سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – سمیه مهرگان: ادبیات کلاسیک ژاپن، بهویژه در دوران «هِیآن» (۷۹۴ تا ۱۱۸۵ میلادی)، ویژگی منحصربهفردی دارد که در هیچ کجای جهان نظیر آن دیده نمیشود: سیطره بیچونوچرای زنان بر نثر. درحالیکه مردانِ دربار درگیر کتابت به زبان چینی (زبان رسمی و خشک اداری) بودند، زنان دربار با استفاده از خط «کانا»، احساسات، مشاهدات و روزمرهگیهای خود را به زبان مادری نوشتند.
این دوره، زادگاه دو شاهکار بیبدیل است: «داستانهای گنجی» اثر موراساکی شیکیبو، که عدهای آن را نخستین رمان جهان دانستهاند، و «کتاب بالش» اثر سی شوناگون. این دو زن، رقیبان فکری یکدیگر در دربار امپراتریسها بودند و باهم استانداردهای زیباییشناسی ژاپن را پیریزی کردند که تا امروز در انیمهها، سینما و ادبیات معاصر این کشور زنده است.
سی شوناگون، ندیمه ارشدِ امپراتریس «تِیشی» بود. او زنی باهوش، تحصیلکرده، مغرور و بهشدت دقیق بود. برخلاف معاصرش موراساکی شیکیبو که نگاهی ملایم و مالیخولیایی به جهان داشت، شوناگون شخصیتی برونگرا و گاه بیرحم در قضاوتهایش دارد.
او در «کتاب بالش»، خود را به عنوان زنی معرفی میکند که تحمل نادانی، زشتی و بیسلیقگی را ندارد. او حتی در یکی از مشهورترین اشعارش (شعر شماره ۶۲ در مجموعهی اوگورا هیاکونین ایشو)، هوش و ذکاوت خود را با اشارهای تاریخی به صدای دروغین مرغ پیشرس نشان میدهد تا ثابت کند کسی نمیتواند به راحتی او را فریب دهد.
«کتاب بالش» در دسته ادبی «زوئیهیتسو» قرار میگیرد؛ سبکی منحصربهفرد که در لغت به معنای «به دنبال قلم رفتن» است و با گسست از ساختارهای سنتی، میان رمان، خاطرهنویسی و جستار معلق میماند. این اثر ترکیبی است بدیع از لیستهای مشهور سی شوناگون درباره «چیزهایی که دل را به تپش میاندازند» یا «اشیای باشکوه و زشت»، در کنار مشاهدات روزانه دقیق از جزئیات مراسمهای درباری، تغییر فصول و پوشش اشراف، که با قضاوتهای شخصی و صریح او درباره مردان و آداب اجتماعی درآمیخته است. چنین ساختار قطعهقطعه و اپیزودیکی، کتاب را برای مخاطب مدرن قرن بیستویکمی که به متنهای کوتاه، کپسولی و موجز عادت دارد، به اثری بسیار جذاب و خوشخوان تبدیل میکند که گویی هزار سال پیش برای ذائقه امروز نوشته شده است.
برای نمونه میتوان به قصههای سومییوشی، اوتسوبو و تغییر منزلگاه در این کتاب اشاره کرد، و نیز قصههای درخت غرقشده، زن در انتظار ماه، ارتشبد اومهتسوبو، دعوت به ایمان و شاخه کاج. در قصه کومانو، آنجا که قهرمان داستان بادبزن قدیمی را پیدا میکند و برمیدارد و میرود لحظهای بهیادماندنی است. قصه سپهبد کینهتوز هم شنیدنی است، اما آنجاییکه بانو سایشو باردار میشود و سپهبد لباسی به رسم یادگار طلب میکند واقعاً ناراحتکننده است. قصه سرلشکر کاتانو هم قصهای خواندنی است.
همین قطعهها نشان میدهد که چرا «کتاب بالش» هنوز خواندنی است. شوناگون بیش از ۱۰۲۰ سال پیش (در حدود سال ۱۰۰۲ میلادی)، بر روی مفاهیمی دست گذاشت که ما امروز آنها را «سبک زندگی» (Lifestyle) مینامیم. او به ما میگوید که زیبایی در کلیات نیست، بلکه در جزئیات است: در رنگِ آستری یک لباس، در نحوه نشستن برف روی شاخه درخت یا در لحن صدای یک نامهرسان: «چه دلانگیز است وقتی زیر درخشش مهتاب، هنگام گذر از رود، زیر پاهای گاو ارابه، قطرات آب مثل تکههای بلور خُردشده به اینسو و آنسو میجهند…»
تاثیر این کتاب بر ادبیات ژاپن و جهان وصفناپذیر است. شوناگون در این کتاب، مفهوم «اوکاشی» (دلپذیر، جالب، عجیب) را در برابر مفهوم «آواره» (غمانگیز و لطیف) علم کرد. اگر ادبیات ژاپن امروز ترکیبی از دقت وسواسگونه به طبیعت و طنز تلخ است، ریشهاش را باید در یادداشتهای زیر بالشِ سی شوناگون جستوجو کرد.

بسیاری از غولهای ادبیات جهان، «کتاب بالش» را فراتر از یک اثر ملی دانسته و آن را بهعنوان تجسمی از نبوغ انسانی و اثری که تاریخ مصرف ندارد و رنگ کهنگی به خود نمیگیرد و همیشه تازه است، ستودهاند. خورخه لوئیس بورخس، نویسنده نامدار آرژانتینی که شیفته این اثر بود، آن را لبریز از جزئیاتی میدانست که گویی همین دیروز ثبت شدهاند و معتقد بود ذهن شوناگون چنان مدرن است که گویی در میان ما زندگی میکند. از سویی دیگر، دونالد کین، برجستهترین محقق و ژاپنشناس معاصر، تأکید میکند که هیچ نویسندهای در تاریخ ژاپن و شاید در کل جهان، قادر نبوده است زیباییِ زودگذرِ لحظات را با چنین دقتِ بیرحمانه و خیرهکنندهای شکار کند و قلم او را به ترازویی دقیق تشبیه میکند که وزنِ زیباییِ هر چیز را میسنجد. همچنین منتقدان بسیاری شوناگون را سلفِ ویرجینیا وولف در ادبیات مدرن میدانند؛ چراکه او هزار سال پیش از وولف، به اهمیت ثبتِ «لحظاتِ هستی» و جزئیاتِ بهظاهر کوچکِ زندگی پی برد و نشان داد که چگونه یک صدای زنانه میتواند بدون تکیه بر میدانهای جنگ یا سیاستهای مردانه، تنها با تکیه بر قدرتِ مشاهده، جهانی چنین سترگ و ماندگار خلق کند.
ترجمه آثار کلاسیک ژاپنی به فارسی، به دلیل تفاوتهای ساختاری زبان و مفاهیم فرهنگی، کاری دشوار است. سید آیت حسینی، با تخصص در حوزه زبان و ادبیات ژاپن، توانسته است لحنِ «گزنده، اشرافی و باهوشِ» شوناگون را در فارسی بازخلق کند. همچنین مقدمه مفصل او دریچه ورودی درخشانی به این اثر کلاسیک است. نشر برج نیز با انتشار این اثر در قالبی شکیل، به احیای سنتی کمک کرده که در آن کتاب تنها یک متن نیست، بلکه یک شیء زیبا است؛ چیزی که خودِ سی شوناگون قطعاً از آن لذت میبرد.
خواندن «کتاب بالش» تجربهای شبیه به راهرفتن در یک باغ ذن است. گاهی از صراحتِ شوناگون شوکه میشوید (مثلاً وقتی میگوید فقرا نباید لباسهای رنگی بپوشند!) و گاهی از توصیف او درباره سپیدهدمِ بهاری به وجد میآیید.
این کتاب به شکل عجیب و شگفتانگیزی به ما یاد میدهد که چگونه تماشا کنیم. شوناگون به ما میآموزد که حتی در میانِ محدودیتهای سختگیرانه یک دربار، میتوان با تکیه بر قدرتِ کلمات و دقتِ نگاه، جهانی آزاد و منحصربهفرد خلق کرد: «در زمستان، صبحهای خیلی زود؛ نه فقط وقتی برف باریده است، بلکه وقتی سرمای سختی حکمفرماست و آدمها عجله دارند تا آتش را روشن کنند… این است که زیباست.»
انتشار «کتاب بالش» با ترجمه سید آیت حسینی، یکی از مهمترین اتفاقات نشر در سالهای اخیر برای علاقهمندان به ادبیات جهان است. این کتاب برای کسانی که به دنبال کشف ریشههای زیباییشناسی شرق دور هستند و یا میخواهند با یکی از قدرتمندترین صداهای زنانه در تاریخ ادبیات آشنا شوند، یک ضرورت است. شوناگون با این اثر ثابت کرد که «بالش» (محل قراردادن یادداشتها) میتواند از شمشیر برانتر و از زمان پایدارتر باشد: «وقتی طومارِ اولِ کتابِ داستانی را که تاکنون نخواندهای پیدا میکنی و میخوانی و به دنبال ادامه کتاب میگردی و ناگهان ادامه کتاب نیز پیدا میشود، بسیار لذتبخش است.»
نظر شما