جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۸:۰۶
حیات در کتابفروشی؛ «جهانشاهی» از پدر تا پسر

شاقول پسران در گردش چرخ کتابفروشی، مرام پدر است. همان آداب مشتری‌مداری پدر: به یک چشم دیدن مشتری‌ها و ندیدن ارزش ریالی خریدشان.

سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سمیه حسن‌نژاد: قاب عکس پیرمرد موسپید کرده، کنار کتیبه بسم‌الله الرحمن‌الرحیم، شاید به چشم خیلی‌ها آمده باشد؛ علی‌اصغر جهانشاهی، ۴۷ سال با کلام و ۱۵ سالی است با نگاهی از جنس عکس، به مشتری‌های کتابفروشی خوش‌آمد گفته. زیرسایه قاب، مرد ۵۲ ساله، گرم حساب و کتاب خرید مشتری است؛ حرفشان از کتاب و سال جدید درس و مدرسه، به خوشنویسی و هنر، گل انداخته، مریدی در قامت پسر و نسل دوم «جهانشانی»؛ کتابفروشی محله نارمک پایتخت.

۲۷ ساله بود که همت کرد و سردر کتابفروشی، در خیابان گلستان محله نارمک، به نام «کتابفروشی جهانشاهی»، بالا رفت؛ چراغ نامدار ۶۲ ساله شهر. دلدادگی علی‌اصغرخان به کتاب، میراث سیاست فرزندپروری پدر بود؛ جهانشاهی بزرگ اهل خمین، دست و پای پسر از زحمت کشاورزی رها کرد، تا پاگیر درس و کتاب و تحصیل شود. میراثی سیال و نشسته بر جان محمود جهانشاهی، حافظ کتابفروشی و دلتنگ پدر.

بغض، تُنگِ تنگِ گلو را طاقت نیاورد و اشک در هوای صورت مرد پیدا شد!

«متولد سال ۱۳۱۲ بودن؛ شهر خمین. خانوادگی به درس و تحصیل علاقه داشتن. پدربزرگم خیلی پیگیر بودن که بچه‌ها به درس و تحصیل‌شون برسن، برای همین هم برای کارهای کشاورزی، کارگر استخدام می‌کردن تا بچه‌ها درس بخونن. حدود ۲۷ ساله بودن که کتابفروشی رو تاسیس کردن.»

تا سال ۱۳۸۹، فصل رفتن که رسید، کتابفروشی، ریشه دوانده بود در محل، شناسنامه کتاب‌های درسی و غیردرسی، امید کتابدوستان و بچه محصل‌های شرق پایتخت. نامدار شده بود و پاتوق.

«پدر سال ۱۳۸۹ فوت شدن اما تا همون سال، خودشون فعال بودن. کار رو دوست داشت و تا لحظه آخر، حاضر بود. پشت صندوق می نشست و نظارت می‌کرد. اهل نشستن توی پارک و این جور جاها نبود. افتخار می‌کردیم. حس کاسبی رو داشت؛ کتاب می‌خوند. عادت‌هایی که به بچه‌ها منتقل شد.»

حیات در کتابفروشی؛ «جهانشاهی» از پدر تا پسر

قفسه‌های چوبی، با الگوی کتابفروشی‌های مدرن به قد مشتری بزرگسال، با فاصله رفت و آمد دو مشتری میانه کتابفروشی، قطار شده‌اند. دو دیوار انتهایی، نقطه پایان قفسه‌ها، با فاصله یک شاید دو متر، قفسه‌های بلند، البته نرسیده به سقف پُر از کتاب‌اند. به علاوه شود، استندهای نزدیک پله‌های ورودی کتابفروشی. میزِ چوبی و گرد وسط کتابفروشی، در حکم میدان کتابفروشی است؛ دایره‌ای در مسیر پیشخوان آقای کتابفروش. همان دخل که دیروز پدر و امروز پسر چراغش را روشن نگه داشته است.

«ایشون اولاً به حلال و حرام مقید بودن؛ اعتقاد داشت، اگر دو تا جیب داری یکیش مالِ مردمه. باید سهم مردم رو بِدی سعی کنین، کسی از شما ناراضی نباشه تا خدا خودش برکت کار رو بهتون بده … همیشه می‌گفت اگر دعا و رضایت مردم، پشت سرتون باشه خود به خود کارتون رله می‌شه. اصلاً نگران روزی نباشین. خدا روزی هرکسی رو مقدر کرده بهشون می‌ده فقط رو راست باشید و با مردم صادقانه رفتار کنید. توی کاسبی همیشه خدا رو در نظر بگیرید رعایت حال مردم را بکنید.»

«جهانشاهی»، تاریخ مجسم آیین پدر و فرزندی است؛ حیات در پرورشگاه کتابفروشی. این بار علی‌اصغر در مقام پدر و محمود در جایگاه پسر. ملاقات با آینده و نوبت انتخاب.

«ایشون به کارهای دیگه‌ای تمایل نداشتند؛ البته تحمیل هم نکردن؛ می‌گفتن من باعث نشم جلوی پیشرفت شما گرفته بشه اگر دوست دارید، خودتون ادامه بدید اما اگر احساس می‌کنید، کار دیگه‌ای مثل درس خوندن یا شغل دیگه‌ای هست، خودتون انتخاب کنید. یعنی هیچ اجبار و تحمیلی در کار نبود که حتماً باید کار من] کتابفروشی [رو ادامه بدید؛ ما خودمون آگاهانه و با روحیاتی که خودم شخصاً داشتم، احساس کردم این کار بهم آرامش می‌ده و ترجیح دادم شغل پدری رو ادامه بدم… احساس کردم توی این کار موفق‌ترم و با روحیه شخصی خودم سازگارتره… بود. همخوانی بیشتری داشت.

شاقول پسران در گردش چرخ کتابفروشی، مرام پدر است. همان آداب مشتری‌مداری پدر: به یک چشم دیدن مشتری‌ها و ندیدن ارزش ریالی خریدشان.

پدرم می‌گفت: «به یه بچه، همون احترامی که به آدم ۶۰ ساله می‌گذارید، بگذارید. این بچه فردا بزرگ میشه، وارد جامعه میشه اگر خاطره خوب داشته باشه اولاً درون خودش اثر داره بعد اعتماد به نفسش زیاد می‌شه.... میگه داره به من احترام میگذاره، خاطره توی ذهنش می‌مونه.»

مردم‌داری؛ رسم دیروز و امروز اهالی «جهانشاهی» است که مسیر توسعه کتابفروشی را هم ساخت.

«مهمترین دلیلی هم که باعث شد من و برادرم ادامه بدیم این بود که اون موقع کتابفروشی کم بود، کتابفروشی که جنسش جور باشه و کامل باشه… نیاز بود، چنین جایی رو توسعه بدیم. تا مسیر برای خرید کتاب کوتاه بشه»

کوچاندن کتاب‌های درسی از قفسه کتابفروشی‌های محلی به قفسه‌های سامانه‌های دنیای مجاز، دخل خیلی از کتابفروشی‌ها را کم رمق کرد، آقای کتابفروش هم گلایه‌مند است اما به قول خودش جنش جور جور است، رفتن کتاب‌های درسی جبران نشده اما توانسته همچنان در منطقه حرف اول را می‌زند.

حیات در کتابفروشی؛ «جهانشاهی» از پدر تا پسر

«اگه از کتابفروشی‌های اطراف بپرسین، می‌گن جهانشاهی توی منطقه اوله.

ما هستیم و کتابفروشی‌های انقلاب.

عمرمون رو گذاشتیم توی این کار. تخصصی کتاب‌ها رو جور کردم و پیگیر کار بودم تا مشتری دست خالی برنگرده تا جایی که بتونیم. به هر حال تا حدودی موفق بودیم و دعای مردم پشت سرمون بوده که تا این مرحله تونستیم بمونیم. اگر نبود اینها توی این شرایط همه می‌دونن کتابفروش بودن خیلی سخته! باید از خیلی مسائل بگذری تا بتونی پابرجا بمونی.»

اما نه پدر و نه پسران، به روشن شدن چراغ این چاردیواری به نام کسب دیگه، فکر نکردند.

«پدرم این سال‌ها توی این وادیه‌ها نبود که بخواد تغییر کاربری بده» پایمردی؛ رمز ماندگاری «جهانشاهی»

ماندن بهای خودش را دارد. حکایت دردهای بی‌شمار ناملایمتی‌ها با کتاب و دوستداران کتاب است. درصدهای زرد تخفیف بر کتاب‌نماها؛ که خزنده و بی‌ریشه می‌رویند به قصد سوزاندن ریشه کتابفروشی‌ها!

«ترجمه‌های متفرقه، ترجمه‌های ضعیف، سانسور کردن، با تخفیف‌های غیر واقعی… یه جوریایی دارن مردم رو گول می‌زنن.

«مشتری، ۳۰ ۴۰ صفحه می‌خونه زده میشه! شده خودم با مشتری حرف می‌زنم تا فرق بین کتاب واقعی و غیر واقعی رو متوجه بشه تا اینکه دوباره کتاب رو خرید و خونده می‌دونید، این جوری تیشه به ریشه فرهنگ میزنن.»

وجدانمون راحته که سر کسی کلاه نذاشتیم، اون کاری که باید می‌کردیم رو خدا رو شکر تا حدودی انجام دادیم همین که بگن خدا پدر و مادرش رو بیامرزه، کافیه. خدا برکت رو می‌ده.»

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • الهه IR ۱۱:۳۳ - ۱۴۰۴/۰۶/۱۲
    سلام بهترین کتابفروشی در کل تهران جنسشان جوره و دست خالی برنمیگردیم اخلاقشان هم عالیه مشتری مدار و منصف جهانشاهی بهترینه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها