روایت میکنند که در گزارشهای ارسالی فرماندهان میدانی عراق برای فرماندهان ردهبالای ارتش، این جمله به اشکال مختلف، بارها تکرار میشد که «هیچ نیرویی پیش روی ما نیست، اما ایرانیها هستند، میجنگند و به ما حمله هم میکنند.»
تعدی بعثیها به مرزها و ناامنی در شهرهای مرزی را به تهران گزارش میدادند و خب دستدرازی مکرر عراقیها به خاک ما را به پایتخت میرساندند، اما دولت وقت به ریاست ابوالحسن بیصدر، ماجرا را اصلاً جدی نمیگرفت و میگفت عراق جرأت حمله به ایران را ندارد. حتی زمانی که دشمن با قوای زرهی به بلندیهای میمک در استان ایلام در نقطه صفر رمزی یورش برد، باز رئیسجمهور خودش را به آن راه زد و وقوع چنین حملهای را انکار کرد. نوشتهاند که روز بیستویکم شهریور ماه به رئیسجمهور خبر دادند نیروهای عراق با پشتیبانی دو هزار تانک به میمک سرازیر شدهاند. او در صحت خبر تردید کرد و گفت: «آنجا زمین وسیعی برای حضور این تعداد تانک ندارد.» کسی که خبر را آورده بود گفت: «خب، 500 تانک!» اما بنیصدر بازهم واقعیت را انکار کرد و گفت: «دارند غلو میکنند و حمله عراق جدی نیست.»
مردم در دفاع از کشور، حماسههای مردمی در جنگ تحمیلی
اما هرچقدر دولت در انجام وظایفش کوتاهی و کمکاری میکرد، مردم – در کاملترین و جامعترین معنی آن – به دفاع از کشور ایستادند و با آنچه در دست داشتند از دشمن متجاوز «استقبال» کردند. نیروهای کمشمار مرزبانی نیز تا پای جان به وظیفهای که بر عهده گرفته بودند عمل کردند. آنان در همین نخستین نبرد میمک، عملاً با دست خالی به مقابله با چندصد تانک عراقی رفتند. چهار نفرشان حین نبرد شهید شدند و چهارده نفر نیز جراحت برداشتند. حتی زمانی که جنگ رسماً شروع شد، باز ترکیب نیروی مقاومت از همراهی داوطلبان مردمی و نظامیان وظیفهشناسی – که دستور مشخصی نداشتند – شکل گرفت و آنان بودند که در حماسهای بزرگ، نخستین خط دفاعی مقابل موجهای یورش دشمن را شکل دادند.
در کتاب «خرمشهر در جنگ طولانی» که کاری از محمد درودیان و مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ است میخوانیم که در گزارشهای ارسالی فرماندهان میدانی عراق برای فرماندهان ردهبالای ارتش، این جمله به اشکال مختلف، بارها تکرار میشد که «هیچ نیرویی پیش روی ما نیست، اما ایرانیها هستند، میجنگند و به ما حمله هم میکنند.» از جمله در شلمچه، نیروهای ژاندارمری و سپاه به همراهی گروهی از داوطلبان مردمی، دستههای پنج تا شش نفره تشکیل دادند و بدون تجهیزات مناسب و اسلحه کافی، به دفاع از پاسگاههای مرزی رفتند. آنان در جریان این نبرد گاهی زیر سنگینی فشار دشمن، کمی عقب مینشستند اما بعد برمیگشتند و دوباره با مهاجمان گلاویز میشدند. حتی یک بار، در ضدحملهای برقآسا مهاجمان را مجبور به فرار کردند و در تعقیب دشمن تا آن سوی مرز رفتند و در یکی از پاسگاههای مرزی عراق، پرچم ایران را به اهتزاز درآوردند. گویا بیست عراقی را نیز اسیر کردند. البته این پیروزی کوچک، در آن نبرد گسترده دوام نیافت و نیروهای ما در هجوم بعدی دشمن مجبور به ترک آن پاسگاه شدند. اما شاهدی بر این واقعیت بود که ایرانیها حتی در شکست نیز جانانه میجنگند و اهل ترس و خالی کردن میدان نیستند.
شماری از فرماندهان بعثی، همان روزها متوجه شدند که جنگ به آن سبک و سیاقی که پیشبینی میکردند پیش نخواهد رفت و کوشش برای تحقق اهداف صدام – تسلط بر خوزستان و خلیج فارس – دست زدن به کاری ناممکن است. البته نباید ناگفته گذاشت که در جمع نخستین مدافعان کشور، برخیها درباره شیوه مقابله با دشمن نظرات متفاوتی داشتند. از دید آنان، بهترین شکل دفاع نه مواجهه مستقیم و متهورانه با دشمن – آنهم با دست خالی – که طراحی نقشههای موثر بود. میگفتند کمتعداد هستیم و با این عده کم و تجهیزات اندک نمیتوانیم راه پیشروی دشمن را سد کنیم. معتقد بودند باید عقب نشست و با سازماندهی بهتر و نفرات بیشتر، در شرایطی مناسبتر با دشمن مواجه شد. اما بیشتر کسانی که آن روزها در میدان درگیری و دل خطر حضور داشتند، اهل محاسبات اینچنینی و به اصطلاح، دودوتا چهارتا کردن نبودند. باورشان این بود که باید از آنچه به خودشان تعلق دارد دفاع و دست متجاوز را کوتاه کنند. پس با همان نفرات اندک و امکانات ناچیزی که داشتند، ماندند و دلیرانه جنگیدند.
اگر به عقب برگردیم و آنچه را که در هفته نخست جنگ گذشت مرور کنیم، میبینیم که مناطقی از غرب و جنوب کشور ما اشغال شد. همچنین تلفات زیادی را تحمل کردیم و خسارتهای سنگینی به ما وارد شد. جنگ با همه زشتیها و مشکلاتش به ما تحمیل شده بود. عده زیادی آوار شدند و بسیاری رنج و مصیبت دیدند. همه این اتفاقات ناگوار و تلخ افتاده بود. اما این حقیقت هم وجود داشت که شکست نخورده بودیم. برخلاف محاسبات دشمن متجاوز، شکست دادن ما آسان، یا به تعبیر دقیقتر «ممکن» نبود. اتفاقاً آنچه روی داده بود این بود که بعثیها در رسیدن به آنچه در سر داشتند شکست خورده بودند.
نظر شما