به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ماهرخ ابراهیمپور در فهرست نامزدهای چهره هنر انقلاب نام گلستان جعفریان، نویسنده و پژوهشگر ادبیات دفاع مقدس هم قرار دارد. نام او در سال گذشته با کتاب معروفش «پاییز آمد» بارها از رسانههای صوتی و تصویری شنیده شد. کتابی که اثر قابل تاملی در حوزه ادبیات جنگ به شمار میآید و به چاپهای مکرر هم رسیده است.
گلستان جعفریان متولد سال ۱۳۵۲ در مشهد است که پس از آن به همراه خانواده به کرج آمد و تحصیلاتش را در رشته الهیات ادامه داد. او با نوشتن کتاب «از چندهلا تا جنگ» به عرصه نویسندگی حرفهای در ادبیات جنگ وارد شد. نخستین کتاب او درباره بازگویی جریان دوستیها و رفاقتها و ارتباط بین پرستاران و ارتباط با رزمندگان، همچنین غمها، شادیها، تحولات و ازدواج آنها در جبهههای جنگ تحمیلی است. این اثر دربرگیرنده خاطرات شمسی سبحانی با تدوین جعفریان است. گوشهای از خاطرات هشت سال جنگ تحمیلی از نگاه زنی است که با امدادگری در جنگ کنار رزمندهها ماند و صحنه دیگری از دفاع از وطن را رقم زد.
جعفریان در آثاری که در زمینه ادبیات جنگ در پرونده خود ثبت کرده، ثبت خاطرات زنان در جنگ را در مرکز توجه قرار داده است، هر چند این سخن به معنای آن نیست که سراغ خاطرات یا زندگینامه رزمندگان مرد نرفته، بلکه در پروندهاش آثاری ثبت شده، مثل «او نگاهش را به ارث گذاشت»، براساس زندگینامه سرلشکر حسن آبشناسان و «تیک تاک زندگی» روایت زندگی یوسف کلاهدوز و … اما با این همه زنان هم در نگاه و قلم گلستان پررنگند. به نظر میرسد گلستان در پرداختن به سوژههای زنانه موفقتر است. یکی از آثاری که او سراغش رفته و «روزهای بیآینه» نام گرفته و کمتر از «پاییز آمد» مطرح شده اما اثر درخوری است، خاطرات منیژه لشکری، همسر سرلشکر آزاده خلبان شهید حسین لشکری است. به مناسبت قرار گرفتن در آستانه روز ارتش سراغ این اثر رفتیم و یادی کردیم از منیژه لشکری که در زندگی کم از سرلشکر حسین لشکری مجاهدت و مقاومت و رشادت از خود نشان نداد و با زنده نگه داشتن یاد و نام حسین از خود ردی به جا گذاشت تا جوانان این مرز و بوم با ورق زدن سطور این کتاب دریابند که منیژه زنی بود که در جنگ در بیش از دو جبهه جنگید و نامش را در اذهان ایران زمین جاودانه کرد.
گلستان در کتاب «روزهای بیآینه» لحظات خاص و عاشقانه منیژه و حسین را با طمانینه خاصی روایت کرده، نه آن طور که امروز در برخی کتابهای ادبیات مقاومت لوس و بیمزه است و گاه کشدار و… بلکه درست مثل زندگی که جاری بود. زندگی که عاشقانهاش پر معصومیت و سادگی خاص خودش بود: «خانم معلم، که فهمیده بود معنی انشایی را که خواندهام، واقعاً نفهمیدهام، گفت: «دختر ساده! هر کسی که این انشا رو برات نوشته تو رو دوست داره. توی این انشا نوشته به زودی از تو خواستگاری میکنه.» با شنیدن حرفهای خانم معلم از تعجب خشکم زد. آنقدر عصبانی بودم که دلم میخواست حسین را خفه کنم.» منیژه در هفده سالگی قدم به زندگی حسین لشکری میگذارد. حسین، پسرعمه پدر اوست و یک روز او را میبینید و در حالی که به درستی او را نمیشناسد، چند روز بعد خود را در شب خواستگاری میبینید که سینی چای به دست در میان خانواده و فامیل حسین مییابد که قرار است با او همسفر زندگی شود، اما نمیداند چه اتفاقات تلخی در انتظار اوست و این همسفر شدن بهای سنگینی دارد.
«سوم فروردین ۱۳۵۸، دو ماه بعد از پیروزی انقلاب، یک ایل از قزوین آمدند خانه ما برای خواستگاری: پدر و مادر حسین همراه خواهرها، برادرها، زنبرادرها، داییها، و عموهایش. توی اتاق پذیرایی ولولهای بود. بعد از یکی دو ساعت، مادرم آمد توی آشپزخانه و گفت: «منیژه، کار تموم شد. چایی بیار.» به خاطر احترام به خانواده حسین چادر سر کردم. یک چادر سفید با گلهای ریز سبز و قرمز. جثه کوچکی داشتم؛ شاید کل وزنم چهلوپنج کیلو نبود. بلد نبودم درست چادر سر کنم. یک سینی با بیست استکان چای هم داده بودند به دستم…»
جعفریان برای آنکه مخاطب بتواند بهتر با منیژه همراه شود، فراتر از آشنایی و زندگی مشترک میرود و کودکی منیژه را روایت میکند و پس از آن پای به دیدار و آشنایی و زندگی مشترک حسین و منیزه میگذارد و از دریچه نگاه منیژه روایتی را منعکس میکند که زنی جوان با خلبان ارتش همسفر میشود و خیلی زود طعم مادر شدن را میچشد و هنوز لذت زندگی مشترک را مزه مزه نکرده، شوهرش راهی جنگ میشود و بعد هم مفقودالاتر.
در روایت گلستان از زندگی منیژه جوان و حسین اتوکشیده ارتشی عاشقپیشه جنگ حضوری پررنگ دارد، حضوری که نبض زندگی را در دست میگیرد و منیژه و حسین را از هم جدا میکند، اما منیژه جوان که آرام آرام علاوه بر قرار گرفتن در موقعیت یک همسر در حال تجربه حس مادری است، قویتر از جنگ ظاهر میشود و کودکش را به دندان میگیرد و در حالی که در قلبش حسین رخنه کرده، پیش میرود.
در «روزهای بیآینه» گلستان جعفری زنی را روایت میکند که ترس، غم و تنهایی را لمس میکند و با زندگی روزمره در دوران جنگ دست و پنجه نرم میکند. به طوری که او شبیه برخی زنانی است که در اطراف او به هر دلیل از همسرشان دورند و باید فراتر از یک همسر و مادر باشند. روایت تلخی، غم، تنهایی و … یک زن جوان باعث شده که مخاطب بتواند با منیژه لشکری همذات پنداری کند و در مسیر با او همراه شود.
پس از پایان جنگ زمانی که حسین لشکری به کشور برمیگردد هم خواندنی است، زمانی که منیژه در تلاش است با همسرش که سالها از او دور بوده، ارتباط بگیرد و رنجی که کشیدهاند، نقطه ثقل این زندگی است که گلستان جعفریان ما را به این دوره هم میبرد تا از نزدیک لمس کنیم عشقی که از یک نگاه شروع شد، چطور با جنگ گره خورد و حالا بعد از سالها رنج اسارت و دوری حسین و منیژه دوباره جان میگیرد: «احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است. زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیدهاند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبودهاند حالا باید همه این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند. آنان بار دیگر زندگی مشترکشان را آغاز میکنند؛ این بار نه با شور و اشتیاق جوانی، بلکه با درک رنج هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر.»
گلستان جعفریان، نویسنده این کتاب، تلاش دارد تا بیش از هر چیز به مهمترین دغدغه منیژه بپردازد؛ زنانگی از دست رفتهاش. او در این کتاب با شخصیتپردازی قابل تامل، توصیف، بیان جزئیات و نقب زدن به درون شخصیت راوی، روایتی ارائه میدهد که به گفته خودش، «روزهای بیآینه» باب جدیدی در ادبیات دفاع مقدس است. هرچند این کتاب، کتاب خاطرات منیژه لشکری است، اما همزمان شخصیت دیگری نیز مخاطب را به خود جذب میکند: حسین لشکری.
نظر شما