نویسنده کتاب «پروانهای که نخل شد» مطرح کرد:
روایت یک موضوع در قالب داستان، دایره مخاطبان را گستردهتر میکند
نویسنده کتاب «پروانهای که نخل شد» گفت: روایت یک موضوع در قالب داستان، دایره مخاطبان را گستردهتر میکند گستردهتری فکر میکنم. چون وقتی برای روایت یک موضوع از در هنر وارد میشوید افراد بیشتری با شما ارتباط میگیرند.
کتاب پروانهای که نخل شد را در چند خط برای مخاطبان معرفی میکنید؟
پروانهای که نخل شد یک روایت داستانی از زندگی شهید عباس شعف، فرمانده گردان میثم از لشکر ۲۷ محمدرسولالله است. از طرف انتشارات ۲۷ بعثت پیشنهاد تدوین این کتاب را داشتم. با مصاحبههایی که صورت گرفت با این شهید آشنایی پیدا کردم. این شهید زندگی چالشی و پرفرازونشیبی داشت. به خاطر شخصیت عجیب و منحصر به فردی و اتفاقات خاصی که در زندگی این شهید افتاده بود، مصمم به نگارش زندگی شهید شعف شدم. یکی از موارد مهم زندگی شهید شعف حضور در جبهه بازیدراز است. اگر با این جبهه آشنایی داشته باشید میدانید که این منطقه بسیار مهم و حیاتی است که عملیاتهای مهمی در آنجا صورت گرفته است. به همین دلیل پس از تکمیل مصاحبههایی که با دوستان و همرزمان شهید در خصوص بازیدراز، مشغول تدوین کتاب شدم.
داستان کتاب همانند نام آن داستان زندگی یک جوان است که کمکم بزرگ میشود و به کمال میرسد و در نهایت به شهادت میرسد. این شهید بزرگوار عمر کوتاهی داشت و در بیست و دو سالگی به شهادت رسید. اما عمر با عزت و به قول معروف با کیفیتی بود. شخصیت و بلوغ فکری ایشان که در کتاب هم به آن اشاره شده به مرور اتفاق میافتد و این همان چیزی بود که من دوست داشتم حتما در کتاب آن را ذکر کنم. یعنی آن وجودی که بزرگ میشود، به خود میبالد و به بلوغ خود نزدیک میشود.
کتاب چه بازه زمانی از زندگی شهید را روایت میکند؟
از ابتدای تولد ایشان است. البته یک روایت کوتاه از مادر شهید پروانه خانم هم آوردهام و بعد کودکی شهید را روایت میکنم. اسم کتاب هم تعمدا از روی نام مادر شهید انتخاب شده است. چون پروانه خانم، مادر شهید، شخصیت تأثیرگذار زندگی شهید عباس شعف بود. چون این شهید پدر خود را در کودکی از دست میدهد. پدر شهید یک روز از خانه بیرون میرود و ربوده میشود و دیگر به خانه بازنمیگردد. بعد از آن مادرش وظیفه تربیت و به ثمر رساندن شهید را بر عهده داشت. به همین خاطر زندگی شهید تأثیر گرفته از مادرشان است.
این شهید ویژگیهای اخلاقی خاصی دارند که نشئت گرفته از خانواده است. به همین دلیل تصمیم گرفتم که فقط یک بازه زمانی از زندگی شهید را روایت نکنم. داستان کتاب از زمان به دنیا آمدن عباس آغاز میشود. شهید شعف نسبت به همسنوسالان خود آدم خاصتری بود. مثلا اینکه از کودکی اهل روزه مستحبی بود. اهل پرورش جسم برای کارهای سخت بود. به نظر من این مسائل مهم بود که با استفاده از آن شخصیت یک فرمانده را به درستی نشان دهم. اینکه این فرد در چه فضایی رشد و نمو کرده و تحت تأثیر چه افرادی بوده قابل ذکر بود.
علت اینکه این شهید را از میان همه فرماندهانی که به شهادت رسیدند انتخاب کردید چه بود؟
فکر میکنم یکجور خوششانسی برای من بود که از طرف انتشارات این پیشنهاد را به من دادند. به نظر من شهید عباس شعف میتواند متولد امروز باشد. چون به نظر من زندگی این شهید خیلی قدیمی نیست. او شخصیت باهوش و کنجکاوی داشت. خستگی ناپذیر و تلاشگر بود. این ویژگیها برای جوانان امروز غیر قابل دسترس و عجیب نیست. این شهید برای من یک جوان امروزی بود. از طرفی هم من این کتاب را بهصورت یک روایت داستانی نوشتم. یعنی فقط با یک اثر مستند مواجه نیستیم. البته منابع ما طبق مستندات و واقعیت است اما چیزی از خودم اضافه نکردم و به صورت یک داستان روایت کردم. چون من به مخاطب گستردهتری فکر میکنم. چون وقتی برای روایت یک موضوع از در هنر وارد میشوید افراد بیشتری با شما ارتباط میگیرند.
در مورد ربط نام مادر شهید که پروانه بود با اسم کتاب توضیح میدهید؟
برای من، پروانه شروع شخصیت عباس بود. زمانی که کتاب را مطالعه میکنید متوجه میشوید که عباس سختکوشی، عزتنفس و روی پای خود ایستادن را از مادرش دارد. یعنی حس من این بود که شروع شخصیت والای عباس با مادرش است. مادر، آغاز عباس است. مسیری که عباس طی میکند و کمکم به کمال میرسد تا به آن نخل میرسد. نخل در اینجا استعاره از رزمندههای جنگ است. ما در کتاب یک نخلی را روایت میکنیم که در حیاط منزل پدربزرگ عباس است. در کتاب این نخل را مدام به عنوان یک اسطوره یاد میکنیم. شهید همدانی جملهای دارد که میگوید بچههای جنوب و بچههای عملیاتهای بیتالمقدس شبیه نخل ایستادهاند. من میخواستم این حس را در کتاب انعکاس دهم.
زمانی که مشغول نگارش کتاب بودید، حضور شهید را در زندگی خود احساس میکردید؟
من خودم از خانواده شهید هستم و برادر بزرگم به شهادت رسیده است که اتفاقا همنام شهید عباس شعف هم بودهاند. بچههایی که در این خانوادهها بزرگ میشوند، همیشه قاب عکس شهیدی به دیوار خانه دارند و با او ارتباط برقرار میکنند. این افراد نگاهی فراتر از بقیه به شهدا دارند. البته ادعا نمیکنم که همه همچین حسی دارند. اما من از کودکی شهیدی کنار خودم و در خانواده داشتم که مدام از او میشنیدم و با او ارتباط برقرار میکردم. به خاطر همین تجربیات توانستم با شهید عباس شعف هم ارتباط برقرار کنم. حضور شهدا یک حضور خاص است که باید از اعماق وجود آن را درک کنید. شبیه یک باور است که زمینه آن در خود شخص ایجاد شده. این موضوع از آن قضایایی است که تا آن را نچشی نمیتوانی درکش کنی و برای دیگران هم توصیف کنی. من این ارتباط را به واسطه حضور شهید در خانوادهام حس میکردم. من در کلاسهای داستاننویسی که مدرس آن هستم همیشه به بچهها میگویم که شما وقتی میتوانید درباره یک سوژه بنویسید که رابطه عمیقی با آن سوژه برقرار کنید. باید سوژه را درک کنید و بتوانید شبیه تجربههای خود در مورد آن بنویسید. شهید عباس شعف هم برای من همچین تجربهای بود. من به واسطه نزدیکی این حس در مورد او نوشتم.
نظر شما