پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۳
عشق و ادبیات از یک ابر می‌بارند

محمدمهدی رسولی، نویسنده «می‌می‌رمت» گفت: حجم قابل توجهی از ادبیات روایی ما به عشق می‌پردازد، چراکه عشق و ادبیات از یک ابر می‌بارند.

محمدمهدی رسولی، در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در معرفی تازه‌ترین اثر خود به نام «می‌می‌رمت» که اخیراً در ۳۹۱ صفحه از سوی نشر «شوق شرقی» منتشر شده توضیح داد: این اثر روایتی عاشقانه دارد؛ روایتی که از جهان خالص و خلص خوبی‌ها و زیبایی‌ها صحبت می‌کند؛ البته تلخی و تلخ‌کامی نیز در این روایت به چشم می‌خورد اما این تلخ‌کامی برای این است که شیرینی عشق را بیشتر نشان دهد. این روایت عاشقانه از جای دیگری می‌آید، از جایی که ما آدم‌ها با این عقل‌های معاش کمتر آن را تجربه می‌کنیم.

وی ادامه داد: شخصیت اصلی رمان یک جوان مبتلا به سندروم داون است؛ او همه زیبایی و پاکی است، زشتی را نمی‌داند، زشتی را نمی‌خواند، زشتی را نمی‌فهمد؛ یعنی نمی‌خواهد که بفهمد. او برای خودش جهانی دارد که رویاهایش آن را ترسیم کرده است؛ جهان او ترجمه همه خوبی‌هاست. اسم او ماهان است و در این آشفته بازار عشق‌فروشی به دختری دل می‌بازد به نام پریا که ویلچرنشین است. این عشق اینجا برای او معنی دیگری پیدا می‌کند. پریا به این معنی دل می‌بندد؛ البته مسیری که آن دو در آن قدم گذاشته‌اند سخت و جانکاه است؛ ماهان تا پای جان در این سنگلاخ دوست‌داشتنی پیش می‌رود.

رسولی بیان کرد: من در این روایت عاشقانه داستانی را انتخاب کرده‌ام که روبه‌رو شدن با آن در فضای نمایش و کشمکش دچار پیچیدگی‌های خاصی است. تصویر عشق در نظر یک مبتلا به سندروم داون بسیار متفاوت از تصویری است که دیگران از عشق سراغ دارند. طبیعی است که عاشق در مسیر طاقت‌فرسایی قرار می‌گیرد و باید تمهیدات تلخ و گاه پیچیده‌ای را برای بهبود اوضاع به کار گیرد، اما قهرمان داستان من که از دنیای خاصی می‌آید با تمهیدات تلخ و زشت و هماوردی‌های پلشت میانه‌ای ندارد؛ پس کار او سخت است و این یعنی کار من به عنوان نویسنده سخت است. یکی از مسئولیت‌های مهم من به عنوان نویسنده ایجاد ارتباط اندام‌وار بین همه اجزا و مختصات داستان است.

عشق و ادبیات از یک ابر می‌بارند

نویسنده «می‌می‌رمت» با بیان اینکه حجم قابل توجهی از ادبیات روایی ما به عشق می‌پردازد، گفت: عشق و ادبیات از یک ابر می‌بارند، هم‌خون و هم‌خوانند؛ اما شوربختانه کمتر با عشق‌هایی که به قول مولوی از رنگ دور باشد مواجه می‌شویم. عشق‌های اثیری که از ادبیات کهن ما برمی‌خیزند طرفه‌ها و تحفه‌هایی هستند ناب و نادیده و این پدیده‌های هنوز تازه و کشف‌نشده، آبشخور ارزشمندی برای الگوهای اصیل در این گونه از روایت محسوب می‌شوند. اگر عشق زمینی نتواند پیوند معناداری با جهان عاشق و معشوق برقرار کند همچنان در همان سطح نازل خود فرو می‌ماند و البته بعد از چندی فرومی‌میرد؛ عشقی که زخم نزند و زخمی که مرهم نخواهد و مرهمی که اصیل نباشد راه به بی‌راهه برده است. عشقِ زخم‌زننده همواره صیقل‌دهنده مسیر سخت زندگی است. عشق تجلی تولد دوباره است و زیر تابش عشق است که زندگی معنی تازه‌ای به خود می‌گیرد.

در بخشی از این کتاب چنین نوشته شده است: «سیاه سوخته‌ای کولی بود، بچه را نشانم نداد، می‌گفت بچه خودش است و نمی‌خواهد به کسی بدهدش. حرف که می‌زد هی چشمش به النگوهام بود. النگویی از مچ دستم در آوردم دادم به اش تا از خر شیطان بیاید پایین. بالاخره گفت دیشب حبیب آمده و بچه را برده. بلند شدم. موقع رفتن خواستم النگو را ازش بگیرم دیدم دو تا بچه فلج تو آن اتاق روبه‌رو طاق باز افتاده‌اند و با دهان باز خیره‌اند به سقف. از خانه زدم بیرون.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها