سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: رابرت مکفارلین را «نویسنده و شاعر بزرگ طبیعت این نسل» نامیدهاند. او که معلم، کنشگر و کوهنورد است، از زمان انتشار کتاب موفقش، «کوههای ذهن» (Mountains of the Mind) در سال ۲۰۰۳، به بررسی رابطه میان منظره و مردم پرداخته است. جدیدترین اثر او، «آیا رودخانه زنده است؟» (?Is a River Alive)، بیش از چهار سال صرف نگارش آن شده و به گفته خودش، ضروریترین کتابی است که نوشته است.
جاناتان واتس، دبیر سرویس جهانی محیط زیست گاردین درباره رابرت مکفارلین میگوید: این نویسنده و شاعر درباره بازآفرینی تصویر رودخانهها به مثابه موجوداتی زنده، بحران زیستمحیطی در ابعاد گوناگون از محلی تا جهانی، و اینکه چرا قوانین کپیرایت باید از طبیعت نیز محافظت کنند، سخن میگوید.
کتابتان، «آیا رودخانه زنده است؟»، هم تأملبرانگیز است و هم الهامبخش. نکته جالب اینکه وقتی برای نخستین بار عنوان کتاب را به پسرتان گفتید، پاسخ داد: «خب، معلومه که زنده است. اینکه یک کتاب خیلی کوتاه میشود!» تبریک میگویم که توانستید این ایده را در بیش از ۳۵۰ صفحه بپرورانید.
(میخندد) خب، بودند لحظاتی که آرزو میکردم کاش میشد نسخه هایکوی آن را بنویسم. اما هرچقدر هم که دلم میخواست پاسخ به پرسشِ عنوان کتاب به همان سادگیِ پاسخِ پسرم، ویل، باشد، باید بگویم که این پرسشی عمیقاً دشوار است. به همین دلیل عنوان کتاب یک پرسش است، نه یک گزاره قطعی. کتاب از طریق سفر، رویارویی و غوطهوری، به بررسی شاخهها و سرچشمههای این پرسش بسیار پیچیده میپردازد که ما رودخانهها را چگونه تصور میکنیم و در واقع، خودِ زندگی را چگونه میبینیم. بنابراین، گمان میکنم میتوان گفت که پرداختن به پرسش عنوان کتاب، نمیتوانست زمان و صفحات کمتری را به خود اختصاص دهد، هرچند ویل مرا به ایجاز بیشتر تشویق میکرد.
آیا ایده زنده بودن یک رودخانه این روزها کاملاً بدعتآمیز به نظر نمیرسد؟
(میخندد) بله! از واژه «بدعتآمیز» استقبال میکنم. همین حالا هم در فضای مجازی با افرادی مواجه میشوم که از یک سو میگویند: «احمق، معلوم است که رودخانه زنده است. اصلاً چرا علامت سؤال گذاشتی؟» و از سوی دیگر، با عقلگرایانی روبرو میشوم که میگویند: «احمق، معلوم است که رودخانه زنده نیست. این فقط آب است بهعلاوه جاذبه. این چه مزخرفات هیپیواری است که سر هم میکنی؟»
در کتابتان به این نکته اشاره میکنید که زمانی حتی گوش دادن به صدای رودخانه با شلاق مجازات میشد و جدایی انسان و طبیعت نیازمند اِعمال خشونتآمیز بوده است.
قطعاً. تاریخ ظهور عقلگرایی، نیازمند ریشهکن کردن «بتپرستی» بود؛ آنگونه که فاتحان اسپانیایی و استعمارگران دنیای جدید آن را مینامیدند. نسخهای از این امر در دوران اصلاحات دینی (رفرماسیون) نیز در سراسر مناظر بریتانیا اجرا شد، زمانی که خشمی پاککننده بهویژه بر آب – به عنوان جایگاه باورهای به اصطلاح شمایلشکنانه – فرود آمد. من شیفته شیوههایی هستم که در آن تلاش برای از بین بردن استقلال سرکش آب – آب روان، رودخانهها، چشمهها – اغلب همگام با قدرتی حرکت کرده است که به دنبال حذف همه اشکال روابط معنوی با زمین و آب بوده و امر مقدس را با امر مالی جایگزین کرده است. ما اکنون شاهد تسریع این روند در آمریکا هستیم، جایی که داگ بورگوم، که در زمان جلسه تأیید صلاحیتش در سنا برای وزارت کشور نامزد بود، زمینهای عمومی آمریکا را «ترازنامه» آمریکا توصیف کرد. اکنون همهجا شاهدیم که جنگی میان «آنیما» (روح / جان)، میان زندگی، و قدرتی که به دنبال میراندن آن زندگی است، همچنان در جریان است؛ زیرا میداند که «بیجانسازی» تخیلی زمین و آب، بهترین گام به سوی حداکثر استخراج است.
چرا از میان تمام کتابهایی که تاکنون نوشتهاید، این یکی را ضروریترین احساس کردهاید؟
گمان میکنم وضعیت بغرنج زیستمحیطی جهان، و بهویژه وضعیت بغرنج رودخانهها و پهنههای آب شیرین جهان، سادهترین پاسخ به این پرسش باشد.
اگرچه بخش عمدهای از موضوع کتاب از نظر غارت اکوسیستمها بسیار تلخ است، اما آنچه به خواننده منتقل میشود، شجاعت، هوش، عشق و میل به درستکاری در قبال نسلهای آینده و دیگر گونههاست. این ایده چگونه شکل گرفت؟
این کتاب در ابتدا به عنوان کتابی درباره «زندگی» تصور شده بود. البته این یک گستاخی مضحک بود، اما واقعاً سرچشمه این بود: داستانهایی که ما درباره آنچه زنده و آنچه مرده است میگوییم چیست، و این داستانها چگونه با داستانهایی که قدرت درباره آنچه زنده و آنچه مرده است میگوید، مقایسه میشود؟ عقلگرایی و ابزارانگاری، به نقل از آیزاک نیوتن، داستانی در حال حاضر غالب درباره رودخانهها به عنوان «ماده بیجان و زمخت» روایت میکنند؛ درباره رودخانهها به عنوان چیزی بیش از «ارائهدهندگان خدمات». اما سلطه کامل آن داستان خطرناک است. گمان میکنم وظیفه یک نویسنده این است که به دنبال داستانهای دیگر، بهتر، و نو-کهن درباره رودخانهها و روابط ما با آنها باشد.
شما در کتابتان به زندگی و مرگ رودخانهها در چهار قاره میپردازید، اما همچنین به شدت بر کنشگری انسانی تأکید دارید، هم مدافعانی که در میدان عمل سعی در جلوگیری از بومکشی دارند و هم حامیان حقوق طبیعت که در تلاش برای تغییر قانون در سطح ملی یا جهانی هستند. چه چیزی شما را به این سمت سوق داد؟
میخواستم خود را در شور و انرژی خروشان و جوان جنبش حقوق طبیعت غرق کنم، که یکی از جریانهای جاری در کتاب است. هر روز صبح که بیدار میشدم، ایمیل جدیدی، داستان جدیدی، تماس جدیدی، یا پرونده جدیدی درباره حقوق طبیعت وجود داشت. احساس میشود که این جنبش در حال حاضر به شکلی بسیار معنادار و تأثیرگذار در زمینه بازآفرینی و بازروایی قانون در حال پیشروی است تا برخی از بنیادهای عمیقاً انسانمحور تقریباً تمام نظامهای حقوقی دولت-ملتها را هدف قرار دهد.
با وجود گستره جهانی کتاب، به نظر میرسد عناصر مختلف از طریق روابط به هم پیوند خوردهاند.
قطعاً. اگر موتیفی غیر از رودخانه در سراسر کتاب تنیده شده باشد، آن موتیف میسلیوم (شبکه قارچی زیرزمینی) است. این میسلیوم است که در صفحات اول بخش اکوادور، جنگل شبانه را روشن میکند، و امیدوارم این میسلیوم همان چیزی باشد که میتوان آن را «اخلاقیات» یا «منش» دیداری کتاب نامید. هر آنچه در کتاب پدیدار میشود، نتیجه همکاری، مشارکت و کار گروهی است. میخواستم یک فرم ادبی و نوعی بافت چندصدایی پیدا کنم تا صداها و کنشگران بسیاری که در اندیشه رودخانهای و نگهبانی از رودخانهها نقش دارند، بازتاب دهم.
کتاب «آیا رودخانه زنده است؟» خواستار نوعی انقلاب است. این ایده را چگونه در سبک خود منعکس کردهاید؟
انقلابی که کتاب خواستار آن است، انقلابی در تخیل است. زبان کتاب قصد دارد با رابطهای تغییریافته با رودخانهها – رابطهای جاندار – سخن بگوید و از آن سخن بگوید. برای مثال ساده، من در سرتاسر کتاب از «رودخانههایی که (who) میخروشند» مینویسم، نه «رودهایی که (that/which) میخروشند». اکنون این کاربرد برای من کاملاً عادی به نظر میرسد. دوست دارم این کاربرد گسترش یابد. البته، در زبانهای دیگر از قبل چنین است. برای مثال، در زبان فرانسه میگوییم «la rivière qui coule» (رودی که میخروشد). در انگلیسی، ما فعلی برای «رودخانیدن» نداریم، اما چه چیزی میتواند بیشتر از یک رودخانه فعل باشد؟ در سطح فرم و الگو، سعی کردم به کل کتاب شکل چرخه آب را بدهم. بنابراین از چشمههایی که در نزدیکی خانهام میجوشند آغاز میکنیم و در انتها به همان چشمهها بازمیگردیم. در این میان، کتاب به کوهستانها سفر میکند و از آنجا سرانجام برای رسیدن به دریا در خلیج سنت لارنس فرود میآید. در صفحات پایانی، زبان به نوعی حالت سیال درآمده است. زبان، و همچنین من، رودخانهای شدهایم. گاهی به شدت حس میکردم که همراه با رودخانه مینوشتم، یا حتی رودخانه مرا مینوشت.
درباره این «همنویسندگی با یک رودخانه» بیشتر توضیح میدهید؟
برای من کاملاً واضح است که تمام اندیشهها بینالاذهانی است. این کتاب نمیتوانست با یکجانشینی نوشته شود. نمیتوانست از دل آرشیوها نوشته شود. بخش بزرگی از آن در شکل اولیهاش یا روی رودخانهها، یا در کنار سواحل رودخانهها، یا در محدودهای که صدای رودخانه شنیده میشد، نوشته شده است؛ پس از گذراندن روزها در پی رودخانهها، مدفون شدن در رودخانهها، و به بیرون پرتاب شدن توسط رودخانهها. برایم عجیب است که قانون کپیرایت این ایده را رد میکند که طبیعت یا یک موجود طبیعی ظرفیت آن را داشته باشد که به عنوان «مؤلف معنوی» شناخته شود. همانطور که فکر میکنم میدانید، سزار [رودریگز-پژوهشگر حقوق زمین]، جولیانا [فورچی، قارچشناس] و کاسمو [شلد ریک، موسیقیدان] و من، و البته جنگل ابری لوس سدروس، پروندهای را در سیستم قضایی اکوادور مطرح کردهایم تا مؤلفیت معنوی جنگل ابری را در آهنگی که در جریان تحقیقات این کتاب نوشته شد (به نام «آواز سدروس») به رسمیت بشناسد. اگر به آهنگ گوش دهید، میتوانید صداهای جنگل (میمونهای جیغکش، خفاشها، باد، رودخانهها، درختان) را بشنوید. آنها هم اجراکنندگان و هم هماندیشان آن آهنگ هستند.
کتاب از جویبارهای کوچک گچی کمبریج آغاز و در همانجا به پایان میرسد. آیا احساس میکنید مردم آنجا همان شور و اشتیاق را برای دفاع از رودخانهها دارند که در افرادی که در هند، اکوادور و کبک / نیتاسینان ملاقات کردهاید، دیدهاید؟
من خوششانسم که در منطقه گچی جنوب انگلستان زندگی میکنم. حدود ۸۵ درصد از جویبارهای گچی جهان اینجا در انگلستان قرار دارند. شاید بتوان آن را با دیواره بزرگ مرجانی مقایسه کرد؛ اکوسیستمی فوقالعاده نادر و شگفتانگیز. این اکوسیستم به منظره اینجا حیات بخشیده، اما اکنون ما تا حد زیادی شگفتانگیزی، شکنندگی و نادر بودن آن را فراموش کردهایم. با این وجود، اتفاقات شگفتانگیزی در انگلستان در زمینه آنچه میتوانیم جنبش نگهبانی از رودخانهها بنامیم در حال وقوع است: جوامعی که برای کشاندن شرکتهای آب به دادگاه به پا خاستهاند، دولت را پاسخگو میکنند، و ارتشی کوچک از دانشمندان شهروند را برای نظارت و آزمایش سلامت رودخانهها آموزش میدهند. به نظر من، این واکنش اجتماعی زاده همان انگیزههایی است که آن جوامعی را که در کشورهای دیگر با آنها سفر کردم و وقت گذراندم، به حرکت درمیآورد. یعنی: زاده باوری به آب به مثابه زندگی، و باوری به اینکه سرنوشت ما با سرنوشت رودخانهها گره خورده است، و همیشه چنین بوده.
الکسیس رایت، نویسنده وانیی و یکی از شخصیتهای کتاب، میگوید بشریت هرگز بیش از این به داستانسرایان قدرتمند برای پرداختن به بحران زیستمحیطی نیاز نداشته است. اما از دوستانی هم شنیدهام که میگویند زمان داستانسرایی به سر آمده و اکنون به اقدام نیاز است. نظر شما در این باره چیست؟
داستانسرایی در قدرت خود همچنان برای من محوری و حیاتی است. من این تصور را که داستانسرایی اساساً موضعی منفعلانه است، رد میکنم. بلکه، میتواند به طور حیاتی تبدیل شور و اشتیاق به عمل را تسریع کند. داستانسرایی شیوههایی برای تأثیرگذاری بر قلب و ذهن دارد که استدلال یا جدل از آن بیبهرهاند. البته، داستانهای بدی وجود دارند که توسط افراد بد به خوبی روایت میشوند، همانطور که داستانهای خوبی توسط افراد خوب به خوبی روایت میشوند. در مورد داستانسرایان قدرتمند برای امر خیر، میتوانم از ریتا مستوکوشو، شاعر، داستانگو و رهبر جامعه اینو نام ببرم که شخصیت مهمی در یک سوم پایانی کتاب است. ریتا تمام عمر خود را وقف کنشگری برای زبان اینو، مردم اینو و سرزمین اینو کرده است. او هیچ تمایزی بین کار خود به عنوان نویسنده و کنشگر قائل نیست. در طول سالهای تحقیق درباره رودخانهها، بارها و بارها شاهد بودم که داستانهای نو-کهن در سراسر جهان، به شکلی هیجانانگیز و تأثیرگذار، روایت میشوند.
در پایان، دوست دارید خوانندگان چه چیزی از این کتاب با خود ببرند؟
میخواهم خوانندگان رودخانهها را دارای زندگی، مرگ و حتی حقوق تصور کنند و ببینند که از این بازآفرینی در عرصه قانون، فرهنگ و سیاست چه چیزهایی نشأت میگیرد. و دوست دارم که سفر کامل کتاب را از سرچشمه در کوهستان تا دریا طی کنند.
و مقصد بعدی شما کجاست؟
این کتاب زمان زیادی برد، اما از شگفتیهایش این است که همچنان در جریان است؛ داستانها، رودخانهها و افرادی که از صفحات آن میگذرند، همچنان به طور بسیار معناداری در زندگی من جاری هستند. من همچنان از نزدیک درگیر نگهبانی مستمر از لوس سدروس در اکوادور، و نیاز به حمایت و حفظ اجرای حکم حفاظتی آنجا هستم. و ما به تازگی یک برنامه جمعآوری کمک مالی و سازماندهی بزرگ را برای پاکسازی و انتقال هوایی انبوهی از زبالههای سنگین که در بالادست حوضه آبریز رودخانه موتهکاو شیپو در کانادا پیدا کردیم، به پایان رسانده ایم. بله، «آیا رودخانه زنده است؟» از جریان باز نمیایستد!
منبع: گاردین، ۱۷ می ۲۰۲۵
نظر شما