یکشنبه ۷ دی ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۸
لفظ‌به‌لفظ با بی‌اعتمادی

«اعتماد» ادامه دغدغه‌های دورفمن است؛ قدرت، سرکوب، حافظه و شکنندگی حقیقت در فضایی پساتوتالیتر و شاید بتوان گفت حتی مالیخولایی.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محمد صابری، نویسنده و منتقد ادبی: «اعتماد» اثر آریل دورفمن، ادامه دغدغه‌های این نویسنده است؛ قدرت، سرکوب، حافظه وشکنندگی حقیقت در فضایی پساتوتالیتر و شاید بتوان گفت حتی مالیخولایی.

قلم سحرآمیز دورفمن در اعتماد مدام در مرز شکننده حقیقت و دروغ در رفت‌وآمد است و این آمدوشد همان چیزی‌ست که رژیم‌های سرکوبگر با ایجاد رعب و وحشت و دستکاری اطلاعات در اساس و بنیان روابط انسانی ایجاد می‌کنند تا نتیجه دلخواه حاصل گردد. حکومت بر مردمانی که حس خوب اعتماد را تجربه می‌کنند کاری‌ست ناشدنی، شاید.

اعتماد در زیر پوست روایتی گزنده و هول‌آور که لجظه به لحظه‌اش اضطراب و ترس می‌چکاند در قلب مخاطب، مدام به طرح پرسش وپاسخ می‌پردازد؛ پرسش‌های اساسی و اخلاقی درباره حافظه، مسئولیت و در نهایت خیانت.

روایت به‌شدت غیرخطی، چندصدایی و چند لایه است و نویسنده شیلیایی رمان با زیرکی خاص و تبحر بسیار توانسته در دل این چندگانگی زیرپوستی تا ته روایت مخاطب را در هول‌وولا نگاه دارد و شاید برای بازسازی تجربه زندگی زیر سایه‌های سنگین سانسور و دیکتاتوری چاره‌ای جز این نداشته است.

شخصیت‌های دورفمن عموماً در اعتماد یا مجرم‌اند یا قربانی و بی‌گناه؛ تیپ‌هایی به‌شدت سیاسی با فرازونشیب‌های روانشناختی که مدام به گذشته‌شان باز می‌گردند وتکه‌تکه‌های بازمانده‌شان را در زمان حال بازسازی می‌کنند؛ شخصیت‌هایی که هر کدام از همان اوان کودکی آرزومندند و پررویا و انگار منصب‌های سیاسی را صرفاً برای رسیدن به رویاهای‌شان عامدا انتخاب کرده‌اند، هر چند که گاه این حس بد ابزاری بودن‌شان مخاطب تیزهوش را می‌آزارد.

زمان در اعتماد برمی‌گردد به شیلی زمان پینوشه و بازخوانی دوره‌های سخت سرکوب و کشتارو جاسوس‌پروری به منزله خفه کردن هر صدایی در گلو.

پرسش اساسی در اینجا این است: آیا به راستی پس از این همه تجربه خشونت ساختاری اعتماد شدنی است؟

در برشی از «اعتماد» می‌خوانیم:

«…یک مملکت کثافت گندگرفته.

-درست است اما مملکت من است و به من احتیاج دارد اگر قرار بود هرکسی که از اوضاع وطنش راضی نیست بگذارد و برود آن وقت چه.»

با این همه و میان این همه سیاسی‌نویسی ومانفیست‌نویسی بر علیه نظام‌های توتالیتر، برای دورفمن فانتزی‌های مردان و زنان در دوره کودکی وجوانی‌شان دست‌مایه بازشناسی رتبه ومنزلت اجتماعی آنان است. او بی‌پروا و صریح و جسورانه اعماق روح شخصیت‌ها، به‌خصوص مردان، را می‌کاود تا به اهل کتاب یادآور شود که نمی‌توان از حفره‌های پنهان شده روح سیال انسانی به‌راحتی گذشت.

با این همه زبان شاعرانه دورفمن، میان این همه فانتزی و سیاسی‌پردازی، به اصل روایت ملاحتی بخشیده که خواندنش را برای هر سه طیف مخاطب عام و منفعل وخاص دلنشین کرده است.

لفظ‌به‌لفظ با بی‌اعتمادی

اعتماد دورفمن را می‌توان ادامه منطقی سلسله تفکرات و تخیلات او در مرگ و آخرین آواز مانوئلا دانست؛ پروژه‌ای در باب نفی خشونت، واکاوی حافظه فراموش‌کار انسانی و در نهایت راز ماندگاری انسان در مقابله با قدرت.

اعتماد از رمان‌های پیشینش سیاسی‌تر است و از منظر ادبی و متدهای نقدنویسی بلندپروازانه تر.

و پس از این همه خوب گفتن‌ها در باب اعتماد باید این نکته را نیز از نظر دور نداشت که دیالوگ‌های این رمان با طویل‌نویسی‌های دورفمن نتوانسته ریتم آهنگین رمان را حفظ کند؛ دیالوگ‌هایی که قرار بوده ابزاری باشند برای تعلیق روانی داستان اما طولانی بودن و تکراری بودنشان به رکودی دامنه‌دار در انتقال حس و حال داستان دامن زده و ناخواسته ضرباهنگ روایت را کند کرده‌اند.

در اعتماد که بنای روایت بر دیالوگ استوار شده صحنه‌پردازی به دلیل محدودیت‌های فضا کمرنگ است و گاه در لابه‌لای گفت‌وشنودها گم می‌شود. هیچ رنگ و نوری نیز بر صحنه پاشیده نمی‌شود تا فضا را رنگین کند و همین بر ذائقه مخاطبی که تشنه فرجام داستان است تاثیری معکوس دارد.

ایده دوگانه‌سازی دو شخصیت سوزانا و باربارا ایده‌ای است به‌شدت قدرتمند اما به دلیل نبود فضا و نشانه و حتی زمان - چه آنکه مخاطب در طول این همه دیالوگ مابین دو قهرمان داستان نمی‌داند روز است یا شب - گم می‌شود و به سرگیجه می‌انجامد. یادمان باشد پیچیدگی معنادار چیزی است ورای سرگیجه‌سازی.

حرف آخر در این باب انتخاب پاریس مهد تمدن و زیبایی و فرهنگ به عنوان تبعیدگاه نیز را می‌توان بدسلیقگی محض دانست چه آنکه همیشه و در هر حال همه نویسندگان تراز اول پاریس را با آن همه نماد و نشان برجسته هنری به عنوان میعادگاه و بهشت پنهان هر انسانی دانسته‌اند. برای من بسیار سخت بود که با پاریس به عنوان رنج‌گاه تبعیدیان همذات‌پنداری کنم.

با این همه می‌توان جور دیگر دید و اینکه دورفمن خواسته بگوید که تبعید، تبعید است و دوری از وطن همیشه رنج‌آور؛ حتی اگر که محل تبعید پاریس باشد! اما این ایده باورپذیری‌اش سخت است وقتی که مرفه‌ترین و زیباترین و فرهنگی‌ترین جای دنیا یعنی پاریس را بخواهی مرکز ثقل تبعید بدانی.

حرف آخر اینکه خوب می‌دانیم که دورفمن سال‌های سال در تبعید زندگی کرد و بی‌تردید برای این انتخاب دلایل خودش را داشته.

«اعتماد» را عبدالله کوثری با ترجمه ناب و سیال و حیرت‌انگیزش به رمانی خواندنی مبدل کرده و نشان داده که همیشه می‌توان به اعتبار نام او هر رمانی را خواند به شرط آنکه عبدالله کوثری مترجمش باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها