دوشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۲ - ۱۵:۵۳
انگار که حرفی باقی نمانده باشد...

قرار بر این است که کنگره جهانی شعر مقاومت که به همت شهرداری کرمان برگزار شده است، طی سه روز به کار خود پایان بدهد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- زینب آزاد: ساعت ۷:۳۰ صبح پس از صرف صبحانه سوار بر ون سفید شدیم و همراه با گروه رسانه‌ای به سمت گلزار شهدا به راه افتادیم. این بار راننده ون راهنما و راوی همراه ماست. به هر مکان تاریخی که می‌رسیدیم توضیحی اجمالی می‌داد و ما را بر آن می‌داشت تا اطلاعات تکمیلی را در گوگل جستجو کنیم. قرار بر این است که کنگره جهانی شعر مقاومت که به همت شهرداری کرمان برگزار شده است، طی سه روز به کار خود پایان بدهد.         
 
از کنار مسجد جامع کرمان گذشتیم و میدان مشتاقیه را دور زدیم و به دیدن گنبد مدفن مشتاق علی‌شاه بسنده کردیم. وارد خیابان زریس یا همان خیابان شهدا شدیم. راوی اینجای داستان را بیشتر توضیح داد و گفت که اینجا محله زرتشتیان است و بهترین آب و هوا را دارد. ظاهر خانه‌هایش بافت سنتی دارد و باطنش را سنتی مدرنیته ترکیب کرده‌اند. یک خیابانی را هم نشان داد که آتشکده‌ در آنجا قرار داشت.
 

جلوتر که رفتیم مخروطی کاهگلی و طبقه‌طبقه را نشانمان داد و گفت که این یخدان است و در قدیم مواد غذایی را اینجا نگهداری می‌کردند. همان یخچال خودمان است اما عمومی‌ترش!
 
به پارک پدر رسیدم. پارکی که قبل از پارک شدنش محله‌ای با خانه‌های متروکه بوده و به همت شهرداری تخریب شده و به پارک تبدیل شده است. کمی آن طرف‌تر قبرستان یهودیان بود. راوی می‌گفت در حال حاضر سنگفرش شده است و به جز چند قبر، نشان دیگری از قبرستان نمانده است. یهودیان ساکن آنجا هم اغلب مهاجرت کرده‌اند و تعداد انگشت‌شماری مانده‌اند.
 
همین‌طور که داشتم حلاجی می‌کردم که در فاصله پانصدمتر، مردمی با دو دین متفاوت از هم زمانی مجاور هم زندگی می‌کردند، به گنبد جبلیه رسیدم؛ هنوز فرصت نکرده‌ام تاریخچه‌اش را کامل بخوانم همین قدر می‌دانم که گنبد هشت ضلعی دارد که به گنبد گبری می‌شناسندش. تماماً از سنگ است. در هشت طرف آن هشت در به عرض ۲ متر قرار دارد. قسمت بالای گنبد از آجر ساخته شده‌ است و در داخل گنبد ظاهراً گچ‌بری‌ها و تزئین‌کاری‌هایی وجود داشته است و زمانی که قسمت بالایی ریخته، قسمت پایین را تخریب کرده‌اند. حالا هم شده است موزه سنگ!

میدان کوچکی را دور می‌زنیم و وارد خیابانی می‌شویم که از همان ابتدایش تصویر حاج قاسم روی عمودهایش خودنمایی می‌کند. عمودها یکی در میان مزین شده‌اند به تصویر سردار مقاومت. گنبد کوچک و کاشی‌کاری شده گلزار شهدا خودنمایی می‌کند، با چشم دنبال نمادی دیگر از سردار سلیمانی می‌گردم. آرام آرام تمام گلزار شهدا را دور می‌زنیم و از باب‌الرضا وارد می‌شویم.
 
آفتاب تمام‌قد دارد می‌تابد و نفس را بند می‌آورد. اولین نفر از ون پیاده می‌شوم. هنوز درک درستی از موقعیت ندارم اما به شوق زیارت مزار سردار شهید دوازده پله گلزار شهدا را با عجله پایین می‌روم. قدم به قدم مردم عادی سر مزار عزیزانشان نشسته‌اند. بخشی از گلزار مسقف است و بخشی دیگر نه. مسیری را می‌روم و برمی‌گردم و مزار را پیدا نمی‌کنم. محمدصادق علیزاده؛ خبرنگار و فعال فرهنگی را می‌بینم و دنبالش راه می‌افتم به گمان اینکه او بلد است. انگار که او هم راه را گم کرده است. از کسی سوال می‌کند: مزار حاج قاسم کجاست؟ متپجه نمی‌شود و راهش را می‌رود. دوبار می‌پرسد: مزار حاج قاسم کجاست؟ مرد کرمانی عذرخواهی می‌کند و با دست جایی را نشان می‌دهد.
 
نزدیک مزار می‌شویم... یاد چهره‌ خندانش می‌افتم. یاد صلابتش وقتی که در همین کرمان می‌گفت: ما ملت امام حسینیم... یاد عزتش، یاد فروتنی‌اش مقابل مقام معظم رهبری، یاد خستگی‌اش...
 

دور مزار آدم‌ها نشسته‌اند و فاتحه می‌خوانند و من مبهوت و گنگ دنبال جایی می‌گردم که بایستم و نگاه کنم و به خودم بقبولانم که اینجا جایگاه ابدی اوست.
 
تک‌تک آدم‌هایی که می‌شناسم و می‌دانم که شهید را دوست دارند، از جلوی چشمم رد می‌شوند. اشک‌ها بی‌مهابا از زیر عینک دودی روان می‌شوند. حتی تلاش نمی‌کنم که مهارشان کنم. یاد مصاحبه‌ام با دخترش، در نمایشگاه کتاب می‌افتم. حتی آن روز هم فکر نمی‌کردم که روزی بتوانم سر مزارش بیایم.
 
خبرنگاران و عکاسان با کارت‌هایی که در گردن دارند می‌آیند و فاتحه می‌خوانند و می‌روند. اکثرشان با یونیفرم‌های متحدالشکل حاضر شده‌اند انگار که از نهاد خاصی آمده باشند. برخی‌های دیگر هم گوشی به دستشان است و در میان تایپ کردن، چند عکس هول‌هولکی می‌گیرند و مجددا تایپ می‌کنند.
 

 زنان کرمانی با چادرهای گل‌دار که مدل خاصی بسته‌اند می‌آیند و با زبان محلی قربان‌صدقه‌اش می‌روند. مردهای بومی با لباس‌های محلی کودکان را روی مزار می‌نشانند و زیرلب فاتحه می‌خوانند و می‌روند. من هنوز پایین پای حاج قاسم و بالای سر شهید پورجعغری ایستاده‌ام. زیرچشمی مزار محمدحسین یوسف‌اللهی را هم می‌بینم. همان همسایه ابدی حاج قاسم. همانی که عارفی بنام بوده و همه همرزمانش او را از باب عرفان و عبادتش می‌شناختند.           
 
همه آمدند و رفتند. خبرنگاران و رسانه‌ای‌ها هم رفته‌اند برای همراهی شهردار... هنوز نتوانستم دل بکنم. دعاهای سفارشی و دردودل‌ها خاص را تندتند می‌گویم. دارند صدایم می‌کنند. چندقدمی می‌روم و برمی‌گردم: حاجی به منم یه نگاه بکن...
 
دم همان در باب‌الرضا برای همراهی با سعید شعرباف تبریزی؛ شهردار می‌رویم. شاخه‌های رز سرخ را دست می‌گیریم و در میان انبوه دوربین‌ها و گل‌ها دوباره کنار مزار می‌رویم تا گلبارانش کنیم. به عمد دوباره می‌روم همان جای قبلی می‌ایستم؛ اینجا با اینکه آفتاب است اما هوایش بهتر است. علامرضا کافی شعر می‌خواند و پس از آن در میان صدای چیلیک‌چیلیک دوربین‌ها و زمزمه فاتحه‌ها، شهردار رسما مراسم را آغاز می‌کند.
 

حوایم به حرف‌های شهردار نیست. دارم تمام حجم حضورم را با حاج قاسم پر می‌کنم. زل زده‌ام به مزار که مادر شهیدی می‌آید و روی تصاویر حک شده قبور شهدا دست می‌کشد و می‌گوید: قربونشون برم، چهره‌هاشون رو لگد نکنید. و می‌رود سراغ مزار بعدی و بعدی و بعدی... .
 

صحبت‌های شعرباف تبریزی و توضیحاتش برای کنگره جهانی شعر مقاومت که تمام می‌شود، در حلقه خبرنگاران و عکاسان، چند قدمی آن طرف‌تر می‌ایستد و سؤالاتشان را پاسخ می‌دهد و می‌گوید:
در این کنگره شاعرانی از ده کشور ازجمله لبنان، سوریه، عراق و افغانستان حضور دارند. مراسم اختتامیه روز چهارشنبه در تالار فرهنگ و هنر کرمان برگزار می‌شود. چند جلسه شعرخوانی هم در این دو روز برگزار می‌شود و شعرا از اقصانقاط جهان می‌آیند و درباره اسطوره‌های مقاومت شعر می‌خوانند.
 
گوشه‌ای از گلزار شهدا مجتبی احمدی؛ دبیر کنگره شعر، مرتضی کادر و صابر ساده ایستاده‌اند و با هم حرف می‌زنند. سردار حسنی سعدی؛ مدیر گلزار شهدا هم کمی آن‌ طرف‌تر ایستاده است و زیر لب فاتحه می‌خواند.
 
برایم عجیب بود که چرا مراسم اینقدر زود تمام شد و شاعر دیگری شعر نخواند و برنامه دیگری تدارک دیده نشده بود. عکاس و خبرنگار ایبنا را راهی می‌کنم تا بیشتر از این در گرما نمانند و برای مراسم شب آماده شوند. مسیر برگشت در سکوت طی می‌شود. انگار که حرفی باقی نمانده باشد...
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها