یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۲:۱۶
از «دختران اٌ.پی.دی» تا «حوض خون»

به بهانه اکران فیلم دسته دختران به سراغ کتاب‌هایی رفته‌ایم که جنگ را از زاویه‌دید دیگری به تصویر کشیده و متمرکزانه بر حضور زنان در جنگ پافشاری کرده است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- محمدمهدی شیخ‌صراف: به بهانه اکران فیلم «دسته دختران» به سراغ کتاب‌هایی رفته‌ایم که جنگ را از زاویه دید دیگری به تصویر کشیدند. در این گزارش کتاب‌هایی را بررسی می‌کنیم که خاطرات بانوان از حضور در دفاع مقدس است. بعضی از این کتاب‌ها خاطرات خودنوشت این بانوان است.

کتاب «دا» نوشته سیده زهرا حسینی که در سال ۱۳۸۷ توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسید، خاطرات سیده ‌زهرا حسینی از روزهای آغازین جنگ تحمیلی در دو شهر بصره و خرمشهر است و سال‌های محاصره خرمشهر توسط نیروهای عراقی محور اصلی کتاب را تشکیل می‌دهد. نویسنده در این کتاب خاطرات و مقاومت‌های خود را از روز‌های جنگ با تمام جزئیات تعریف می‌کند و این جزئی‌نگری‌ها باعث شده خیلی‌ها این کتاب را رمان بنامند. راوی در آن روزها تنها هفده سال داشته است. اهمیت این کتاب شاید در این باشد که وقایع جنگ ما برای اولین بار از زاویه‌دید یک دختر نوجوان روایت شده است؛ خاطراتی که راوی حدود بیست سال آن‌ها را درون سینه خود همچون یک راز حفظ کرد و حرفی از آن نزد.
 
در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «آنچه به چشمم می‌خورد غیر قابل باور بود. من شهری نمی دیدم. همه جا صاف شده بود. سر در نمی‌آوردم کجا هستیم. هرجا می رفتیم حبیب توضیح می‌داد اینجا قبلا چه بوده است. هرجا را نگاه می کردم نمی‌توانستم تشخیص بدهم کجاست، نه خیابانی بود نه فلکه‌ای و نه خانه‌ای. همه جا را تخریب و صاف کرده بودند. همه جا بیابان شده بود و از خانه‌ها جز تلی از خاک و آهن پاره چیزی به چشم نمی‌خورد. فقط میدان‌های وسیع مین ما را محاصره کرده بودند. آنها آنقدر غافلگیر شده بودند که حتی فرصت جمع کردن این تابلوها را که برای نیروهای خودشان زده بودند، نکرده بودند.»
 

کتاب «من زنده‌ام» را معصومه آباد نوشته و در انتشارات بروج به چاپ رسیده است. این کتاب خاطرات دوران اسارات یک ایرانی در جنگ تحمیلی ایران و عراق است. معصومه آباد در هفده سالگی به اسارت گرفته شد و چهار سال در اسارت بود. من زنده‌ام خاطرات چهار بانوی ایرانی معصومه آباد به همراه شمسی بهرامی، فاطمه ناهیدی و حلیمه آزموده است که در دست رژیم بعثی اسیر بودند. چهار نفر با تفکرات مختلف که همراهی چهارساله، آنان را در مقابل همه چیز همدل کرده است. حتی اتهامشان نیز شبیه هم بود: عشق به امام و انقلاب و جمهوری اسلامی.
 
در «من زنده‌ام» می‌خوانیم: «یک ماه از حمله رژیم بعثی نگذشته بود که چهار تا از دختران اسیر شدند. اول ماشین‌ آن‌ها را محاصره می‌کنند و آن‌ها را به نام «بنات الخمینی» می‌شناسند. بعضی از افسران بازجو به این بانوان لقب ژنرال‌های ایرانی داده‌اند. نام کتاب با دست‌خط اصلی معصومه آباد نوشته شده است. او برای فرار از بی‌خبری مفقودالاثری برای خانواده‌اش یا هرکسی که فارسی بلد باشد و بتواند بخواند نوشته است من زنده‌ام، معصومه آباد.»
 
 

فاطمه سادات میرعالی نویسنده کتاب «حوض خون» خاطرات و روایت‌های ۶۴ نفر از بانوان اندیمشکی درباره کار در بخش رخت‌شویی البسه رزمندگان دفاع مقدس را گردآوری کرده است. این کتاب در سال ۱۴۰۰ توسط انتشارات راه یار روانه بازار شد. «حوض خون» با تصاویر و نوشتار دلنشینش، بخش کمتر دیده شده جنگ را از زبان زنانی می‌نگارد که در رخت‌شورخانه پشت جبهه‌ها با یأس، ترس و اندوه مبارزه کردند و اینک یاد شهدای شهر اندیمشک را زنده نگاه داشته‌اند.

در جایی از کتاب می‌خوانیم: «شوهرم چند ماه یک بار از جبهه می‌اومد خونه، بیچاره مرا با دست‌های زبر و زخم شده می‌دید. تازه بوی وایتکس هم می‌دادم. خدا رحم کرد طلاقم نداد! اول مصاحبه‌ها درد و زجرشان توی ذهنم پررنگ بود، اما انتهای مصاحبه وقتی متوجه می‌شدم هنوز حاضر هستند پای انقلاب جان بدهند، وقتی تلاش می‌کردند راهی برای شستن لباس‌های رزمندگان جبهه مقاومت پیدا کنند و بعضی از آنها از من می‌پرسیدند: راهی سراغ نداری بریم سوریه لباس رزمنده‌ها رو بشوریم؟ معادلات ذهنم درباره اینکه افرادی زجرکشیده هستند به هم می‌خورد. خانم‌های رختشویی با وجود همه سختی‌ها و دردهایی که دیده‌اند و از نزدیک تکه‌های بدن شهدا را لمس کرده‌اند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخی‌ها، از شستن لباس رزمنده‌ها به زیبایی یاد می‌کنند. ا گر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیت‌های انقلاب نبودند.»
 

«دختران اُ.پی.دی» نوشته لیلا محمدی در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این کتاب خاطرات مینا کمایی، زنی آبادانی از روزهای پر تلاطم دوران دفاع مقدس (از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۴) را به تصویر کشیده است. در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مینا کمایی با جمعی از دوستانش امدادگرى را در بیمارستان امام خمینى (ره) شرکت نفت ‏آموزش می‌دادند. وی در‌‌ همان سال با تأسیس بسییج خواهران آبادان، همراه با دوستانش که به دختران O. P. D معروف بودند، به فعالیت‏ در بسیج می‌پرداخت و براى امدادگرى و واکسیناسیون به روستاهاى‏اطراف آبادان مى‏‌رفت.
 
در «دختران اُ.پی.دی» می‌خوانیم: «گرمای آفتاب تابستان، کفِ سیمانیِ حیاط را داغ کرده بود. آبِ شط کم‌کم، کف حیاط را پر می‌کرد. پاچه شلوار‌هایمان را بالا زدیم و منتظر ماندیم که آب کاملا کف حیاط را پر کند. مهران و مهرداد با پارچه، درزِ آهنیِ کوچه را مسدود کردند. بعد از جمع شدنِ آب توی حیاط بالا و پایین می‌پریدیم. بازی می‌کردیم. آب تا زانو‌هایمان می‌رسید. از داخل آن گوش‌ماهی جمع می‌کردیم و به هم نشان می‌دادیم.»
 
 

عبدالرضا سالمی‌نژاد در کتاب «دختری کنار شط» زندگی و خاطرات شهید دفاع مقدس، مریم فرهانیان، را روایت کرده است. زندگی شهید مریم فرهانیان، پرداخت یک شخصیت ماجراجو یا انسانی حادثه‌ای نیست تا انتظار داشته باشیم، حوادث و رویدادهای ناگفته‌ای در این کتاب بخوانیم. او دختری ۲۲ ساله است که در سال‌های آغازین جنگ با انفجاری ساده در مکانی غریب به شهادت می‌رسد بی آنکه کسی آخرین لحظات او را به تصویر بکشد. «دختری کنار شط» در انتشارات فاتحان در سال ۱۳۸۹به چاپ رسیده است.
 
سالمی‌نژاد در «دختری کنار شط» نوشته است:«صبح روز ۱۹مهرماه ۱۳۵۹، تیپ زرهی دشمن با نصب پل شناور از کارون عبور کرد و با دستیابی به جاده آبادان- اهواز راه را بر حدود نهصد تن از مردمی که از آبادان به طرف اهواز در حرکت بودند، بست. مردها به اسارت برده شدند و زنان و کودکان آواره بیابان، شیون‌کنان به سوی آبادان بازگشتند... برق شهر قطع شده بود. مردم شب شمع روشن کرده بودند و برای آنکه نور آن علامتی برای دشمن نباشد، پرده‌ها را کشیده بودند. فردایش همه مردم به هم توصیه می‌کردند تا شیشه‌ها را کاملا پوشانده و نگذارند ذره‌ای نور از لای آن رد شود. بسیاری از مردم با عجله در حال ترک شهر بودند و مقداری از وسایل مورد نیاز را با خود می بردند. شب‌ها هواپیماها پالایشگاه را می‌زد و روزها کاتیوشا. رادیو حسابی طرفدار پیدا کرده بود و همه گوش‌ها تیز اخبار دست اول شده بود. خبرهایی از پیشروی عراقی‌ها به طرف شهر، نگرانی را دوچندان می‌کرد و بر سرعت تخلیه شهر از مردم، نیز لحظه‌به‌لحظه می‌افزود...»
 
 

کتاب «چند حبه قند» به قلم طاهره امامی است که در سال ۱۴۰۱ توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. «چند حبه قند» مجموعه‌ای از خاطرات سرکار خانم رفعت‌السادات نعمت‌اللهی است که در دوران دفاع مقدس چزو پرستاران بوده و گوشه‌ای از حضور، شجاعت و ازخودگذشتگی کادر درمان در این دوره را به تصویر می‌کشد.
 
امامی در بخشی از این کتاب نوشته است: «خانوم نعمت‌اللهی، شما با روسری اومدی؟
نگاه معاون آموزشگاه پرستاری نمازی روی روسری ساده کرمی‌رنگم بود که ادامه داد:می‌دونی که اینجا یه آموزشگاه بین‌المللیه. بیشتر درس‌هاتونم به زبان انگلیسیه. تو همه جای دنیا تمام استادها همین درس‌هایی رو تدریس می‌کنن که ما توی آموزشگاه به دانشجوها یاد می‌دیم.
سرم را مدام بالا و پایین می‌بردم تا نشان دهم به حرف‌هایش توجه دارم. هنوز نگاهش روی روسری من بود. من هم به موهای مجعد مشکی و کوتاه معاون نگاه می‌کردم. با آن کرم‌پودر ماسیده روی صورتش و رُژِ لب سرخابی که توی ذوق می‌زد ادامه داد: با این پوشیدگی که اومدی، باید اهل نماز و روزه هم باشی.
ــ بله خانوم.
ــ حالا اگه اینجا نذارن نماز بخونی، چی کار می‌کنی؟
بدون اینکه فکری کنم صاف توی چشم‌های بادامی و قهوه‌ای‌اش خیره شدم و گفتم: نماز یه امر شخصیه و آزاری به کسی نمی‌رسونه! انگار با جوابی که دادم قانع شد. بعد از پشت صندلی‌اش بلند شد و تمام‌قامت جلوام ایستاد و گفت: «ببین دختر جون! فرم لباس پرستاری همینه که تن من می‌بینی و اینجا باید همین‌جوری لباس بپوشی!»
 

«پوتین‌های مریم» نوشته فریبا طالش‌پور است که خاطرات مریم امجدی را روایت می‌کند. مریم امجدی یکی از دختران خرمشهری بوده که در دوران جنگ ایران و عراق حضور داشته است. «پوتین‌های مریم»، خاطرات زیبای او از کودکی و بزرگسالی تا زمان جنگ و شجاعت‌های او است. این کتاب در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
 
در «پوتین‌های مریم» می‌خوانیم: «اسم عباس را هم در مدرسه سینا نوشتند. آنجا دختر و پسر کنار هم درس می‌خواندند. آقام وقتی فهمید مدرسه مختلط است، تلفنی از خواهرم خواست مراقبم باشد تا حتماً روسری و چادر سر کنم. البته آن موقع دیگر خودم به حجاب علاقه پیدا کرده بودم. مدرسه راهنمایی سینا،‌ در محله کارمندی گچساران، که جزء قسمت‌های اعیان‌نشین شهر به حساب می‌آمد، قرار داشت. از خانه خواهرم که یکی از خانه‌های شرکت نفتی مرکز شهر بود، تا مدرسه یک ساعتی فاصله داشت. من و عباس این راه را پیاده می‌آمدیم. مسیر خلوت و کم رفت و آمدی بود. عباس گاهی برای اینکه زودتر به مدرسه برسد و با بچه‌ها فوتبال بازی کند، جلوجلو می‌رفت. با کتاب‌های درسی به پشت خودش می‌کوبید و می‌گفت: «هُش! تند برو» از این حرف عباس، بلندبلند می‌خندیدم.»
 

کتاب «کفش‌های سرگردان» نوشته سهیلا فرجام‌فر است که در سال ۱۳۹۳ در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این کتاب خاطرات خودنگاشت یک زن پرستار آبادانی از سال اول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در شهرهای آبادان، خرمشهر، بهبهان، تهران و دزفول است.  
   
نویسنده در سی شهریور ۱۳۵۹، در روزهای پایانی مرخصی زایمان، به آبادان می‌رود تا دو فرزند خردسالش را به پدر و مادر خود بسپارد. در همان هنگام، با شروع جنگ و حمله عراق به خرمشهر و آبادان، راوی به همراه پدر و مادرش و بچه‌ها مجبور می‌شوند خانه پدری را ترک کرده و به منزل یکی از اقوام خود در بهبهان بروند. پس از پایان مرخصی به محل کار خود بازمی گردد.
 
در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «در بیابان تاریک از قطار پیاده شدیم. همگی وحشت‌زده، حالت گوش به زنگ به خودمان گرفتیم. هیچ کس نمی‌دانست که چه شده و چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد؟ همین طور که از سرما می‌لرزیدم، با بقیه روی زمین دراز کشیدیم. باد سردی از یقه لباسم داخل می‌شد، دور کمرم می‌پیچید و امانم را می‌برید. همیشه از سرما بیزار بودم. صورتم داغ شده بود. قلبم آن قدر تند می‌زد که انگار می‌خواست از سینه‌ام بیرون بزند. زیر لب شروع به فرستادن صلوات کردم. چند تا ترکش از بالای سرمان رد شد. دود و غبار حاصل از آن در فضا پخش شده بود. صدای آتش ضد هوایی، آن قدر وحشتناک بود که حتی صدای همکار بغل‌دستی‌ام را نمی‌شنیدم. دلم نمی‌خواست در این بیابان بمیرم. یاد بچه‌هایم افتادم. سعی کردم جلوی گریه‌ام را بگیرم. دوباره صدای شلیک ضد هوایی شنیده شد و به دنبال آن صدای چند انفجار.»
 
 

کتاب «نامه‌های فهیمه» نوشته فهیمه بابائیان‌پور در سال ۱۳۹۶ و از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعه‌ای از نامه‌ها و یادداشت‌های مرحومه فهیمه بابائیان‌پور است که برای همسرش غلامرضا صادق‌زاده نوشته و همچنین همسرش نیز پاسخ‌هایی به او داده است. کتاب «نامه‌های فهیمه» به کوشش علیرضا کمری در چهار بخش سرآغاز نامه، یادداشت‌ها، نامه‌ها و ضمیمه‌ها گردآوری شده است.
 
 در جایی از این کتاب می‌خوانیم: «به خاطر وجود فرزندان مجاهدی چون تو؛ عابدان و زاهدان شب و شیران روز که می‌روید به امید دیدار محبو بتان. خودش یارتان باد. آن گاه که در آخر دعا سر بر خاک ساییدم در سجودم به وجودش اندیشیدم و خود را در او فنا دیدم. و دیدم من هیچم و او همه. و دیدم ما هیچیم و او همه چیز و احساس کردم تو هم با منی.»
 
«یکشنبه آخر» را معصومه رامهرمزی نوشته و در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این کتاب خاطرات نویسنده است که در هشت سال دفاع مقدس جزو رزمندگان بوده و از روزهای سخت امتحان الهی است. ماجرای کتاب «یکشنبه آخر» کاملا مستند بوده و نویسنده آن را با حوادث اجتماعی پیوند زده است؛ همچنین در خاطره‌نویسی حس‌های فیزیکی همچون رنگ و بو و توصیفات، می‌توانند در ترسیم فضای اجتماعی مفید باشند. یکشنبه آخر در این موضوع موفق بوده و کار نویسنده آن، راضی‌کننده به نظر می‌رسد. از طرف دیگر نگاه طنزآمیز راوی و خاطرات در آن طنز تلخی ایجاد کرده که جالب توجه است؛ رام‍ه‍رم‍زی در سخت‌ترین شرایط هم لبخند را فراموش نکرده و امیدوار بوده است.
 
در این کتاب می‌خوانیم:«در سال‌های جنگ، دفترچه یادداشت کوچکی داشتم که گاه و بی‌گاه چیزهایی در آن می‌نوشتم. نوشته‌هایم برای دل خودم بود؛ می‌نوشتم و آرام می‌شدم. گاهی هم نوشته‌هایم را پاره می‌کردم و دور می‌ریختم. امروز به این نیت خاطراتم را می‌نویسم، که دیگران بخوانند. امروز برای دل کسانی می‌نویسم که همدل من و امثال من هستند. اگر هم نیستند، بخوانند و هم‌دل و همنوا شوند. هنوز نمی‌دانم که علت انتخاب من از سوی خداوند، برای حضور در جبهه چه بوده است؟»
 
کتاب «صباح» نوشته فاطمه دوست‌کامی که در سال ۱۳۹۷ از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شده، خاطرات صباح وطن‌خواه را روایت می‌کند. صباح نگارنده زندگی یکی از چهره‌های مطرح شده در کتاب سرشناس «دا» است که به دفعات زیادی از او در این اثر یاد شده است. صباح وطن‌خواه از زنان امدادگر فعال در شهرهای آبادان و خرمشهر است که در ماجرای اشغال خرمشهر و همچنین مقاومت مردمی در مقابل اشغال، نقش آفرینی فراوانی داشته است.

دوست‌کامی در بخشی از کتاب آورده است: «بعد از کلی جابه‌جایی و از این شهر به آن شهر رفتن، سال ۱۳۵۰ بالاخره در خرمشهر ساکن شدیم. زمینی که آقام خریده بود پشت گمرک و در محلۀ «سنتاپ» بود. او همراه حاج‌حبیب، یار و دوست قدیمی‌اش و دو نفر از دوستانش هرکدام حدود سیصد متر زمین در کنار هم خریده و شروع کرده بودند به ساخت‌وساز. از چمن‌بید که رفتیم بروجرد، آقام به خاطر سختی کار و دوری از خانواده از شرکت راه‌سازی آمد بیرون. بعد از بیرون آمدن، مسئول یک شرکت تریکوبافی که دفتر مرکزی‌اش در تهران بود، به او پیشنهاد کار داد.»
 
کتاب «چراغ‌های روشن شهر» خاطرات زهره فرهادی است که توسط فائزه ساسانی‌خواه در سال ۱۳۹۸ در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. این کتاب تصویری قابل تأمل از جایگاه زنان و دختران در روزهای جنگ تحمیلی بوده و چکیده‌ای از دوران نوجوانی زهره فرهادی را برای محاطب به تصویر کشیده است.
 
در جایی از این کتاب می‌خوانیم:«دوباره شادی به خانه برگشته بود و بوی غذاهای خوشمزۀ مادر در خانه پیچیده بود. از خوشحالی روی پا بند نبودم. مادر برای معالجۀ دل‌دردهایی که مدتی می‌شد به آن دچار شده بود و دکترها ریشه‌اش را تشخیص نمی‌دادند، به تهران رفته و حالا از سفر برگشته بود. دختر کوچکش بودم و به او وابسته. دلم می‌خواست هر جا می‌رود، کنارش باشم یا هر کاری می‌کند، انجام بدهم.»
 
کتاب «زیباترین روزهای زندگی» خاطرات سیده فوزیه مدیح است که توسط ‌سمیه شریفلو در سال ۱۳۹۸ نوشته شده و توسط انتشارات سوره مهر روانه بازار شده است.  سمیه شریفلو در این اثر به شرح سرگذشت فوزیه مدیح و رشادت‌های ایشان و خانواده محترمش در زمان جنگ پرداخته و تاثیر حضور بانوان را در آن دوران خطیر به تصویر کشیده است.
 
در بخشی از کتاب نوشته است:«تابستان ۱۳۶۱، بازسازی خرمشهر شروع شده بود و ادارات کم‌کم داشتند به آن جا بر‌می‌گشتند. خیلی‌ها برای کار به آن جا رفتند. پدر من هم یکی از ‌افرادی بود که به خرمشهر رفت و در فرمانداری شهر مشغول به کار شد. سیدنوری هم در اهواز مشغول به کار بود. این بهانه‌ای شد تا مادر که دوری پدر برایش خیلی سخت بود، اواخر تابستان، تصمیم جدی بگیرد به اهواز نقل مکان کرده و به این شکل به خرمشهر نزدیک‌تر شویم. ضمناً می‌خواست برای سر و سامان‌دادن برادرم، آستین بالا بزند و فکر می‌کرد، باید نزدیکش باشد تا بهتر بتواند این کار را انجام بدهد.»

 
انتشارات آوای کتاب پردازان در سال ۱۴۰۰ کتاب «من میترا نیستم» به قلم معصومه رامهرمزی  را روانه بازار نشر کرد. این کتاب درباره زندگی زینب کمایی دختر چهارده ساله‌ای است که سوژه ترور منافقین بود.دختری نوجوان و انقلابی که در ابتدای دهه شصت و در کوران تحرکات شوم سازمان منافقین، به دلیل فعالیت‌های مذهبی‌سیاسی‌اش مورد خشم و کینه اعضای این گروه قرار می‌گیرد. «من میترا نیستم» در گذشته با عنوان «راز درخت کاج» منتشر شده بود که پس از ویرایش و بازنویسی مجدد توسط نویسنده و ناشر جدید با عنوان من میترا نیستم منتشر شد.    

رامهرمزی در این کتاب نوشته است: «وقتی در گلزار شهدا شروع به دفن شهدا کردند، با تعجب متوجه شدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج روبه‌روی قبر حمید یوسفیان است تازه فهمیدم که تعبیر خواب مادر حمید چه بود؛ آشنایی که صندوق صندوق میوه می آورد؛ آن آشنا زینب بود. مادرم که درخت کاج را دید به سینه‌اش کوفت و گفت: «کبری به خدا چند بار خواب دیدم که زینب دستم رو می‌گیره و زیر درخت کاج میبره.» یک میوه کاج برداشتم. باید این میوه را کنار هفت میوه‌ای که زینب جمع کرده بود می‌گذاشتم تا کامل شود. کسانی که برای تشییع آمده بودند، دور قبر زینب می آمدند و سؤال می کردند این دختر کجا شهید شده؟ تو عملیات فتح‌المبین بوده؟ من هم با سربلندی جواب می‌دادم به دست منافقین شهید شده.»
 
کتاب «فرنگیس» به قلم مهناز فتاحی توسط انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۹۴ به چاپ رسیده است. این کتاب خاطرات فرنگیس حیدرپور را روایت می‌کند؛ زنی شجاع که در مقام دفاع توانست سرباز دشمن را اسیر کند و نیروی دشمن را به خاک و خون بکشاند. رهبر انقلاب در سفرشان به کرمانشاه به این بانوی بزرگ اشاره کرده بودند و بر ثبت خاطراتش تاکید داشتند.
 
فتاحی در بخشی از کتاب نوشته است: «وقتی به کوه برگشتم، هنوز مادرم و لیلا با ناراحتی به من نگاه می‌کردند. با خودم گفتم: اشکال ندارد. بالاخره می‌فهمند کار من درست بوده.
آوه‌زین دست عراقی‌ها بود و زن‌ها مرتب از هم می‌پرسیدند چه کنیم؟ برویم عقب یا بمانیم؟ یک بار که حرف و حدیث‌ها بالا گرفت، با تندی گفتم: عقب نمی‌رویم. همین‌جا می‌مانیم. نیروهای خودی بالاخره روستا را آزاد می‌کنند و به روستا برمی‌گردیم. باید تحمل کنیم. زیاد طول نمی‌کشد، فوقش دو سه روز.
اما آن دو سه روز، شد دوازده روز! دوازده شب در کوه‌ها بودیم؛ در کوه‌های آوه‌زین و چغالوند. فقط آب داشتیم و گاهی پنهانی به روستا می‌رفتیم و آرد برمی‌داشتیم، می‌آوردیم و با آن نان درست می‌کردیم. در آن روزها که توی کوه بودیم، گاهی وقت‌ها نیروهای خودمان می‌آمدند، بهمان سری می‌زدند و می‌رفتند.»
 
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها