شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۱۹
نیازی به توجیه حقم برای نوشتن نداشتم!

پنج سال پس از آنکه به خاطر سوءاستفاده از تجربه مهاجران در پرفروش‌ترین کتابش مورد انتقاد قرار گرفت، این نویسنده فاش می‌کند که واکنش‌ها چگونه الهام‌بخش رمان جدیدش شد. او به گاردین می‌گوید: «در پی توجیه حق خود برای نگارش این کتاب بودم، اما نیازی به این کار نبود. این یک رمان است و من حق نگارش دارم.»

سرویس بین‌الملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: هنگامی که جینین کامینز به تماس تصویری ما می‌پیوندد، نخستین چیزی که مرا شگفت‌زده می‌سازد، تصویر نمایه اوست: تصویر روی جلد اسپانیایی کتابش، «خاک آمریکایی». با توجه به حجم انتقاداتی که این رمان در زمان انتشار در سال ۲۰۲۰ دریافت کرد، تصور می‌کردم او ترجیح می‌دهد خود را از آن دور نگه دارد.

کامینز از اتاقی روشن و مملو از کتابخانه در خانه‌اش در نیویورک، به من می‌گوید که تا یک سال پس از انتشار کتاب، دقیقاً همین رویه را در پیش گرفته بود. «همسرم هر هفته از من می‌پرسید: “با دانسته‌هایی که اکنون در اختیار داری، آیا دوباره این کتاب را می‌نوشتی؟ ”» و پاسخ او همواره منفی بود: «نه، نمی‌نوشتم.»

اما این پاسخ برای او به‌مرور زمان دستخوش تغییر شد و اکنون، پنج سال بعد، این نویسنده ۵۰ ساله با اطمینان اظهار می‌دارد: «بسیار خرسندم که آن کتاب را نوشتم. به آن افتخار می‌کنم. اما حقیقتاً، گذر از تجربه انتشار آن بسیار دشوار و وحشیانه بود.»

انتظار می‌رفت «خاک آمریکایی» یکی از پرهیاهوترین کتاب‌های سال ۲۰۲۰ باشد و طبق گزارش‌ها، کامینز برای نگارش آن پیش‌پرداختی هفت‌رقمی دریافت کرده بود. نسخه‌های این رمان، که درباره یک مادر و پسر در حال فرار از یک کارتل مواد مخدر در مکزیک است، با جمله‌ای از دان وینسلو (نویسنده داستان‌های دلهره‌آور) بر روی جلد وارد کتابفروشی‌ها شد: «خوشه‌های خشمِ زمانه ما». این کتاب همچنین توسط باشگاه کتاب اپرا انتخاب شد.

کامینز امروز می‌گوید: «ستایش‌ها بیش از حد بود.» او به چنین توجهی عادت نداشت. سه کتاب پیشین او هرگز چنین بازتابی نیافته بودند و البته برای موج بعدی نیز آماده نبود: ناگهان سیلی از نقدهای منفی منتشر شد؛ این مسئله که آیا کامینز، که نه مکزیکی است و نه مهاجر، حق روایت داستان مهاجران مکزیکی را دارد یا خیر، مورد پرسش قرار گرفت و ۱۴۱ نویسنده با نگارش نامه‌ای سرگشاده به اپرا وینفری، از او خواستند این کتاب را از فهرست باشگاه خود حذف کند.

همه این مسائل با شیوه بازاریابی ناشران او وخیم‌تر نیز شد: در مراسم رونمایی کتاب، از تزئیناتی با سیم خاردار استفاده شده بود یا متن یادداشت نویسنده کتاب، که اکنون خود کامینز نیز معتقد است توجه و انتقادات را به خود جلب کرد. در آن یادداشت، کامینز (که مادربزرگش اهل پورتوریکو بود) نوشته بود: «کاش فردی با پوست تیره‌تر از من این کتاب را نوشته بود»، اما افزوده بود: «اگر می‌توانی پلی باشی، چرا نباشی؟» او همچنین اشاره کرده بود که همسرش مهاجری غیرقانونی در آمریکا بوده است. اما ذکر نکرده بود که همسر او سفیدپوست و اهل ایرلند است.

او می‌گوید: «در پی توجیه حق خود برای نگارش این کتاب بودم، اما نیازی به این کار نبود. این یک رمان است. من حق نگارش چنین اثری را دارم.» او تأکید می‌کند که به خلق شخصیت‌هایی با تجارب متفاوت ادامه خواهد داد و از همه نویسندگان می‌خواهد، به شرط آنکه این کار را با دقت و احترام انجام دهند، چنین کنند.

ناشر او بود که پیشنهاد داد یادداشت نویسنده را گسترش دهد؛ یادداشتی که در نسخه اولیه تنها شامل آماری یک‌خطی درباره شمار مهاجران جان‌باخته در مرز آمریکا و مکزیک بود. به گفته کامینز، پرداختن به «این لکه انسانی عظیم بر وجدان ملی ما» دلیل اصلی نگارش «خاک آمریکایی» و همچنین مایه افتخار او نسبت به آن بود.

برای او، این کتاب بسیار شخصی بود، زیرا بلافاصله پس از درگذشت ناگهانی پدرش به رشته تحریر درآمد. «بعدها شخصی به من خاطرنشان کرد که همه شخصیت‌های اصلی کتاب در حال سوگواری برای پدرشان هستند. برایم شگفت‌آور بود که برخی معتقد بودند من شایستگی نگارش درباره فقدان را ندارم.»

در زمان انتشار، این موضوع که او خود را در یادداشتی برای نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۵ «سفیدپوست» معرفی کرده بود، بسیار مورد بحث قرار گرفت؛ آن مطلب درباره قتل دو پسرخاله‌اش بود که موضوع نخستین کتاب او با عنوان «شکافی در بهشت» است. کامینز می‌گوید: «من همواره سفیدپوست بوده‌ام و خواهم بود. همواره لاتینا بوده‌ام و خواهم بود. این دو با یکدیگر در تضاد نیستند. باورکردنی نیست که در سال ۲۰۲۰ ناگزیر از توضیح این مسئله بودم که لاتین‌تباران طیف‌های رنگی گوناگونی دارند.»

اینکه او به کدام گروه قومی تعلق دارد، همواره در زندگی او مطرح بوده و در رمان جدیدش، «با من از خانه سخن بگو»، به یکی از مضامین اصلی بدل شده است؛ رمانی میان‌نسلی درباره یک خانواده ایرلندی-پورتوریکویی که شباهت بسیاری به خانواده خود او دارد. این بار کسی نمی‌تواند او را به نگارش داستانی خارج از تجارب شخصی‌اش متهم سازد. «از این منظر اثر تازه ام آسیب‌ناپذیر است و این امر موجب آسودگی خاطر می‌شود، هرچند انگیزه اصلی من برای نگارش آن نبود.»

شخصیت رافائلا تا اندازه‌ای ملهم از مادربزرگ کامینز است که در پورتوریکو رشد یافت و پس از ورشکستگی پدرش، به پایگاه نیروی دریایی ایالات متحده در ترینیداد اعزام شد و در آنجا با پدربزرگ کامینز آشنا شد. در یکی از فصول رمان، همسر رافائلا ناگزیر است به مدیر باشگاه ویژه سفیدپوستان اثبات کند که همسرش سفیدپوست است. در نهایت، رافائلا اجازه عضویت می‌یابد، اما ملزم به استفاده از رختکن کارکنان می‌شود. کامینز می‌گوید: «این واقعه دقیقاً برای مادربزرگ من نیز روی داد.» فرزندان رافائلا نیز از صحبت کردن به زبان اسپانیایی در خانه منع شده بودند تا بهتر بتوانند با محیط مدرسه سازگار شوند. خود کامینز نیز تنها مجاز به تکلم به زبان انگلیسی بود و همچون روث، دختر رافائلا، او نیز در دانشگاه همواره احساس عدم تعلق یا بیگانگی می‌کرد؛ جایی که همگان به گروه‌هایی می‌پیوستند که به خودشان شباهت داشتند.

کامینز، که در گیتزبرگِ مریلند، یکی از متنوع‌ترین شهرهای ایالات متحده از منظر نژادی، رشد یافته بود، از مشاهده دسته‌بندی‌های شدید قومی در دانشگاه تاوسونِ بالتیمور، شگفت‌زده شد: «هرگز نخستین ورودم به سالن غذاخوری را فراموش نمی‌کنم؛ دانشجویان سیاه‌پوست در یک سو و دانشجویان سفیدپوست در سویی دیگر قرار داشتند. در گوشه‌ای نیز چند میز به دانشجویان آسیایی‌تبار یا لاتین‌تبار اختصاص داشت. با خود اندیشیدم: خب، من کجا باید بنشینم؟»

کامینز حدود یک دهه در صنعت نشر فعالیت داشت و آگاه بود که این صنعت با مسئله نژاد چالش دارد؛ با این حال، قرار گرفتن خودش در کانون چنین انتقاداتی برایش تعجب‌آور بود. «خاک آمریکایی» بحث عمومی گسترده‌تری را درباره نژاد و نشر موجب شد که به راه‌اندازی کارزار #DignidadLiteraria به‌منظور افزایش نمایندگی لاتین‌تباران در صنعت نشر ایالات متحده انجامید.

اکنون احساس او نسبت به این کتاب دوگانه (تلخ و شیرین) است. موفقیتی تجاری که در ابتدا حتی او را مسرور نساخت؛ هر هفته که رمان در صدر فهرست پرفروش‌ها قرار می‌گرفت، او «تنها احساس آسودگی می‌کرد، نه شعف.» خود او نقدها را نمی‌خواند، اما همسرش گاهی نظرات مثبت را برای او ارسال می‌کند؛ با این حال، حتی این بازخوردهای مثبت نیز غالباً در دفاع از حق او برای نگارش کتاب است، نه در باب خودِ اثر: «این موضوع واقعاً آزاردهنده است.» هنگامی که منتقدان بیان می‌کنند «مهم نیست که او لاتینا نیست»، همچنان هویت او را متمایز از آنچه خود ابراز می‌دارد، تلقی می‌کنند: «ایرلندی و پورتوریکویی؛ سفیدپوست و لاتینا.»

او می‌گوید: «کتاب پیروز شد.» تاکنون سه و نیم میلیون نسخه از آن به فروش رفته و فروش آن همچنان ادامه دارد. «اما گاهی احساس می‌کنم که من شکست خورده‌ام.»

منبع: گاردین، ۲۵ می ۲۰۲۵

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

تازه‌ها

پربازدیدترین