اندیشههای حکمی فردوسی در شاهنامه وی را در جایگاه شاعر و بالاتر از شاعر قرار داده است.
گمان چنین است که در اندیشه ایرانی شاه باید نژاد و تبار ویژه و فرّه ایزدی داشته باشد، آن گونه که فریدون از کودکی چنین نشانهای با خود داشت. ولی فردوسی در این داستان فراتر از نقل تاریخ و پایبندی به منابع کهن، عادتشکنی کرده و فره ایزدی را امری اکتسابی و «فریدون شدن» را برای آنکس که بخواهد شدنی میداند؛ همانگونه که «ضحاک شدن» برای فرزند مرداسی که گرانمایه و نیکمرد روزگار خود بود امکان داشت. ضحاک تشنه قدرت بود و به فریب اهریمن بیدادگری پیش گرفت و هزار سال تباهی به بار آورد. جمشید نیز در آغاز موبدشاهی بزرگ بود و پایهگذار خدمات بسیار، ولی به اندیشهای اهریمنی گرفتار شد و فرّه ایزدی از دست داد و سر از یزدان پیچید و ناسپاس شد!
فردوسی با پشتوانه اندیشه ایرانی و توجه به جنگ همیشگی نور و تاریکی، پیش از آغاز دوره پادشاهی فریدون، لختی از تکیه بر منابع و بازگفت تاریخ بازمیایستد و افزونبر نمایاندن پایان کار فریدون، برپایه باور و هویت دینی خود به مصداق آیه قرآن که میفرماید «فألهمها فجورها و تقواها» (ما در نهاد انسان خیر و شر را قرار دادیم - انسان/ ۱۱)؛ و به مانند این سخن مولانا که «در جهان دو بانگ میآید به ضد/ تا کدامین را تو باشی مستعد» فریدون شدن را جدا از تبار و نژاد ممکن میداند و میگوید: «تو داد و دهش کن فریدون تویی». فردوسی عامل اصلی فریدون شدن را نه تبار و نژاد بهتنهایی، بلکه «داد و دهش» و «داد و دانایی» میداند؛ آنجا که میگوید: سخن مانَد از تو همی یادگار/ سخن را چنین خوارمایه مدار (بیت ۴۹۲).
«سخن» در شاهنامه معنیهای متفاوتی دارد. از آن جمله اندیشه، کردار، کلام، داد و دانایی، داد و دهش است و برای هرکدام از معنیها شاهدمثالهای روشنی وجود دارد و چون پس از سفارش به گرامیداشت «سخن» بیدرنگ از «داد و دهش» فریدون میگوید گمان بر این است که اینجا به معنی داد و دهش و دانایی نظر دارد: سخن مانَد از تو همی یادگار/ سخن را چنین خوارمایه مَدار/ فریدون فرخ فرشته نبود/ ز مشک و ز عنبر سرشته نبود/ به داد و دهش یافت آن نیکویی/ تو داد و دهش کن فریدون تویی(ضحاک، بیتهای ۴۹۲_۴۹۴).
حکیم، در ادامه یک نکته دیگر از حکمت و اندیشه ایرانی را میآورد که مرگاندیشی و بیاعتباری دنیاست؛ اندیشهای که وارثان بزرگی چون خیام، ناصرخسرو، عطار، سنایی و حافظ دارد. او بنیاد جهان را چه «ضحاکی» و چه «فریدونی» بر باد میداند و میگوید: جهانا، چه بد مهر و بدگوهری/ که خود پرورانی و خود بشکَری!/ نگه کن کجا آفریدون گُرد/ که از تخم ضحاک شاهی ببرد/ ببُد در جهان پنجسد سال شاه/ بدآخر بشد، ماند از او جایگاه/ جهانِ جهان دیگری را سپُرد/ جز از درد و اندوه چیزی نبُرد!/ چنینیم یَکسر کِه و مِه همه/ تو خواهی شُبان باش، خواهی رمه!(همان: ۴۹۹_۵۰۳).اینگونه اندیشههای حکمی است که فردوسی را در جایگاه شاعر و بالاتر از شاعر قرار داده است.
نظرات