چشم و ره انتظار دوست دشمن به قصد حافظ اگردم زند چه باک منت خدای راکه نیم شرمسار دوست

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

اخبار مرتبط

تازه‌ها

پربازدیدها